-
هوا را از من بگیر، خنده ات را نه
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 08:54
نان را از من بگیر، اگر می خواهی، هوا را از من بگیر، اما خنده ات را نه. گل سرخ را از من مگیر سوسنی را که می کاری، آبی را که به ناگاه در شادی تو سرریز می کند، موجی ناگهانی از نقره را که در تو می زاید. از پس نبردی سخت باز می گردم با چشمانی خسته که دنیا را دیده است بی هیچ دگرگونی، اما خنده ات که رها می شود و پرواز کنان در...
-
نیامدن هایت رادوست دارم
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 13:25
نیامدنهایت را دوست دارم مثل آمدنهایت ... نمیدانی آن ساعتهای انتظار چه دلهرهی شیرینی مرا در آغوش میکشد چقدر وسوسهی رویاهای یواشکی آن لحظهها را دوست دارم مثل یک بوسه طولانی است . نگران نباش به کارهایت برس من اینجا با رویای آمدنت عالمی دارم که تو آنجا ... در آغوش هیچکس پیدا نمیکنی . "یاشار عبدالملکی"...
-
یکبارگی...
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 13:00
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نصیحتش میکنم، در گوشش میخوانم : " آرام باش! هیچ چیز در این دنیا پایدار نیست، همیشگی نیست !" در چشمانم خیره میشود، با بغض میگوید : " همیشگی نیست، یکبارِگی که هست!؟ یک لحظهگی که هست !" نگاهش میکنم، خاموش و در خفا میاندیشم : " عزیز دل!...
-
تنها چشمان تو اَند که وقت را میسازند
شنبه 1 مهرماه سال 1391 08:06
در ژنو از ساعتهایشان به شگفت نمی آمدم - هرچند از الماس گران بودند - و از شعاری که میگفت: ما زمان را میسازیم. دلبرم! ساعت سازان چه میدانند این تنها چشمان تو اَند که وقت را میسازند و طرحِ زمان را میریزند. پس از آنکه دلبرم شدی مردم میگفتند: سال هزار پیش از چشمانش و قرن دهم بعد از چشمانش. مهم نیست بدانم ساعت چند است؛ در...
-
شیرینترین واژه
شنبه 1 مهرماه سال 1391 08:03
بانوی من! در دفتر شعرهایم که برگ برگش در شعله می سوزد هزاران واژه به رقص درآمده اند یکی در جامه ای زرد یکی در جامه ای سرخ من در دنیا تنها و بی کس نیستم خانواده من ...دسته ای از کلماتند من شاعر عشقی در به درم شاعری که همه مهتابی ها و همه زیبارویان می شناسندش من تعابیری در باره عشق دارم که به خاطر هیچ مرکّبی خطور نکرده...
-
زناشویی از نگاه خلیل جبران
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 07:44
آنگاه میترا (١) گفت: استاد نظر شما درباره زناشویی چیست؟ پاسخ داد و گفت: شما با هم متولدشدهاید و تا ابد با هم خواهید ماند اما چون بالهای سفید مرگ بر زندگانیتان سایه افکند باز با هم خواهید بود . آری در سکون یاد خدا نیز با هم خواهید بود اما بگذارید فاصلهای در پیوستگیتان باشد تا نسیم آسمانی در میان شما به رقص درآید....
-
عشق از نگاه خلیل جبران
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 07:41
هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید ، هرچند راه سخت و ناهموار باشد. و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید ، هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند. و هر زمان عشق با شما سخن گوید او را باور کنید ، هرچند او رویاهای شما را چون باد مغرب درهم کوبد و باغ شما را خزان...
-
نیلوفر آبی بودن
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 14:00
دروغ گفتهام اگر بگویم جهان به زیبایی قصههای کودکیست، پینوکیو، یک روز آدم میشود، کفشِ بلور، همیشه با سایزِ پای سیندرلا جور در میآید و شاهزادهای، از راه میرسد تا به بوسهای، سفیدبرفی را از خوابِ جادو بیدار کن د. دروغ گفتهام اگر بگویمت که در همیندم دختری سیزدهساله تنش را چوبِ حراج نمیزند در کنار خیابان و مردی...
-
بر من خرده مگیر...
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 13:53
بر من خرده مگیر اگر پنجره را به روی آفتاب همیشه مهربان با من می بندم اگر سرگردان می شوم در خیالی که مچاله شده است کز کرده است بی تو و اگر ماه هاست نگاه نکرده ام به آسمانی که "تو" اش کم است نفس های من به سوی تو بال و پر می زند بر من خرده مگیر همیشه همین است روزهای بی عشق من روزهای بی تو ... شعر از: وفا
-
یغما گلرویی؛ شعر سه
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 13:54
در دایره ی تاریک فنجان فال عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است شاید شروع نور نشانهیی از بازگشت نگاه گرم تو باشد باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک قویم سبزترین سلام اول صبح تقویم دور دیدار بوسه و دست شاید در ازدحام روزها یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها شاعری دلشکار را ببینم که...
-
تو را دوست دارم...
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 13:52
دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک دوستت می دارم آن چنان که گاهی چیزهای غریبی را میان سایه و روح با رمز و راز دوست می دارند تو را دوست دارم همانند گلی که هرگز شکفته نشد ولی در خود نور پنهان گلی را دارد . ممنون از عشق تو شمیم راستینی از عطر برخاسته از زمین که می روید در...
-
تو مدام در "دوستت دارم" تکرار می شوی
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 18:26
تو مدام در "دوستت دارم" تکرار می شوی ولی من هنوز در اولین سر مشق آن مانده ام ! نه ایراد از من است و نه از قلم های بی گناه تو را می نویسم اما نمی بینی لای هیچ سطری هم پنهان نمی شوی حتی میان هیچ خشمی هم مچاله نمی شوی ! این کاغذ ها هستند که تو را نمی پذیرند مبادا نامت عاشقشان کند ! شعر از: وفا...
-
سادگی را من از نهانِ یک ستاره آموختم
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 08:02
سادگی را من از نهانِ یک ستاره آموختم پیش از طلوعِ شکوفه بود شاید با یادِ یک بعداز ظهرِ قدیمی آن قدر ترانه خواندم تا تمامِ کبوترانِ جهان شاعر شدند. سادگی را من از خوابِ یک پرنده در سایهی پرندهیی دیگر آموختم. باد بوی خاصِ زیارت میداد و من گذشتهی پیش از تولدِ خویش را میدیدم. ملایکی شگفت مرا به آسمان میبُردند، یک...
-
تو مرا معنا کن
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 08:00
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تو مرا معنا کن من که در خلوت ترد تو مجسم شده ام من که در هر نفست شیفته در تو تکرار مکرر شده ام تو مرا معنا کن بگذرانم ز گل صورتی ی حوصله ها بگذرانم ز پل همهمه ی تنهایی بنشانم به سکوت سرخ تجربه ها نفسم می گیرد تو مرا معنا کن. بال خوشحالی من وا شده است چشمه ی شادی من...
-
یغما گلرویی، شعر دو
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 17:06
پیاده آمده ام بی چارپا و چراغ بی آب و آینه بی نان و نوازشی حتی تنها کوله یی کهنه و کتابی کال دلی که سوختن شمع نمی داند کوله بارم پر از گریه های فروغ است پر از دشتهای بی آهو پر از صدای سرایدار همسایه که سرفه های سرخ سل از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند پر از نگاه کودکانی که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم آنها را...
-
یغما گلرویی، شعر یک
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 16:23
شرمنده ام گفته بودم دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم گفته بودم غبار قدیمی تقویم را ازش یشه های شعر وخاطره پاک نمی کنم گفته بودم صدای سرد سکوت این سالها را با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم اما دوباره دل دل این دل درمانده تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد هی همیشه همسفر حدود...
-
تو نیستی که ببینی...
شنبه 17 تیرماه سال 1391 17:37
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ مینگری درختها و چمنها و شمعدانیها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت...
-
دلم میخواست در عصرِ دیگری دوستت میداشتم (3)
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 16:36
بانوی من ! دلم میخواست در عصر دیگری دوستت میداشتم ! در عصری مهربانتر و شاعرانهتر ! عصری که عطرِ کتاب ، عطرِ یاس و عطرِ آزادی را بیشتر حس میکرد ! دلم میخواست تو را در عصر شمع دوست میداشتم ! در عصر هیزم و بادبزنهای اسپانیایی و نامههای نوشته شده با پر و پیراهنهای تافتهی رنگارنگ !...
-
دلم میخواست در عصرِ دیگری دوستت میداشتم (2)
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 16:34
بانوی من ! رسواییِ قشنگ ! با تو خوشبو میشوم ! تو آن شعر باشکوهی که آرزو میکنم امضای من پای تو باشد ! تو معجزهی زرّینُ لاجوردی کلامی ! مگر میتوانم در میدان شعر فریاد نزنم : دوستت میدارم ، دوستت میدارم ، دوستت میدارم... مگر میتوانم خورشید را در صندوقچهای پنهان کنم ؟ مگر میتوانم با...
-
دلم میخواست در عصرِ دیگری دوستت میداشتم (1)
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 16:34
نه معماری بلند آوازه ام، نه پیکر تراشی از عصر رنسانس، نه آشنای دیرینه مرمر! اما باید بدانی که اندام تو را چه گونه آفریده ام و آن را به گل ستاره و شعر آراسته ام با ظرافت خط کوفی! نمی توانم توان خویش را در سرودنت به رخ بکشم در چاپ های تازه و در علامت گذاری حروف! عادت ندارم از کتاب...
-
قدم که میزنی...
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 16:41
قدم که میزنی شعر از سر و کول شهر بالا میرود شهر را چه به شعر؟ قالیچهها را هم بیخیال خطوط دستهای مرا قدم بزن... از: مهدیه لطیفی --------------------------------------------------- + "راز عشق در این است که حس تملک را از خود دور کنی. در حقیقت هیچکس نمی تواند مال کسی شود. شریک زندگیت را با طناب نیاز، نبند. گیاه...
-
چه بیتابانه میخواهمت...
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 16:33
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمون تلخ زنده به گوری! چه بیتابانه تو را طلب میکنم بر پشت سمندی گوئی نوزین و فاصله تجربهای بیهوده است . بوی پیراهنت اینجا و اکنون . کوهها در فاصله سردند . دست در کوچه و بستر حضور مأنوس دست تو را میجوید و به راه اندیشیدن یأس را رج میزند . بی نجوای انگشتانت فقط . و جهان از هر...
-
بانو... (4)
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 16:29
1) آن دم که دریا و آسمان گم میشود پرواز خواهم آموخت پیش از آن که چشمان تو دوباره باز شود 2) از غروبی که سایه ام را کاشته ام هیچ شکوفه ای طعم بوسه خورشید را نچشیده است. 3) زمستان آمده است خسته ام میخوابم بهار که آمد پیله ام را میشکافم تا با پرهای خیس دوباره عاشقت شوم . از: کیکاووس یاکیده برگرفته از کتاب: "بانو و...
-
بیا ای شب
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 08:59
بیا ای شب دیرینه... بیا، مثل موج بیا، سبک بیا کاملن تنها، با تشریفات ، با دستهای آویخته بیا و کوهستانهای دوردست را زیر پای درختان به هم فشرده جا بگذار مغشوش در سرزمینی، که هر زمینی میبینم از آن توست از کوهستان حجم واحدی بساز با بدنت تمام ناجوریهایی که از دور به چشمم میﺁیند را پاک کن همهی راههایی که آنجا بالا...
-
نامی از تو نخواهم برد
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 08:47
یک روز سطری از این شعر مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می کند واژه ها برایت دست تکان می دهند خاطره ها مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می شوند و فکر می کنی چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند ؟ - نگاهم می کنی و چشم هایت چقدر خسته اند ! انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند - نگاه می کنی به من برفی که بر موهایم...
-
قسم به فاصله ها هنوز هم دوستت دارم
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 08:43
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نمیدانی چقدر پاهایم تاول زده اند.... وقتی راه رسیدن به -تو- طولانی است! نه اینکه فکر کنی رویای دیدنت مرا گم کرده است نه! راه رسیدن به تو در خواب هایم هم طولانیست تو دوری .... به اندازه خدا و دستم نزدیک.... به اندازه یک نفس. حالا من چگونه برسم به تو؟! و آری راه...
-
میان خورشید های همیشه زیبائی تو...
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 18:26
میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست - خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند نگاهت شکست ستمگری ست - نگاهی که عریانی روح مرا از مهر جامه ئی کرد بدان سان که کنونم شب بی روزن هرگز چنان نماید که کنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست - آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است ! وینک مهر...
-
نیما یوشیج - نامه های عاشقانه - 3
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 18:08
عزیزم ! قلب من رو به تو پرواز می کند ! مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد،چشم بپوشان . اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام، تعجب نکن . خیلی ها هستند که قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کند . عارضات زمان، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعت داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان...
-
تو را دوست می دارم
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 14:37
از عاشقانه های پل الوار برای ژئورژیا: تو را به جای همه زنانی که نشناخته ام دوست دارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست دارم برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب میشود و برای نخستین گلها تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم . تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم . بی تو جز گسترهایی...
-
چشم انداز عریان
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 14:34
چشم اندازى عریان که دیرى در آن خواهم زیست چمنزارانى گسترده دارد که حرارت تو در آن آرام گیرد چشمه هایى که پستانهایت روز را در آن به درخشش وا میدارد راههایى که دهانت از آن به دهانى دیگر لبخند می زند بیشه هایى که پرندگانش پلکهاى تو را می گشایند زیر آسمانى که از پیشانى ِ بى ابر تو باز تابیده جهان ِ یگانه ى من...