کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

پیراهن‌ ات را در آغوش گرفته‌ ام - ناهید عرجونی

پیراهن‌ ات را در آغوش گرفته‌ ام

این پرچم سفید من است

در برابر

جنگ‌ های نابرابر دنیا!

 

"ناهید عرجونی"


این بار که برگردم


دنیا

جای خوبی

برای شاعر شدن نیست

این بار که برگردم

درخت می‌شوم !

 

"ناهید عرجونی"

دوباره به من دروغ بگو!

دوباره به من دروغ بگو
بگو که رویاهایت
میان مرگ و من
پرسه نمی زند

تن ات را چند بار خلاصه کرده ای
میان تن آب و طناب؟
چند بار مرد شده ای
به مرگ فکر کرده ای
چند بار به من
به پیراهن ام که نباشد؟

دروغ بگو قهرمان
مگر یک مرد
چقدر می تواند راست بگوید!؟

"ناهید عرجونی"


تا صبح نشده

تا صبح نشده

باید حرف هایمان را زده باشیم

این که تو می خواستی

روی هر درخت

پرنده ای بنشانی درست!

یا من به کبوترهایم گفته بودم

از درز پیراهنت به آن طرف

زمین امن نیست!

شاید تصادفی که دست هایت را  

کشاند توی سرنوشت این شناسنامه

دختری بود

که  انتهای تمام عشق های کتاب را

گریه کرده بود!

...

"ناهید عرجونی"

(متن کامل شعر در ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

ساعت هفت

عاشق ات شده ام

درست مثل این که زمین

تنها در تو راه برود

و مردهای دیگر

تنها راه بروند

در امتداد زن هایی

که توی کوچه

عاشق ات می شوند

و توی خواب هایشان کوچ می کنند

از لباس های مردانه ات

به لباس های مردهایشان

من اما همیشه توی لباسی هستم

که دکمه هایش را

دوخته ای روی پوست نازکم

و دلش می خواهد باز شود

رو به ساعت هفت

روبه زن هایی

 که دکمه هایشان را تند تند می بندند

تا بچه هایشان را به مدرسه برسانند!

 

"ناهید عرجونی"

مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم

مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم
که یکی را بدون تو
بدون لبخندت
برسانم به انتها
و بارهای دیگر
با دست هایی که خاک شده اند
دوباره برویم به روی زمینی که رد می شوی
و باد که می آید
برساند به ‍‍‍‍‍‍‍‍پیراهنت
که این گرد و خاک
چقدر عاشق آغوش تو بوده است
یک بار منصفانه نیست زندگی
کم است برای من که گم ات کردم
در اولین نشانه که داشتم
و آن لحن صدایت بود
که در ازدحام خیابان
در لحظه محو شد
و رهگذران
روی لحن تو
آن قدر در آمد و شد بودند
که گم کردن ات بدیهی بود
درست مثل این که بدیهی است
تو گم شده ای
من پیر می شوم
و مرگ که می رسد
فکر می کند
چقدر شبیه حرف های ناتمام
باز مانده است دهانم

 

"ناهید عرجونی"

سنگ – سار

چقدر این که تو می آیی

و سر به سر روزهایم می گذاری را

حفظ کرده ام

توی این دفترچه ی ممنوعه

لای صفحه ای که نام هایت را

موریانه ها جویده اند

 

هنوز  توی خواب راه می روم

و نوزادی را شیر می دهم  

انگار پسر است

و می خواهد  پلنگ شود و سینه کش کوه ها را بالا برود

                                                                                            

هنوز خواب هایم را پشت و رو پوشیده ام

و دستپاچه ی شبی هستم که آرام آرام دستت به گردنم

دستت به سیب هایی که نرسیدند تا رسیدنت

 

بگذار فریاد های پدر را این جا بیاورم که گریه هم هست

و سیزده کبوتر را توی شناسنامه ای که چند خط بیشتر ندارد

 تا چند خطای سر به زیر

 

تو را می گذارم اینجا روی رف

جایی که مادر بزرگ بوسه هایش را

 

من بزرگ نشدم

تنها تقویم ها ورق خوردند و

چله هایی از زمستان

مرا رسانده اند به چهل کبوتر نا راه بلد

  

باید برای بیداری‌ام فکری بکنم

تو را بچسپانم روی تمام تابلوهای بین راه

باید برای راه های صعب العبورت هم راه بشوم

 

پدر نوشته مرا از وراثت چهار دیوار پاک می کند 

حتی از نقاشی های کوچک خودم

من از سنگ هایی به خودم می آیم

 که لای پرهای کوچک سارهاست

 

سال ها ست 

 تقویم ها  دست به دست می شوند

 تا خاک درست شکل اندام من بشود

وقتی به خواب می روم  

 وقتی سرم به جای بادهای پیاپی

 سنگ می خورد !

 

"ناهید عرجونی"

یک تار از موهایم را بردار

یک تار از موهایم را بردار
با خودت ببر
به هر شهر که می رسی
دری باز می شود به رویت
با هر کس حرف می زنی
روسری‌ام تاب می خورد
هر زنی که عاشقت بشود
گونه های من گل می اندازد
و منتشر می شوم
توی تمام ایستگاه های جهان!

 

"ناهید عرجونی"

دلم برایت تنگ می شود

دلم برایت تنگ می شود

وقتی قرار است جنگ

به خاور میانه کشیده شود

کشیده شود به انگشت های تو

به موهای عاشقم

و قرارگاه کوچکی

که چهارشنبه است!

 

"ناهید عرجونی"

دوباره به من دروغ بگو

دوباره به من دروغ بگو
بگو که رویاهایت
میان مرگ و من
پرسه نمی‌زند
تن‌ات را چند بار خلاصه کرده‌ای
میان تن آب و طناب؟
چند بار مرد شده‌ای
به مرگ فکر کرده‌ای
چند بار به من
به پیراهن‌ام که نباشد
دروغ بگو قهرمان
مگر یک مرد
چقدر می‌تواند
راست بگوید؟

"ناهید عرجونی"

می توانی حرف بزنی

می توانی حرف بزنی

برای هر کسی دست تکان دهی

دست بدهی به هر کس

که دوستت ندارد مثل من

به گنجشک ها بیشتر از من فکر کنی

به من دورتر از مرگ

گوشی ات پر از اسم هایی باشد که من نیستم

همیشه پس از صدایم عذر بیاوری

به جایم نیاوری هیچوقت

بخندی که روبرویت نیستم

خط بزنی لب هایم را

از روزهایی که بوسیده ای

از من کنار تر بکشی

خودت را

جمع کنی

پشت توری که عروس می شدم

پشت گوش بیاندازی حرف هایت را

موهایم را که توی صورتت بود

بالا بیاندازی قرص های فراموشی مرا

آب را

و دکمه های هم‌آغوشی ام را

اصلا فراموش کنی نوشیدنم را

مثل شیر مادرت حرامم کنی

توی چهار خانه ای که پیراهن تو نیست

توی خانه ای که

هم خانه ام نیستی !

 

"ناهید عرجونی"

به دست هایم شک نکن

به دست هایم شک نکن

به عاشقانه هایی که کشیده ام روی پوست تن ات

و به حرف هایی که

هر از چند گاهی نمی زنم!

 

من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم

یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم

و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند

از استخوانهایم

از موهایم

سینه ام

و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب

...

 

"ناهید عرجونی"

----------------------------------------------------------------------



درباره شاعر:

ناهید عرجونی، متولد و ساکن سنندج است.

از وی تا کنون سه مجموعه شعر با نام های زیر منتشر شده است:

اینجا منحنی ها حرف می زنند - نشر نگیما - 1381

روی جمجمه ام بنویس پنجره   -نشر مهر تابان تهران - 1388

کسی از شنبه هایمان عکس نمی گیرد  -نشر ئاراس کردستان عراق - 1391

وبسایت شاعر:

http://nahidarjooni.blogfa.com/