کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

بی نشان

در من انگار صدایی گم شده است
انگار لبخندی
دنیایی..
مثل یک کودک هفتاد ساله
که راه خانه اش را نمی داند
دست های تو
در خیابان رهایم کرد.
آنقدر شهر شبیه توست،
که پیدایت نمی کنم
و آنقدر حواست را دور انداختی
که تمام نشانی ها 
به نبودن ختم شد
حالا هر روز از کنارم رد می شوی
و من بیشتر از قبل
دستانم به زنگ نمی رسد!

 

"میلاد کاشانی"

--------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

درد دارد به خاطر کسی که با نسیمی می رود

خودت را به طوفان بزنی!

(ناشناس)

دستان تو

و دستان تو

بداهه ای گرم و به‌هنگام بود

که در ذهن گنجشکان زمستان دیده نمی‌گنجید

 

آمدی با سخاوت دستانت

و از کنار ناخن‌هایم، برگ‌های تازه جوانه زد

بر چند شاخگی موهایم

گنجشک‌های جوان لانه ساختند

و آوازهای تازه آموختم

 

به آینه گفتم فرصت کم است

وقتی برای شمردن بهارهای رفته نمانده است

دستی به موهایم بکش

هرطور شده باید این فصل

زیبا بمانم.

 

"لیلا کردبچه"

 

از مجموعه: غمزیستی

یک نفر بود که گفت

دلم می خواهد
یک نفر ماشه را توی آینه بچکاند
بعد هزار بار
صندلی را از زیر پای چشم هایم بکشد
یک نفر باید باشد
که من را توی راه دست هات 
ترور کند
وگرنه
پایان این فیلم هیچ وقت رنگی نمی شود
حالا سرخی لب های تو باشد
یا خون پیراهن من
ما به اتفاق محکومیم
یک نفر باید
مغز تو را

به قلب من پیوند بزند.

 

"میلاد کاشانی"

 

برگرفته از وبلاگ شاعر:

http://www.bahman14.blogfa.com/


-----------------------------------------


پیشنهاد موزیک:

دانلود آهنگ "آروم آروم" از مهدی جهانی (+ الیشمس)



چگونه رود می رود به سمت بیکرانه ها

چگونه رود می رود به سمت بیکرانه ها
که ابر گریه می کند برای رودخانه ها

پرنده غافل است از اینکه تندباد می رسد
وگرنه باز هم بنا نمی شد آشیانه ها

و اینچنین که اینهمه زِ عشق رنج می برند
مرا غمِ تو می کِشد در آتش بهانه ها

چراغ و چشمِ آسمان! ستاره ها تو، ماه تو
پس از تو تار می شود شب ِ تمامِ خانه ها

اگرچه زخم می زنی ولی ترا نوشته اند
به روی صفحه ی دلم خطوطِ تازیانه ها

خلاصه بر درخت ِ دل تو باید آشیان کنی
وگرنه می سپارمش به دست موریانه ها.

 

"زنده یاد نجمه زارع"


 

موی سرم چو برف زمستان سفید شد

مــوی ســرم چـــو برف زمستان سپیــد شــد
نامــد بهــار و قامت مــن خــم چــو بید شد


گفتــم کــه ســر زنم به زمیـن دلـت ولی
ایـن دانــه از جوانــه زدن نـا امیـد شــد


از عمر رفته، در طلب وصل یک شبی
صدهـا هـــزار خاطره ام ناپدید شـد


بار غمی کـه گشت نصیبم به شهر تو
هــر روز  از گذشتـــه ای دیگــر مزید شــد


آنکــس کـــه در حــریم تــو سرباز عشق بود
بــا تیغ خشــم  و غضبـت  امشب شهیـد شــد

 

رمـز وجود غم‌کش میخانه  را مگوی
عطــار بــود، مــولوی و بایـــزید شــد


"نعمت الله ترکانی"

----------------------------------------------


درباره شاعر:

نعمت الله ترکانی ،متولد سال 1330 (ه ش) مطابق 1951 میلادی،  هرات / افغانستان

گفته بودی که چرا محو تماشای منی
و آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

"فریدون مشیری"


از من کارهای سخت بخواه!

از من کارهای سخت بخواه!

مثلا هوس توت فرنگی کن در چله ی زمستان!

برایم بهانه ای در قله ی قاف بتراش!

یا من را

به جنگ اژدها بفرست

اما هرگز نخواه

که دوستت نداشته باشم.

 

"محسن حسینخانی"


از کتاب: باران، بعد رفتنت بند نمی آید / نشر فحوا 1394


آرزویم ماندگاری یلدا در نگاهت است

در یلداهای بی نهایت هر روزمان

آنقدر به دنبال

آرزوهای گم شده ی خودمان گشتیم

که روزهایمان

به کوتاهی نگاهمان شد!

آرزویم ماندگاری یلدا

در نگاهت است؛

نه فقط در شب هایت...


"علیرضا اسفندیاری"

--------------------------------------------------

 

*یـــــــــــلدا پیشاپیش مبارک*

شکفتی همچو گل در بازوانم

شکفتی همچو گل در بازوانم
درخشیدی چو می در جام جانم
به بالِ نغمه ی آن چشم وحشی
کشاندی تا بهشت جاودانم.


"فریدون مشیری"

چشم های تو آبی نیست

چشم های تو آبی نیست
وگرنه حتما
در آنها غرق می شدم
سیاه نیست
وگرنه حتما درآنها
به خواب می رفتم
سبز نیست
وگرنه حتما در آنها گم می شدم
اما
نه دوست دارم غرق شوم
نه به خواب بروم
نه گم شوم
من دوست دارم
هر صبح
قله ای تازه از چشم هایت را
فتح کنم
و هر غروب
جرعه ای از آنها بنوشم
بانوی چشم قهوه ای من..!

"محسن حسینخانی"

شعله بیدار

می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود
می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

عشق تو بسم بود که در این شعله بیدار
روشنگر شب های بلند قفسم بود

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش تو هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

بالله که به جز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا که به جز عشق گر هیچ کسم بود

سیمای مسیحائی اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود

لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم به خدا گر هوسم بود، بسم بود.

"فریدون مشیری"

با مهربانترین کلام یعنی سلام

با مهربانترین کلام یعنی سلام

دیروز حوالی هوای عصر، عطر رازقی ها پرکرده بود همه صحن و سرای خانه دل را. از خیالم گذشت دارند کوچه را آب می زنند (آب زنید راه را، هین که ...).... خودم را به اشتیاق کوچه رساندم. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر صدای درکوبه شبیه تپش تند قلب من بود. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر پلک چشم هایم می زند. چرا اینهمه بلوا دارند ماهی های کشیده انگشتانم روی صفحه کلید؟ من باید جایی میان باغچه خانه چند تا دانه نیلوفر بیندازم تا وقتی آفتاب مرا دور ساقه های خشک نرده می پیچد، کسی مرا یاد بی تابی های تو بیندازد..

می خواستم  چیزی برایت بنویسم  و حالا که دستانم را به شوق تو، روی صفحه کلید می لغزانم از بهار و پرنده سرشارم. کاش کنارت بودم تا برایت می گفتم و می گفتی که چه اندازه تنهایی ام و تنهای ات بزرگ است..!

امروز مثل همه روزهایی که ندیده امت، مثل همه این چند روز که بودی و بر جان عطشناکم باریدی... مثل همه دلتنگی های این همه پاییز پاییز، پاییز روزهایم، چشم به انتهای کوچه دوخته ام... فالگیرهای دروازه قرآن گفته بودند روزی فرا می رسی از بلندی های ماه... من تمام شب ها را چشم به آسمان دوخته ام... من امروز آغوشم بوی بهار می هد... من باید به فکر چند شاخه شمع و چند خوشه انگور برای سرخوشی عصر امروز باشم.... فکر همه چیز را کرده ام... همین که تو بیایی همه چیز شیرین می شود... کاش هر چه زودتر بیایی ...

که غم از دل برود چون تو بیایی ...

 

"ناشناس"

هر که سودای تو دارد

هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش؟

نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش

 

آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش

و آن سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش

 

"سعدی"

باران

باران

آبرویم را خرید

شبیه مردی که گریه نمی‌کند

به خانه برگشتم!

 

"نیما معماریان"

(مجموعه شعر  "دیوانه‌خانه تاسیس کرده‌ام")

زهر دوری

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست

آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند


جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم

دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند.


"کاظم بهمنی"


دلتنگی

دلتنگی

لحظه ای رهایم نمی کند

فقط از رنگی به رنگ دیگر در می آید

گاهی از آبی چشمانت

به سرخی لب هایت

و گاهی از سیاهی موهایت

به تیرگی بختم..!

 

"کاظم خوشخو"

داستان تو

هر از چندی نوشتن را رها می‌کنم

به انگشتانم خیره می‌شوم

می‌گفتی زنان زیبا آزارت می‌دهند

و هر انگشت من زنی زیباست

که آرامت می‌کند

به هر انگشتم که نگاه می‌کنم

یاد زنی زیبا می‌افتم

که از دستش گریزی نداری!

می‌خندم

و نوشتن داستان تو را از سر می‌گیرم...

 

"سارا محمدی اردهالی"


امید روشن

شب که جوی نقره مهتاب

بیکران دشت را دریاچه می سازد

من شراع زورق اندیشه ام را می گشایم در مسیر باد

شب که آوایی نمی آید

از درون خامش نیزار های آبگیر ژرف

من امید روشنم را همچو تیغ آفتابی می سرایم شاد

شب که می خواند کسی نومید

من ز راه دور دارم چشم

با لب سوزان خورشیدی

که بام خانه همسایه را گرم می بوسد

شب که می ماسد غمی در باغ

من ز راه گوش می پایم  

سرفه های مرگ را در ناله زنجیر دستانم که می پوسد.


"احمد شاملو"

– زندان شهربانی / 1332

------------------------------------------------------


21 آذر سالروز تولد شاملوی بزرگ بر همه دوستدارانش گرامی باد.


اشعار منسوب به شاملو!

کامنت یک دوست:

 

یک سری متن و به اصطلاح دلنوشته در این مدت اخیر در فضای مجازی به نام شاملو منتشر شده است که به گمان من هرفرد مطلعی که تنها چند بیت از اشعار شاملو را خوانده باشد به راحتی متوجه خواهد شد که این اشعار و متن ها برای شاملو نیست.

متاسفانه بسیاری از این اشعار و نوشته ها تا حدی به نام شاملو نشر و توزیع شده که شاید هیچ کس را به شک و تردید نینداخته باشد!

لطفا اگه امکانش بود این متن رو توی وبلاگتون قرار بدین تا از اسم شاملو بیشتر از این سواستفاده نشه و جلوی تحریف اشعار مرد بزرگ ادبیاتمان را بگیریم.


1) هیتلر موسلینی استالین ناپلئون همه احمق بودند ! کدام مرد عاقلی بجای بافتن موی معشوقه اش عمرش را صرف جنگ می کند .

2)  این چه بهشتی ست ؟ بهشت است یا روسپی‌خانه ؟ خُب اگر بهشت این است و با این همه وعده !چرا روی زمین به همین جرم می‌گیرید ، می‌برید ، در بند می‌کنید ، سنگسار می‌کنید ، می‌کشید ؟! چه کسل کننده است این بهشت .

3) آن‌هایی که ما را از دوستی با جنس مخالف با آتش جهنم می‌هراسند، خود نمازشان را به امید همخوابی با حوریان بهشتی می‌خوانند.

4) دلهای ما که بهم نزدیک باشد ، دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم ; دور باش اما نزدیک ... من از نزدیک بودنهای دور می ترسم .

5) اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن فهمیدن احســاس کار هر آدمی نیست.

6) لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد…..
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی
"
عباس آب برین"

7) خدا مرا از بهشت راند، از زمین ترساند
شما مرا از زمین راندید،از خدا ترساندید
من اینک در کنار شیطان آرام گرفته ام
که نه مرا از خویش می راند و نه از هیچ می ترساند

8) من عاشقانه دوستش دارم.
و او عاقلانه طــردم میکند.
منطق او حتی از حماقت من هــم
احمقانه تر است.. .

9)  سربرشانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه ازبهشت به رقص درآیی قصه عشق انسان بودن ماست‌ .

10) من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم
چاقم,لاغرم,قد بلندم,کوتاه قدم,سفیدم,سبزه ام همه به خودم مربوط است.

11) مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زندگی کن به شیوه خودت
با قوانین خودت
با باورها و ایمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد
موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی
هر جور که باشی 
حرفی برای گفتن دارند
شاد باش و 
از زندگی لذت ببر
چه انتظاری از مردم داری ؟؟؟
آنها حتی پشت سر خدا هم
حرف می زنند!!!!


12) اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار! این ملت کتاب نمی خوانند.


کجا پنهان کنم تو را

کجا پنهان کنم تو را؟!

پشت کدامین واژه

کدامین سطر

که از خط شعرهایم بیرون نزنی

و طبل رسوایی ام را نکوبی

 

کجا پنهان کنم تو را ؟!

که گونه هایم

از عشق گل نیندازند

چشمانم

از دوری ات نبارند

و دستانم

بهانه ات را نگیرند

 

لبریز ام از تو

عطر دلدادگی ام

تمام شهر را پر کرده است

و تو

آشکارترین پنهان منی.

 

"سارا قبادی"

--------------------------------------------


+ سارا قبادی، متولد 25 خرداد 1358 ، شهر: تهران