کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

من یک روستایی هستم

ماه امشب عروس می شود.
نارنج‌زارها پشت معبر سفیدرود دیوانه می کنند شب‌گردهای بهاری را
تخته سنگ یادگاری ها امشب دلش برای تن نوشته هایش کوچک شده.
تن لخت شالیزار تشنه ی دل آوازهای دخترکان خواب، شالی‌ها را چرت می زند.
قورباغه های آوازه خوان ترانه ای مبهم را زمزمه می کنند.
نسیم بهار که میان سبزینه های برگ ها طنازی می کند، رازی در دل دارد.
من هم در بغچه ام رازی دارم.


ابر مهربان بارید و باغ چای پشت پرچین‌ها را سبز کرد.
لیلاکوه لمس‌های عشق ممنوعه را خوب به خاطر دارد!
دلم می خواهد آنقدر قد بکشم تا خدا را که از دیلمان هم بلندتر است لمس کنم.
از مرگ تن نمی هراسم چون پرواز مرغان هوایی را بارها دیده ام.
رویای خیس شبنم بر تجلی نرگس های مادر بزرگ
تجسم جوانی پدر را روی پرده ای از شکوفه های آلوچه نقاشی می کند.
سادگی‌های روستا که باهیچ ثروتی تصاحب نمی شود.
نیلوفر و نیلوفر که درهیچ شعری جا نمی شود.
دلم برای دریا و عطر ماهی‌ها تنگ شده.
شهر برایم چیز بهتری نداشت.
من یک روستایی هستم.
ساده ساده ساده.      

 

"امین آزاد"

قاصدک دلم تنگ است

سلامم را برسان به دریا قاصدک .
دستی از دل تنگم به سر شالیزار بکش.
قاصدک چشمانم را ببر به لیلاکوه، کمی عطر چای بیاور.
چشمانم بی قرار باران است.
باران قهر کرد و نبارید
ابر نشد که بر موجهای کف و صدفهای ماسه ای سجده کنم.
قاصدک راز پنهانم را به دخترک شمالی آهسته بگو.
بگو که شاهزاده ی آبی چشم، اسب سفید چوبی را رو به آسمان گرفته
و امید به رویش نیلوفرهای مرداب دارد.
قاصدک چشم جنگل پرندگان بی قفس را

به جای من ببوس و سلامم را بر بام سبز لاهیجان رها کن.
پرستوها راه لانه را گم کرده اند.
در اندیشه ی پرستوها بودم که لانه ام گم شد.


"امین آزاد"

90.02.25

با رویای سقفی برای همه

با رویای سقفی برای همه به باغهای کودکی ام سر می خورم.

به کوچه باغ و دیوار گلی که با همه ی کوتاهی مرا از آن همه لبخند جدا کرده.
سالهای گرم برفی زود آب شد.
پدربزرگ از خاطرات کودکی می گفت و ما حسرت می خوردیم.
ما از آن سالهای شیرین می گوییم و کودکانمان حسرت می خورند.
وقتی بچه بودم مادرم بوی بهار نارنج می داد و چقدر چشمهایش زیبا بود.
آن روزها یک دنیا فامیل داشتیم و حال در دهکده ام کسی مرا نمی شناسد!
کاش هرگز بزرگ نمی شدم یا دست‌کم آدمها بزرگ نمی شدند.
وقتی بچه بودم کسی به جهنم نمی رفت.
مادران همه ی آدمها را به بهشت راه می دادند.
آنوقتها با اینکه کوچک بودم در خیابان گم نمی شدم
اما حالا گاهی وقتها خودم را هم گم می کنم.
در زمانه ای که آتش را نماد کفر می دانند به پروانه شدن می اندیشم.
شاید پریدن دریچه ای باشد به لبخندی قدیمی.

"امین آزاد"

بلوغ چشمهای آبی من...

بلوغ چشمهای آبی من درو کردن نفسهای تکه تکه ی توست
وقتی زیر آوار احساساتم بی اختیار میلرزی.
انار قرمز نیازهای من مدتیست ترک خورده.
بوسه میخواهم بی مقدار.
جنون اندامت را در نبودنت به برکه ی نیازهایم سپرده ام.
آن شب که خدا برجستگیهای صورتی را بر بدنت میتراشید
بهشت لبریز از بهار نارنج بود.
خانه ی کاه پوش غریزه ام پر از نرگس شده
آغوش بی حجاب میخواهم
آری میوه ی ممنوعه ی من مدتیست بالغ شده.


شعر از: امین آزاد


------------------------------------------------


 دفتر عشق:

موهایت را بباف... بگذار جهان دوباره آرام گیرد !

اینجا جای من نیست

باران چقدر باید بباری تا دریا شوم؟

چند هزار درخت باید در من بروید تا جنگل شوم؟

روح سبز و ساحلی من در من نمیگنجد.

شبها ماسه ها را در آغوش میگیرم اما خوابم نمی برد!

 

کاش میدانستم چقدرخوب بودن نیاز است تا پروانه شدن.

شالیها را درو کردند و پاییز شد

امسال هم نیاموختم چگونه شالیزار شوم.

چقدر بخشش نیاز است تا تکه ای ازخدا شوم؟

آنقدر قالبم کوچک شده که از خدا شدن هم ارضا نمیشوم.

اینجا جای من نیست

بالهایی برای پریدن میخواهم...


شعر از: امین آزاد

--------------------------------------------------


دفتر عشق:

نیمه شب مرا ؛
غسل تعمید می دهد ،
شرجیِ نفسهایت !
همه بدانند ...
نظر کرده ی حلقه ی گیسوانت شده ام ...

"منبع: نت"

------------------------------------------------


پ.ن: برای اولین پستهایم در سال نو دو انتخاب از اشعار خوب آقای امین آزاد داشتم به بهانه نوروز 1391 در شمال ، لنگرود ، لیلاکوه و همه زیبائیهایش که امسال برایم زیباتر از هر سال بود.

بهار که پرستوها می آیند...

بهار که پرستوها می آیند من کوچ میکنم.

مقصد من شهر آرزوهای آبی ست.

بهار که بیاید شکوفه ها ناخواسته میشکفند

و من با چمدانی پر از برف به سوی خورشید می روم.

لحظه ی ناب دل کندن از نداشته هایم

و خداحافظ ای داشته های من:

شالیزار

جنگل

دریا

و نیلوفر.

تو را هم میبرم نیلوفر

اما آنجا مرداب نیست.

آنجا آسمان هم دریایی ست.

بهار که بیاید من میروم و نارنجها بهاری میشوند.

می روم به جایی که هر قطره ی باران دریچه ای به دریاست.

آنجا هوا آبی ست

خدا آبی ست

و چشمهای من انعکاس دنیایی لبریز از آبی ست.


شعر از: امین آزاد

-------------------------------------------------


پ.ن: ** نوروز بر همه شما خوبان مبارک **