-
رنج تو بر جان ما بادا - مولوی
پنجشنبه 16 فروردینماه سال 1403 15:03
رنج تو بر جان ما بادا مبادا بر تنت تا بوَد آن رنج همچون عقلِ جانآرای ما " مولانا " متن کامل شعر در ادامه مطلب رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما عافیت بادا تنت را ای تن تو جانصفت کم مبادا سایه لطف تو از...
-
گفتم که دل از تو برکنم - مولوی
پنجشنبه 16 فروردینماه سال 1403 14:46
گفتم که دل از تو برکنم نتوانم یا بیغم تو دمی زنم نتوانم گفتم که ز سر برون کنم سودایت ای خواجه اگر مرد منم نتوانم " مولانا "
-
فقط دعوتم کن - زهره طلوع حسینی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 14:38
آدم ها در کوچه و خیابان طوری که مثلا پیدا نیست به هم نگاه می کنند لعنت به چشم های منتظر! تو را باید همیشه با لب های پر رنگ در خیابان دنبال کرد! من زنی را دوست داشتم که در تقویم چشم هایش روزی وجود نداشت و سیاه بخت بود! و عاشق مردانی می شد که نامشان روی خیابان های شهر است و از هر کدام کودکی به دنیا می آورد حالا می دانم...
-
اسارت دستانت - مریم میر ابراهیمی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 11:04
آزادی برایم چونان آب برای دریا است پس چگونه است که اسارت دستانت را تحمل که نه، عاشقانه دوست می دارم چگونه است که رهایی بال هایم تنها در حصار چشمان تو اوج می گیرد چگونه است هزاران کلمه ای که به تاخت بر دروازه های جانم هجوم می آورند تا سرزمین های درونم را فتح کنند اما اجازه عبور نمی یابند جز سلامی که از لبهای تو آویخته...
-
پر از واهمه ی پنهان - علی اکبر گودرزی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 10:50
پر از واهمه ی پنهان پاییز از کنارم می گذرد و برگ نادیده ی بهار بر سینه ام می نشیند دیگر از تنهایی گریزی نیست . اکنون می دانم که با سایه ی کوتاه آدمی نجوایی است که هیچ کس آن را نمی داند و در سکوت شب های مهتابی رویای مرگی غریبانه و تنها؛ در خاطرم کوهی است با اسبی شکسته و خاموش و سپیداری با زمستانی بلند و آسمانی که در...
-
بدن تو بیکران است - یانیس ریتسوس
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 10:06
میخواهم بدن تو را شرح دهم : بدن تو بیکرانه است بدن تو گلبرگ نازک گل سرخیست در لیوان آبی زلال بدن تو جنگلی وحشیست با چهل هیزم شکن سیاه بدن تو درّههای ژرف نمناک است پیش از آنی که آفتاب بردمد بدن تو دو شب است با برجهای ناقوس و شهابهای ثاقب و قطارهای از ریل خارج شده . بدن تو میخانهای نیمه روشن است با دریانوردان...
-
دنیا کوچک است - یزدان تورانی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 09:28
دنیا کوچک است اما با هر قدم که از این خانه دور شدی دنیا بزرگ تر شد و درد هایم ابعاد تازه ای پیدا کرد با هر قدم که دنبالت آمدم خیابان ها تکثیر شدند شهرها تکثیر شدند و قدم هایت آرام ناپدید شدند و من با غباری از راه های دور به خانه بازگشتم بیزارم از تو از این خانه که هر روز نبودنت را به رخ ام می کشد منتظرم باران رد کفش...
-
عشق تو کبوتری سبز است - نزار قبانی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 09:08
عشق تو کبوتری سبز است کبوتری غریب و سبز ای یار عشق تو کبوتروار میبالد بر انگشتان من بر پلکهایم . این کبوتر زیبا چه سان آمد از چه زمان آمد؟ ای یار من فکر نکردهام و کسی که عاشق شد فکر نمیکند . عشق تو ـ تنها ـ میبالد چون باغچهها و چون شقایق سرخ بر دروازهها چون بادام و صنوبر بر دامنهها و چون شکر در دل هلو . عشق تو...
-
سه کبریت - ژاک پره ور
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 17:32
سه کبریت، یک به یک در شب روشن شد اولی برای دیدن تمامی صورت تو دومی برای دیدن چشمانت سومی برای دیدن لبانت و بعد تاریکی غلیظ برای اینکه به خاطر بسپارم همه را زمانی که تو را در میان بازوانم گرفته ام. "ژاک پره ور" ژاک پرور به همراه همسرش ژانین در تراس آپارتمانشان، سیته ورون، حدود 1960 Jacques Prévert & Janine
-
پروانه به یک سوختن - وصال شیرازی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 17:14
پروانه به یک سوختن آزاد شد از شمع بیچاره دل ماست که در سوز و گدازست. "وصال شیرازی"
-
داد چشمان تو در کشتن من - وصال شیرازی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 17:09
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم هر یک ابروی تو کافی است پی کشتن من چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟ شیخ پیمانه شکن، توبه به ما تلقین کرد آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت زلف او باز شد و کار مرا بست به هم مرغ دل زیرک و آزادی از این دام...
-
گر چه بر من ز عنایت نظری نیست تو را - وصال شیرازی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 15:25
گر چه بر من ز عنایت نظری نیست تو را لیک شادم که نظر بر دگری نیست تو را ترسم آیینه ی حُسن تو ز خط گیرد رنگ ای که از آه ضعیفان خبری نیست تو را حاش لله که من از پای تو بردارم سر با من بی سر و پا، گر چه سری نیست تو را گشت افزون ز خطت حُسن جفا افزون کن دگر از آه ضعیفان اثری نیست تو را وه که یک باره وصال از غم هجر تو بسوخت...
-
آن شب از دفتر چشم تو - ادیب برومند
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 15:17
آن شب از دفتر چشم تو غزل ها خواندم چه غزل ها که به یاد دل شیدا خواندم موج مى زد ز فریبا نگهت عشوه و ناز وآنگه از چشم تو دلجویى دریا خواندم آن شب آن چهره ی تابنده و تاب سر زلف دیدم و قصه ی بى تابى فردا خواندم محو شوق از نگه جاذبه خیز تو شدم راز سرمستى از آن ساغر صهبا خواندم راز شیدایى و پا بر سر آرام زدن در سراپاى...
-
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود - ابوالحسن ورزی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 15:05
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود عکس شیدایی در آن آیینه ی سیما نبود لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود در نگاه سرد او غوغای دل خاموش...
-
آن شب که ترا با دگری دیدم - ابوالحسن ورزی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 14:48
آن شب که ترا با دگری دیدم و رفتم چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم مانند نسیمی که نداند ره خود را دامن ز گلستان تو برچیدم و رفتم یا همچو شعاعی که گریزنده و محوست بر گوشه ی دیوار تو تابیدم و رفتم ای کوکب تابنده ی دولت! تو چه دانی کز این شب تاریک چه ها دیدم و رفتم؟ ای شمع! که در خلوت او اشک فشانی! بر گریه ی بیجای تو...
-
رفتی از چشمم - ابوالحسن ورزی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 14:45
رفتی از چشمم و دل محو تماشاست هنوز عکس روی تو در این آیینه پیداست هنوز هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز گر چه امروز من آیینه ی فردای منست دل دیوانه در اندیشه ی فرداست هنوز عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست...
-
از راه وفا گاه زما یاد توان کرد - ملا احمد نراقی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 14:42
از راه وفا گاه زما یاد توان کرد گاهی به نگاهی دل ما شاد توان کرد صید دل من لایق تیغ تو اگر نیست در راه خدا آخرش آزاد توان کرد نالم، مگر از ناله به رحم آورم آن دل اما که چه با خوی خداداد توان کرد زین بعد کسی ناله من نشنود آری تا چند مگر ناله و فریاد توان کرد؟ مستم ز می عشق چنان کز پس مرگم صد میکده از خاک من آباد توان...
-
چشمان تو برهم زده - مهدی نوروزی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 14:37
چشمان تو برهم زده بازار جنان را پیغمبری آموخته موسای شبان را آشوب به پاکن همه ی شهر به گوشند یا شور بزن یا بدران جامه دران را بازار قم از نقل لبت رو به کسادی است بیچاره نکن حاج حسین و پسران را این عکس رخ توست که بر ماه نشسته نشنیده ولی بچه پلنگ ایـن جریان را برعهد تو دلبسته و دل خوش به تو کرده حافظ که رها کرده همه...
-
آسوده دلان را غم شوریده - معینی کرمانشاهی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 12:37
آسوده دلان را غم شوریده سران نیست این طایفه را غصه ی رنج دگران نیست راز دل ما پیش کسی باز مگویید هر بی بصری باخبر از بیخبران نیست غافل منشینید ز تیمار دلِ ریش این شیوه پسندیدهٔ صاحب نظران نیست ای همسفران! باری اگر هست ببندید این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست ما خسته دلان از بر احباب چو رفتیم چشمی ز پی قافله ی ما نگران...
-
دریای غم رفتنت - معینی کرمانشاهی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 12:33
دریای غم رفتنت ای کاش کران داشت یا آنکه تنت باز کمی نای و توان داشت! ای کاش که می ماندی از این بیشتر ای دوست یا آنکه عجل ذره ای انصاف و امان داشت ای کاش در آن لحظه که در خاک غنودی ذرات زمین قدرت ابراز بیان داشت یک لحظه نفس از تو به صد لعل می ارزید ای کاش اجل چند نفس بیش زمان داشت! آن دم که بریدی نفس از عالم ناسوت...
-
در سلسله عشق تو - معینی کرمانشاهی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 12:09
در سلسله عشق تو مغموم و صبورم نازم بکش ای دوست که مظلوم و صبورم رندان همگی فرصت دیدار تو دارند غیر از من دل ساده که محروم و صبورم در شهر تو ای دوست چنین زار و غریبم در دست تو امروز چنان موم و صبورم دل بد مکن اندیشه پرواز ندارم حاجت به قفس نیست که مصدوم و صبورم هرگز نکنم عشق تو را پیش کسی فاش در پرده اسرار تو مکتوم و...
-
من از این بند نخواهم به در آمد - سعدی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 10:46
من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر بند پایی که به دست تو بود تاج سر است "سعدی" متن کامل شعر: اینجا
-
سخنها دارم از دست تو - سعدی
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1402 08:18
سخنها دارم از دست تو در دل ولیکن در حضورت بی زبانم "سعدی" متن کامل شعر در ادامه مطلب مرا تا نقره باشد میفشانم تو را تا بوسه باشد میستانم و گر فردا به زندان میبرندم به نقد این ساعت اندر بوستانم جهان بگذار تا بر من سر آید که کام دل تو بودی از جهانم چه دامنهای گل باشد در این باغ اگر چیزی نگوید باغبانم...
-
ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮ - بابک سلیم ساسانی
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1402 12:28
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﯾﯽ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻣﻦ ﮔﻢ ﺑﺸﻮﯼ ﭼﻮﻥ ﻣﻪ ﺁﻟﻮﺩﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪﻩ ﯼ ﯾﮏ ﻗﻄﻌﻪ ﯼ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﻧﺖ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺐ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺭﻭﯼ ﺳﻦ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻧﻔﺴﺖ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ ﻣﺜﻞ ﺍﮐﺴﯿﮋﻧﻢ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺑﯿﻦ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ...
-
اگر طعم لبان تو نبود - محسن حسینخانی
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1402 08:09
اگر طعم لبان تو نبود چگونه عطرهای زنانه را میشناختم؟ شیرین و نرم... لمس دست هایت اگر نمی بود چگونه راه درست را می دیدم و صدای تو است دلیل شکفتن لاله ی گوش من تو یاد دادی ام حس آمیزی را و شعر قشنگترین حسی است که یاد تو به قلبم آمیخته. "محسن حسینخانی" از کتاب: کوه صدایم را پس نمی دهد / نشر مروارید / چاپ اول:...
-
دشت های سبز را دوست دارم - محسن حسینخانی
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1402 07:56
دشت های سبز را دوست دارم خرگوش های سپید را که جست و خیز می کنند و در بوته ها پنهان می شوند من بهار را به خاطر پیراهن سبز تو که دو خرگوش سپید در آن پنهان شده اند دوست دارم. "محسن حسینخانی" از کتاب: کوه صدایم را پس نمی دهد / نشر مروارید / چاپ اول: زمستان 1402
-
بعد تو با سختی بسیار - بابک سلیم ساسانی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 16:09
بعد تو با سختی بسیار نفس می کشم پنجره ام در تن دیوار نفس می کشم پیرم و هرچند زمین گیر شدم مثل کوه باز ولی با دهن غار نفس می کشم از شب و روزم چه بگویم نفسی هست و نیست بعد تو انگار نه انگار نفس می کشم بوی تو را می دهد این خانه و دلواپسم کم شود از عطر تو هر بار نفس می کشم زندگی از چشم من افتاده و گاهی به زور بین غم و...
-
فرصتی نیست به جز فرصت آخر - حسین آهنی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 16:03
فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم شب دراز است و جهان خواب و قلندر که منم قلب تو قله ی قاف است و زمرد بدنی ماجراجوی کهن در پی گوهر که منم توی این کوچه کسی منتظر آمدن است در به در می زنم انگشت به هر در که منم خسته ای، خسته از این درد نباید بشوم سینه ای نیست جز این لایق خنجر که منم هی ورق می زنی و پلک... کجا می گردی؟ آن...
-
توی این خانه کسی بعد تو - مهسا تیموری
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 16:00
توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده دهن پنجره از رفتن تو وا مانده قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات " دوستت دارم" ِ تلخ تو معما مانده چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر تکه هایی است که از روح تو این جا مانده بی تو تقویم پر از خاطره های خوشمان...
-
صدای تو - بیژن جلالی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 15:49
صدای تو از کدام آب گذشته بود یا در کجا باریده بود که همراه ریحانها و سوسنها به سوی من میآمد؟ صدای تو چگونه از آمدن من گذشته بود که آن را در آسمانها میشنیدم. "بیژن جلالی "