بیا و مرا به روشنایی یک شب شیشه ای پیدا کن .
در آن هنگام که دستانم
امید زیستن را با تمام وجودش می فشارد.
و چشمانت
که از آغازِ این خواستن با من تلاقی می کند .
من از رنج های بی واهمه می ترسم
از اُمیدهای واهی
از نگرشِ بین این دو
که کدام یک را باید انتخاب کنم؟
بیا و مرا دعوت کن
به روشنایی چشم هایت .
جایی میان بودن و ماندن
جایی که تو را پیدا کنم
و به لحظه ای که دوباره از تو آغاز شوم.
"محدثه بلوکی"
از کتاب: آزادی، چون رقصی در باد... / 1397
قول
دادم شبها بهت زنگ نزنم
و
وقتی مریض شدی بهت فکر نکنم و
حالم خوب است
هنوز
خواب میبینم
ابری
میآید
و
مرا تا سرآغازِ روییدن ...
بدرقه میکند.
"سید علی صالحی"
برگرفته از کانال "باران دل"
baran_e_del@
عکس از خانم ستاره
به من نگاه کن
به چشم هایی که مالِ توست
و قلبی که هنوز برای تو می تپد.
به من نگاه کن
به تمدن هزار ساله ی دستهایم
و پاییزی که بی تو هزار ساله خواهد شد.
به من فکر کن
به لحظه ی نبودنم
و تنهایی
تن
ها
یی
به چشم هایی که انکارش می کنی
و جادوی کلماتی
که در آغوشت اِغواترم می کند .
به من فکر کن
به لحظه ی نبودنم
و به چشم هایی که دیگر نیست !
"محدثه بلوکی"
از کتاب: آزادی، چون رقصی در باد... / 1397
با کمال خونسردی و خنگی قول دادم
که تمام پلهای پشت سرم را خراب کنم
محرمانه تصمیم به کشتن تمام زنان گرفتم
و علیه تو اعلام جنگ کردم
و هنگامی که به روی سینههایت اسلحه کشیدم
شکست خوردم
و هنگامی که دستان صلح طلب تو را دیدم
لرزیدم
قول دادم که ...
قول دادم...
قول...
و تمام قولهایم دود شدند و به هوا رفتند.
"نزار قبانی"
مترجم: ؟
در آن نوبت
که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه،
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم.
"نیما یوشیج"
+ 21 آبان، زادروز نیما (پدر شعر نو پارسی) گرامی باد.
بهت قول دادم
که وقتی موهایت از مقابلم میگذرند بیتفاوت باشم
اما
آنگاه که همچون موج شب سر راهم قرار گرفتند
فریاد زدم
قول
دادم وقتی که اشتیاق درونم را در هم فشرد،
چشمانت را نادیده بگیرم
اما
وقتی دیدمشان که اطرافم را ستاره باران کردند
آه
کشیدم
قول
دادم که دیگر برایت نامه نفرستم
اما
-علی رغم تصمیم- نوشتم
قول
دادم در هیچ جایی که تو باشی من نباشم
اما
وقتی با خبر شدم که شام دعوتی من هم آمدم
قول
دادم که دیگر دوستت نداشته باشم
اما
کی کجا و چگونه قول دادم؟ نمیدانم
من
از شدت صداقت دروغ گفتم
و
خدا را شکر که دروغ گفتم.
من امروز
در انتظارت
غم انگیزترین و کوتاه ترین
شعر دلتنگی را گفتم:
"مُردم ز غمت، نیامدی تو"
"پروانه حسینی"
قولهایی
بزرگتر از اندازهی خودم دادم
فردا
روزنامهها دربارهام چه خواهند گفت؟
حتما
خواهند نوشت دیوانه شده
خواهند
نوشت خودکشی کرده
به
تو قول دادم ضعیف نباشم ... اما بودم
درباره
چشمانت شعر نگویم ... اما گفتم
قول
دادم که ...
قول
دادم...
قول،،،
و
هنگامی که به خنگی خودم پیبردم خندیدم
"نزار قبانی"
به تو قول دادم
که دوستت نداشته باشم
سپس
در برابر این تصمیم بزرگ وحشت کردم
به
تو قول دادم که برنگردم
و
قول دادم از اشتیاق نمیرم
اما
مردم
و
بارها برگشتم
بارها
تصمیم گرفتم که دست بردارم
اما
یادم نمیآید دست برداشته باشم.
"نزار قبانی"
مترجم: ؟
نیستی
و
زندان
نام
تمام خیابان های این شهر است
اجاق
زمستان روشن است
و
پیاده رو ها
دلشان
را به کوبش ضربه های کفش ها خوش کرده اند
که
نلرزند از زمستان
که
نمی رند زیر دل یخ زده ی برف ها
نیستی
و
بخار نفس هایم
دست
هایم را گرم نمی کند
دلم
زیر
تگرگ فاصله مانده
در
من انگار برف می بارد
می
بارد ...
یکریز
برف می بارد!
نیستی
و
من انگار آدم برفی تنهایی هستم
که
شالگردنم را باد برده
چشم
های ذغالی ام از حرارت افتاده اند
و
لبخند مصنوعی ام را برف پوشانده
و
نبودنت
دل
مرا
دل
مرا
مرا
آب
می کند...!
"روشنک آرامش"
می خواهمت !
در یک شب رویایی
آن هنگام که نفسهایمان
با هم در آمیخته شد !
و نبضِ تند دوست داشتن
در عمقِ جانم جاری شد !
و عشق را
که تنها می توانستم در آغوش تو بیابم !
شبیه یک قدیسه
که به رسالت دین اَش دعوت شده باشد !
من مؤمنم، به لبانت
به شریعتِ تنت
و غمگین از این همه زیبایی !
"محدثه بلوکی"
از کتاب: آزادی، چون رقصی در باد... / 1397
دلم به دست های تو خوش بود
به اینکه این بهار
پاییز را از لباس هایم می تکانی !
به اینکه خط به خط دستم
پر از دست خط تو باشد.
به اینکه قول دست هایت را
ـ ده بار تمام ـ
به انگشت هایم داده ام.
دلم به چیزهای ساده ای خوش بود
به بوییدن گل های سرت
بافتن موهات
به اینکه برای حتی یک بار
گره روسری ات
با سر حرف من باز شود !
چقدر داشتن چیزهای ساده سخت است !
مثل یک مار بی دست و پا
که هیچ وقت نتوانست برای معشوقه اش
نامه ای بنویسد
یا دست کم یک بار برایش دستی تکان بدهد !
می پیچم به دور خودم
به دور خودم می پیچم!
و دلم برای دلم می سوزد ....
"داود سوران"
برگرفته از کانال "باران دل"
baran_e_del@
کجایی؟
چه می کنی؟
هنوز
نام مرا یادت هست؟
بوی
من در اتاقت می چرخد هنوز؟
در
گوشه پیراهنت چطور؟
هنوز
هم آن پرنده کورت را داری؟
که تا
یک نفر می گفت سلام
زیر
گریه می زد و بر شانه های تو می نالید
گل
هایت چگونه اند؟
زیر
این همه آوار
زیر
این فوران آبسه چرکی شهر
در
این هرج و مرج عمومی استخوان های تکیده مغز
برایت شاخه
ای و برگی مانده است هنوز؟
من
که همه دلبستگی های دور و نزدیکم
سوختند
و مردند و خاکستر شدند
آخرین
آن همین دیشب بود
فکر
می کنم
تکه
ای ازخنده های تو را
برای
وصله کردن به چهره عفونی ماه
از
گوشه دلم به سرقت بردند.
راستی نگفتمت
جای
چشم هایم
گلوله
کاشته ام
جای
ناخن هایم
تراشه
سنگ
جای
لب هایم
تکه
دعایی که نمی دانم آرزوی مرگ کیست.
از
دست هایت برایم بگو
از
انگشت هایت
از
ناخن هایت
که
چقدر بر دل من می نشست
وقتی بوی
خاک باغچه تو را می داد
و
بوی ریشه های قبر مرا.
یادت
می آید؟
آن
روزی که خون تا زانوهای من بالا می رفت
و
مرده ام روی دوش خودم باد کرده بود؟
من
جز پوست اندازی در آن طهارت امن
با
تو که کاری نداشتم
این
تو بودی که به زخم های من دست کشیدی
و
اسم اعظم خدا ناگهان از دهانت پرید
شاید
برای بقایای کافوری من
همان
عطر دهان تو کافی بود.
می
شد تو را داشت و دیگر نمرد
می
شد تو را داشت و هرگز نرفت
اما
صدای اولین میخ تابوت
تفهیم
اشتباه بشارت را
در
مغز من فرو می کرد
تو
گفته بودی خداحافظ
یا
من روی دست های تو مرده بودم؟
یادم
نمی آید!
جز
آن قهوه ای متین
که
از چشم های تو درد را
به
مهره های پشت من می کشید
چیزی
از آن لحظه های افلیج
یادم
نمی آید.
اکنون
کجایی بی من؟
بی
من چه می کنی؟
بی
من که با مرده خودم بر دوش
همه
شهر را به دنبال تو می گردم
همه
شهر را به دنبال تو می گردم.
"فرنگیس شنتیا"
از
مجموعه در دست چاپ
"تو به روایت دهان دوخته من"
در من هنوز شعری از تو به جا مانده
که نه دیگر می شود آن را در ظلمت شب
و نه با اولین طلوع سپیده دم پیدا کرد !
این زن چه خوب می داند
که چشم هایت
تمام قافیه های دلم را دزدیده است.
بیا و این بار از تمام قافیه های این شعر عبور کن
و مرا به اولین طلوع خورشید دعوت کن
به لحظه ی رویش گل های نرگس
به اولین قرارهای خیس ماهی های عاشق
بیا و این بار تو مرا دعوت کن
...
"محدثه بلوکی"
از کتاب: آزادی، چون رقصی در باد... / 1397
جوری دوستت دارم که
انگار
در این شهر
فقط
همین یک نفر موجود است
و
انگار مرا خدا
به
دوست داشتنت اجبار کرده!
راهی
ندارم جز این که دوستت داشته باشم!!
"محسن دعاوی"
برگرفته از کانال "باران دل"
baran_e_del@
به سر شد عمر و یک دم سر نشد بی دوست
که
غایب بود و هر جا هست دل با اوست
"الهام ملک محمدی"