کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

عاشقانه ای زیبا از نرودا

زیباترینم!

زندگی، آسمان، دانه ای که لب می گشاید در زمین، و بیدهای مجنون مست همه چیز ما را می شناسند. عشق ما در این تپه ی زیبا در باد، در شب و در زمین به دنیا آمد و از این روست که خاک رس و گل های زیبا و درختان نام تو را می دانند. ما تنها این را نمی دانستیم، با هم روییدیم، با گلها روییدیم و از این روست که چون از کنار گلها می گذریم نام تو بر گلبرگ هاست، بر گل سرخی که به روی سنگی روییده، و نام من در ساقه های گل هاست. همه این را می دانند، ما رازی نداریم... با هم روییدیم بی آن که خود بدانیم.

ما برای زمستان چیزی را عوض نکردیم، آنگاه که باد به زمزمه ی نام تو پرداخت، همان گونه که امروز در تمامی ساعت ها آن را تکرار می کند. زمانی که برگ ها نمی دانستند تو نیز برگی هستی، آنگاه که ریشه ها نمی دانستند تو در جستو جوی منی در سینه ام، بهار آسمان را به ما هدیه می کند و زمین تاریک نام ماست. عشق ما به تمامی زمان و زمین تعلق دارد. ما منتظر خواهیم شد، عاشق همدیگر، با دستانی که در دست یکدیگر می فشاریم.


"پابلو نرودا"


منبع: وبلاگ ناتانائیل

http://farazaminiam.blogfa.com/post-241.aspx

--------------------------------------------------------

 

پی نوشت:

ترجمه زیبای شعر فوق نمی‌دانم از چه کسی است!

اما همین شعر در کتاب: "هوا را از من بگیر، خنده ات را نه"، نشر چشمه، با نام "سرود مبارکباد" در صفحه 92 کتاب خوانده می‌شود، با ترجمه‌ای کمی متفاوت از آقای احمد پوری. نکته‌ای که توجه‌ام را جلب کرد تاثیر گذاری و زیبایی بیشتر این متن و این ترجمه، نسبت به شعر موجود در کتاب بود. شاید بخاطر اینکه متن فوق را بصورت نثر نوشته‌اند و در کتاب بصورت مصرع به مصرع و شعرگونه آمده. این تجربه رو قبلا هم داشتم: اینکه خواندن برخی عاشقانه‌ها بصورت نثر بسیار بیشتر از شعرگونه آن می‌چسبد و به دل می‌نشیند!

البته یک متن (خصوصا یک عاشقانه بلند) باید از نظر قوائد نگارش و زیبایی بصری هم قوی باشد تا در خواننده انگیزه ایجاد کند. باید در فواصل زمانی مناسب مکث و جدایش داشته باشد. متن اصلی در وبلاگ ناتانائیل فاقد این مهم بود و من سعی کردم با کمی اصلاحات نگارشی و گذاشتن چند فاصله و تنفس در متن این کار رو براش انجام بدم. با ایجاد چند پاراگراف و متمایز کردن کلمات: "مهربان من" "زیباترینم" و "عشق من" در اول هر پاراگراف.

--------------------------------------------

(متن کامل این عاشقانه زیبا را در ادامه مطلب بخوانید)

ادامه مطلب ...

حرف که میزنی

حرف که میزنی ...

من از هراس طوفان؛

زل می زنم به میــــــز،

به زیر سیگاری،

به خودکار ...

 

تا باد مرا نبرد به آسمان !

 

لبخند که میزنی

من زل میزنم به دست هایت ...

به ساعت ِ مچی طلایی ات،

به آستین پیراهنت،

تـــا فرو نروم در زمین !

 

دیشب مادرم می گفت :

تو از دیروز

فرو رفته ای در کلمه ای انگار ...

در عین

در شین

در قاف

در

نقطه ها !

. . .

 

"مصطفی مستور"

به کسی که عاشق توست بگو ...

به کسی که عاشق توست
بگو
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند،
من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب می سپارم

"کامران رسول زاده"


از کتاب: «فکر کنم باران دیشب مرا شسته, امروز توام»

تو باشی خدا می‌شوم

تو باشی
خدا می‌شوم
مالک شب‌های تو
نه مالک یوم‌الدین
ایاک اعبدُ و ایاک استعین
راه دیگری نمی‌شناسم
مستقیم
به خانه‌ات می‌آیم
تنت را می‌پرورم
و دنیا را
با دست‌های مهربان تو
می‌آفرینم
حتا خودم را.

 

"عباس معروفی"

تو را دوست نمی دارم

تو را دوست نمی دارم
گرچه گلی در نظر آیی
یا یاقوت زردی
یا میخکی
که آتش، آنها را به کشتن خواهد داد.

تو را دوست می دارم
چونان حقایق تاریک
که دوست داشتنی هستند.
من
حقیقت تو را دوست می دارم
اگر گیاهی باشی که هیچگاه شکوفه نداده است.
باز
دوستت می دارم
حقیقت مطلق تو را
و عشقی را که از تو
در بدنم زندگی می کند.

دوستت می دارم، بی‌آنکه بدانم چرا؟
یا چه زمانی- در کجا؟
تو را بی عقده و غرور
تو را آشکارا دوست می دارم.

ما به هم نزدیکیم
به قدری نزدیک که دستان تو بر سینه ام
همان دستان من است
به قدری که بستن چشمان تو
همان به خواب رفتن من است.

 

"پابلو نرودا"

دوست

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند.

به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد.
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود.
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد.
همیشه کودکی باد را صدا می کرد.
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد.
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم.

و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.

ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.

 

از: سهراب سپهری

مجموعه: حجم سبز

ای صمیمی، ای دوست

ای صمیمی، ای دوست

گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی

دیدنت... حتی از دور

آب بر آتش دل می پاشد

آنقدر تشنه دیدار تو ام

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

دل من لک زده است

گرمی دست تو را محتاجم

و دل من... به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای قدیمی، ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی، من به یادت هستم

من، صمیمانه به یادت هستم

آرزویم همه سر سبزی توست

دایم از خنده لبانت لبریز

دامنت پرگل باد.

 

"مرتضی کیوان هاشمی"

---------------------------------------------------

 

پی نوشت 28 آبان 1392:

این شعر نه از سهراب است و نه از حمید مصدق! شاعر این شعر زیبا آقای «مرتضی کیوان هاشمی» هستند.

آقای هاشمی اهل نیشابور بوده و کتاب «ترکه و تبر» آخرین تالیف ایشان است.

صفحه شاعر در سایت کلوب

با من از روشنی حرف می زنی

با من از روشنی حرف می زنی

و از انسان که خویشاوند همه خداهاست

با تو من دیگر در سحر رویاهایم تنها نیستم.

 

"احمد شاملو"

---------------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

گور پدر این صندلی که می‌گوید:

«من یک‌نفره‌ام»!

هندسه عشق

جای مرا باز می‌کند

کنار تو
"ابن محمود"

لبخند تو

همه می‌گویند:

چه مهربان است این مَرد!

و کسی نمی‌داند
لبخند تو است روی لبهام
وقتی آ‌ن‌سوی دریاها
یادم میکنی...

 

"رضا کاظمی"

بدون رنگ

خیال خوابیدن در آغوشت
یا حتا صدات
آقای من!
در آغوشِ صدات هم
می‌توانم بخوابم
و همه‌ی دنیا را
مال خودم بدانم.
@
حالا پرواز کرده‌ای
بر بال فرشتگان نشسته‌
پیله‌بسته
پروانه‌ای؟
نه
عقاب من!
تک‌سوار بی نقاب من!
@

این منم
که گمشده‌ام
یا تویی
که پیدا نمی‌شوی؟
@

دلم صدات را می خواهد

بوی موهات را می خواهد

وقتی خوابی

پشت آن پلک های معصوم

آرامش نفس هات را می خواهد

اینجا در غیبت تو

سرم را در لباست فرو می برم

و آرام نمی گیرم

دست هات کجاست گل من؟

دلم دست هات را می خواهد.

 

"عباس معروفی – پونه ایرانی"

 

از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011 / آلمان

تو می آیی

تو می آیی
چونان نسیمی که از دل کوه.
تو می آیی
چونان رودی که از بطن سطحی برف آگین
و گیسوانت آرایش خورشید را شرمگین می کنند
آنگاه که در من تکرار می شوی.

نور کوتاپوس
به تمامی
از میان بازوان تو سرریز می شود
بازوانی که رود، ناخنکش خواهد زد
با قطره هایی که به پیراهنت خواهد پاشید.

چندان که قصدت می کنم
سرشانه هایت چونان یکی شمشیر
چه بی رحمانه می درخشند
به بستری که خواهی خفت
به مسلخی که خواهم مرد.

 

"پابلو نرودا"

دوستت دارم و دوستت ندارم

این را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم

چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالی ست از سکوت،
و آتش را نیمه ای ست از سرما.

دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بی کرانگی را از سر گیرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نایستم:
چنین است که من هنوز دوستت نمی دارم.

دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گویی
کلیدهای نیک بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست های من باشد.

برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگانی هست،
چنین است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم
و دوستت ندارم به آن هنگام که دوستت دارم.

"پابلو نرودا"

وقتی هستی

هیچ کس زودتر از من
لبخند نمی ‌زند
به روی تو
حتی بیداری
@
تو می‌دانی
از مرگ نمی‌ترسم
فقط حیف است
هزار سال بخوابم
و خواب تو را نبینم

@
هیچ‌کس زودتر از من
به باز شدن چشم‌هات نمی‌رسد
حتی خورشید!
@
وقتی نیستی
بهانه می‌گیرد دلم
تلخ می‌شود
سر راه
یک چیز شیرین هم بخر
نان و یک چیز شیرین
@
دوستت داشتم
یا بوسم کردی؟
@
در آینه
گلی بر سینه‌ام
خندان و صورتی
شکفت
دست‌هام
یادت نیست
کجا حلقه شد؟
@
کی از بغلم رفتی
که نفهمیدم
و از سرما
مردم؟
@
چتر نداشتم
قطره قطره در خودم
می‌چکیدم
@
دیگر دلم در تنم
بند نمی‌شود
آقای من!
به دادم برس
@
برف امان نمی‌داد
می‌سوختی در تب
ملافه را پس زدم
نه برف امان می‌داد
نه آن ملافه‌ی سفید
@
دست‌هام را صلیب می‌‌کنم
جلو میزت
رو به زندگی
و هر چیز سخت
@
مصلوب ‌می‌شوم
با تاجی از گل
و رد انگشتانت
تنم را
شیار شیار
شعله ‌ور می‌کند

@
یک وقت
اشتباهی مرا پاک نکنی
هر وقت پاک ‌کن دستت بود
بگو از روی کاغذت بروم کنار
@
وقتی هستی
همه‌ی هستی‌ام را
با لبم
می‌گذارم روی شانه‌هات
@

اگر روزی

جز شادی تو

چیز دیگری ازت خواستم

به عشق من

به دستانت شک کن

@
وقتی هستی
نگاهم تاب نمی‌آورد
مثل رنگ
روی تنت شُره می‌کنم
وقتی هستی
هیچ چیز کم نیست
خدا هم هست آن بیرون
جای پاش هم هست بر برف
چقدر رقصیده بود آن ش
ب!

@

تمام کسانی که آن شب سرد

جا پای خدا را بر برف‌ها و مرغزار گریان دیدند

می دانند که این آیات افسانه نیست!

 

"عباس معروفی-پونه ایرانی"

(حروف بزرگ از عباس معروفی و حروف کوچک از پونه ایرانی)

 

از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011

ثبت احوال

جالب است

ثبت احوال

همه چیز را

در شناسنامه ام نوشته است

بجز احوال ام!

 

"حسین پناهی"

گویند بهشت و حورعین خواهد بود

گویند بهشت و حورعین خواهد بود

آنجا می ناب و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

 

"خیام"

برای دوست داشتنت دلت را لازم دارم

بند ِ دل ِ من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم!
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم با دستهایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
یا گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم !

از: مهدیه لطیفی

آنگاه که در آستان مرگم

آنگاه که در آستان مرگم

دست هایت را بر روی چشم هایم بگذار.

آنگاه که در آستان مرگم

بگذار گندم دست هایت

طراوت شان را یک بار دیگر

بر فراز من پرواز دهند

بگذار لطافتی را که به تفسیر سرنوشتم انجامید، احساس کنم

آنگاه که در آستان مرگم.

 

می خواهم وقتی که می میرم، باز هم زندگی کنی

می خواهم گوش هایت باز هم صدای باد را بشنوند

می خواهم به واسطه ات

عطر خوش دریا را که هر دو دوست می داشتیم استشمام کنم

و به قدم زدن به ساحلی که در آن گام برمی داشتیم

ادامه دهم.

 

تا با تو زنده باشم

تا در تو زنده باشم

می خواهم هر آنچه را دوست می داشتم، زندگی کنی

و تویی آنکه بیش از هر چیز

دوست می داشتم.

 

"پابلو نرودا"

تنها عشق تو ...

درحال مرگ

همچنان که سرما در بَرَم می گرفت

دانستم که از تمام زندگی، تنها تو را،

تنها تو را پشت سر، جا گذاشته ام

دهانت روز و شبم

و پوستت یک جمهوری

که دولتِ بوسه های من، بنیانش نهاد.

در حال مرگ، کتاب ها و قلم ها

چونان گنجینه هایی بودند که بی تابانه پایان می گرفتند

و آن خانه ای که ما

من و تو، دستادستِ هم ساخته بودیم

از میانه رفت و هر چیزی رنگ نابودی گرفت

مگر چشمانِ تو

تنها نگاه توست در برابر این همه پوچی

تنها تلألو توست در برابر این همه خاموشی

و تنها عشق توست که سایه ها را در پشت نگه می دارد.

 

"پابلو نرودا"

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره به آن مشو که می می نخوری

صد لقمه خوری که می غلام است آن را

 

"خیام"

--------------------------------------------------------

28 اردیبهشت ماه، سالروز بزرگداشت حکیم عمر خیام، پدر رباعی در ادبیات فارسی، شاعر، منجم و فیلسوف ایرانی بر تمام ایرانیان گرامی باد.

--------------------------------------------------------


آرامگاه خیام در باغ امامزاده محروق نیشابور

+ لازم به ذکر است که این آرامگاه زیبا را طراح و معمار برجسته ایرانی، پروفسور هوشنگ سیحون در سال ۱۳۳۸ ه.ش مبتنی بر اصول ریاضی و مثلثاتی خیامی، محاسبه و طراحی کرده است.

***

زندگی نامه خیام:

عمر خیام نیشابوری (نام کامل: غیاث‌الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری) (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی در نیشابور - درگذشته ۱۲ آذر ۵۱۰ خورشیدی در نیشابور) فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و رباعی سرای ایرانی در دورهٔ سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است و لقبش «حجةالحق» بوده‌است؛ ولی آوازهٔ وی بیشتر به واسطهٔ نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آن‌که رباعیات خیام را به اغلب زبان‌های زنده ترجمه نموده‌اند، ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب‌زمین گردیده‌است.

یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، که در دورهٔ سلطنت ملک‌شاه سلجوقی (۴۲۶ - ۴۹۰ هجری قمری) بود، دانست. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعات‌اش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضی‌دانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرده‌است.

رباعی را نخست رودکی پدید آورد، اما رباعیات خیام در ادب فارسی سیمایی متمایز دارد که شالوده اصلی آنها اندیشیدن به راز هستی و دچار حیرت شدن است.

(منبع: ویکی پدیا)

زیبایی

اشک های تو

شانه ام را خیس می کند

و زخم سال های پیش را می سوزاند

در تو کدام رودخانه می گرید

و ماهی در آستین کدام رود

در تو

روشنایی عجیبی

که درختان سیب را بارور می کند

و دریایی که هنوز

در گوش دکمه های تو می خواند

زیبایی تو

همیشه چیزی را از قلم می اندازد

 

"غلامرضا بروسان"

--------------------------------------------------------


+ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﻴﻤﺘﻲ "ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ" ﺑﺎﺵ...
ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺍﺕ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻋﺮﺽ "ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺖ" ﺑﺎﺷﺪ!