کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

حال من و تو

حال من و تو
حال عقربه های ساعتی است
که مدام از پی هم می دوند
تا شاید
مگر معجزه ای شود و ساعتی یکبار
یکدگر را در آغوش کشند
هرچند برای لحظه ای
لحظه ای هرچند کوتاه
اما فراموش نشدنی
از همان لحظه ها
که نمی توان از کنارشان گذشت
به همین سادگی ها
.
دویدن و نرسیدن
سهم من بود و تو بود و آن دو عقربه
.
کاش یا عشق عقربه ها جور دیگری بود
یا عشق من و تو
و یا این سرنوشت لعنتی
که کسی برای نوشتنش سوالی از من و تو نکرد
.
اینگونه یا ساعت از حرکت باز می ایستاد
یا این روزگار لعنتی
و یا این تکاپوی رسیدن را
شیرینی وصل پایان می داد ..

 

"عادل دانتیسم"

--------------------------------------------------------


پ.ن: این شعر خیلی قشنگه! امیدوارم سروده خود آقای دانتیسم باشه.

راه عبادت تو کم نیست

راه عبادت تو کم نیست

با لبهایم پرستش می کنم تو را

ذکر نامت می کنم

بر لبانت بوسه می زنم

با گیسوانم پرستش می کنم تو را

روی پاهایت می ریزم

آغوشت را پنهان می کنم

به عرش می برم

به فرش می ریزیم

راه عبادت تو کم نیست برای من

با چشمانم

خیره درچشمانت ذکر می خوانم

روزی هزار بار پلکهایم را می بندم

دربیداری وخواب تورا می بینم

با هرتصویرت بپا می خیزم

این یک قیامت است

عبادت تو

من به تو ایمان دارم

 

"نعومی شهاب نای"

ترجمه: بابک شاکر

اصلا هیچوقت برنگرد

اصلا هیچوقت برنگرد
در این خانه نه گلی مانده
که بوی روزهای گذشته را بدهد
نه آینه ای
که تو را به روی خودش بیاورد.

"یزدان تورانی"

 

از کتاب: دیوارها کوتاه نیامدند
انتشارات هزاره ی ققنوس

من به دست های تو ایمان دارم

تمام صدایت گمراهی ست

من به این گمراهی ایمان آورده ام

من این گمراهی را دوست دارم

من آغوش تو را می خواهم

آغوشی که حرام است

من لب هایی را می خواهم

که حدود شرعی بر آن جایز است

من اندامی را می خواهم

که خونم را حلال کند

هرچه تو بخواهی همان است

هرچه بگویی همان

بگو در آغوش شیطان بخوابم

بگو فرشتگان را قتل عام کنم

بگو...

این گمراهی را دوست دارم

من از صراط مستقیم به  تو می ترسم

من به دست های تو ایمان دارم

به چشمهایت اعتقاد راسخ

 

"ندی انسی الحاج"

ترجمه: بابک شاکر

نگرانم! برای روزهایی که می آیند

نگرانم!
برای روزهایی که می آیند
تا از تو تاوان بگیرند و تو را مجازات کنند!
نگرانم!
برای پشیمانی ات، زمانی که هیچ سودی ندارد!
نگرانم!
برای عذاب وجدانت، که تو را به دار می کشد وُ می کُشد!
روزگاری رنج تو رنجم بود
اما روزها خواهند گذشت...
و تو
آری تو
آنچه را به من بخشیدی
از دست دیگری باز پس خواهی گرفت!
و آنچه که من به تو بخشیدم، هیچگاه نخواهی یافت!
اسم تو، صورت تو، و یاد تو
تنها این چیز ها را بخاطر من می آورد:
دروغ و دورویی و ذلت ...
عزیزم!
تو یک دوست را از دست دادی ... !

"عادل دانتیسم"

انکار کن

انکار کن
خیابانی را که هر روز
قدم به قدم
دلتنگی هایمان را به هم نزدیک تر می کرد
انکار کن
عاشقانه هایی را
که روی لب هایمان به رقص می آمد
انکار کن
کافه ای قدیمی با فنجان هایی تلخ را
که شیرینی لب هایمان را دوست داشت
انکار کن
حتی انگشت هایت را
وقتی که دلتنگی بین انگشت های مرا پر میکرد
انکار کن
من هم فکر می کنم
که اتفاقی سر از این شعر درآورده ای

"یزدان تورانی"

حس می‌کنم می‌شناسمت

حس می‌کنم می‌شناسمت!

از لابه‌لای خاطرات یخ زده‌ام آمده‌ای...

انگار در انتهای ترانه‌هایی دمیده‌ای

که سال‌هاست در گلوگاه دلم انبار شده است

...

می‌شناسمت آری!

تو همانی که با تو قدم به ماورای

هر چه که هست می‌گذاشتم

و طنین مهربانی‌ات را در دلم می‌شنیدم

...

می‌شناسمت به یقین!

از ابتدای خلقت عشق می‌شناسمت

همان زمانی که دلم 

به حضور پرحرارتت گواهی می‌داد

...

می‌شناسمت آری!

از نجوای عمیق دلت می‌شناسمت

وقتی می‌گویی بانو...

وقتی می‌گویی عزیز...

وقتی از دلتنگی‌هایت می‌گویی

...

خوب می‌شناسمت!

تمام این سال‌ها دلم از من نشانی تو را می‌گرفت

در فراسوی مرزهای دلم

همیشه دوستت می‌داشتم

و دوستی و عشق بعید تو

مرا شوریده‌سر می‌کرد

...

می‌شناسمت به عشق!

زندگی آنقدر مه‌آلود بود که ما یکدیگر را در عبورها گم کردیم

اما حالا که پائیز است و

قطرات مهربان باران تن ذهنم را می‌شوید

آینه وجودت برایم شفاف‌تر می‌شود

و من

بیشتر از همیشه می‌شناسمت...

 

"شهره روحبانی"

 

برگرفته از وبلاگ شاعر:

http://shohrehroohbani.blog.ir/

بدترین اتفاق

همیشه کسانی هستند
که در نهایت دلتنگی
نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم
بدترین اتفاق شاید همین باشد...

"ایلهان برک"

عاشقم!

عاشقم!
اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی

تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجره ی باز کجا؟
من کجا؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی
منِ دلداده به آهی

بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به راهی
گُنه از کیست؟
از آن پنجره ی باز؟
از آن لحظه ی آغاز؟
از آن چشمِ گنه کار؟
از آن لحظه ی دیدار؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب

تو را تنگ در آغوش بگیرم.

"رحمان نصر اصفهانی"

مرده شوها چه می دانند

مرده شوها چه می دانند
لب های من چقدر قشنگ دوستت دارم را
با چهار هجای کشیده ادا می کردند
و انگشتانم هنگام نوشتن از تو
چگونه لای سطرها ریشه می دادند.

چه می دانند
گونه هایم چگونه عطر بوسه های تو را
در توحش گل های سرخ پنهان می کردند
و موهایم میان انگشتان تو
چگونه باد ها را به مسیر های تازه می بردند.

تو اما می دانی
بهتر از همه می دانی
موهای من چقدر مشکی تر و بلند تر بودند
وقتی انگشتانت را
لای موهای کسی از یاد ببری
و "یادش بخیر"
سهم کوچکم از شبانه هایت می شود.

 

 "لیلا کردبچه"

 

از کتاب: صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر /

نشر فصل پنجم / 1393

آغوشی که از دست داده ام

به فکر همه چیز هستند

الا آغوشی که من از دست داده ام

به فکر حقوق بشر

به فکر زندان های دور

حتی بمب های هسته ای

اما کسی به فکر آغوشی که رفت نیست

تمام متکلمین جهان

تمام کشیش های واتیکان

همه علمای مسلمان

خاخام های یهود

موبدان زرتشت

هندوها

بودیست ها

همه و همه

به فکر معصیت های انسان هستند

به فکر زیبایی خدا هستند

به فکر گناهان بشر

هیئت جهنم

هیبت شیطان

شکل عزرائیل

اما کسی به فکر من نیست

به فکر آغوشی که از من دور شده است

 

"انسی الحاج"

ترجمه: بابک شاکر

اتفاق تازه ی منی

اتفاقِ تازه ی منی
خدا هم اگر خواست نیفتی
بیفت!

 

"رضا کاظمی"

ببخش خودت را

ببخش خودت را
برایِ تمامِ راه های نرفته
برایِ تمامِ بی راه های رفته
ببخش،
بگذار احساست
قدری هوایی بخورد ...
گاهی بدترین اتفاق ها
هدیه ی زمانه و روزگارند
تنها کافیست خودمان باشیم!
که خود را برای تمامی ِ این بی راه ِ رفتنمان ببخشیم
و به خودمان بیاییم
تا خدا تمامی ِ درهایی که به خیال ِ باطلمان بسته را به رویمان باز کند.
خطاهایت را بشناس
آنها را پذیرا باش
و تنها بین ِ خودت و خدایت نگهشان دار
این دنیا نامحرم بددل
نامحرم نامروت زیاد دارد!
تا دست خدا هست؛ تا مهربانی‌اش بی انتهاست
تا می گویی خدایا ببخش
به دورت می گردد و می بوستت و می گوید جانم چه کرده ای مگر؟
دیگر تو را چه نیاز به آدم‌ها؟
تنها خودت باش و
زیبا بمان و

بگذار با دیدنت
هر رهگذر ِ ناامیدی
لبخندی بزند
رو به آسمان
و زیرِ لب بگوید:
هنوز هم می شود از نو شروع کرد ... !

"عادل دانتیسم"

---------------------------------------------------

 

+ البته با حرف و حدیث هایی که برای آقای دانتیسم شده، دیگه شاید این شعر زیبا برای آقای عادل دانتیسم باشد. شاید...!

کنار لب های تو

کنار لب های تو

ملکوت را به آغوشم دعوت کردم

به اندامم سوگند

به گیسوان بلندم

به لب های خونینم

به دستهایم سوگند

وقتی تو را در آغوش کشیدم

شیطان را فریب دادم

شیطانی که مقابل عریانی ام سجده کرد

و دیگر شیطان مقرب شد در این درگاه

به آغوشم بیا

این جا حریم امن یک هم آمیزی همیشگی ست

می خواهم با صدای خودت بخوانی

خودت را به آغوش من

 

"جمانه حداد"

ترجمه: بابک شاکر

امشب دوباره آمده ام

امشب دوباره آمده ام
که به خواب های مشترکمان فکر کنیم
و از روزهای نیامده حرف بزنیم
من از تور سفیدی بگویم
که زیبایی ات را مشبک می کند
و دسته گلی که به دست های تو می آید
و تو از ماشین هایی که پا به پای مان
شهر را دور افتخار می زنند
بیا تا این خواب تمام نشده
ژست های کلیشه ای بگیریم
و به مردی لبخند بزنیم
که خاطراتمان را قاب می کند ...

 

"یزدان تورانی"


منبع وبلاگ آقای تورانی:

http://baharbanafsh85.persianblog.ir/

-------------------------------------------------


درباره شاعر:

یزدان تورانی، متولد ۲۰ مهر ۱۳۶۴ ، تهران

فارغ التحصیل رشته مهندسی الکترونیک

مجموعه های چاپ شده:

"دیوارها کوتاه نیامدند" / انتشارات هزاره ی ققنوس / 1392

وبلاگ: http://baharbanafsh85.persianblog.ir/

صفحه فیس بوک: yazdan.tourani


------------------------------------------------------------------


بعد نوشت:

این شعر رو آقای عادل دانتیسم در صفحه فیس بوک "دست نوشته های عادل دانتیسم" در تاریخ سال 2013، به نام خودشون ثبت کردن. اما همین شعر در وبلاگ آقای تورانی در تارخ 1388 ثبت شده است. یعنی اینکه شاعر این شعر زیبا آقای تورانی هستند نه آقای عادل دانتیسم. چرا و به چه علت هنوز نمی دانم!!؟؟ شاید حق با دوستانی باشد که معتقدند آقای دانتیسم از اشعار دیگران کپی برداری میکنند!

با سپاس از دوست خوبم "زیرِ چترِ واژه ها..." برای اطلاع رسانی نام شاعر

نام تو را نمی ­دانم

وقتی که کوه ها

آوار می شوند

نام تو را نمی دانم

ورنه با آهوان دامنه می گویم

تا حرز رستگاری شان باشی

نام تو را

حتی به کوه می گویم

تا کوه پر درآرد و پرنده شود

£

نام تو را نمی دانم

تنها نه من که هیچ

هیچ کسی نام تو را نمی داند

غیر از من مثالی من

که گاه گاه با مرکب شهابش

آفاق خواب های مرا می پیماید

افسوس!

من چرا

به خواب خویش نمی آیم؟

تا کوه پر درآرد و پرنده شود

و پر زنان، عروج کند

تا اوج

£

نام تو را نمی دانم

اما می دانم

که نامت از کلام رهایی مشتق است

و ریشه اش

به معنی وسیع شکفتن

در سال های گل بر می گردد

و با کلید آبی زیبایی

تفسیر می شود

نام تو را نمی دانم

آری

اما می دانم

گل ها اگر که نام تو را می دانستند

نسل بهار از این سان

رو سوی انقراض نمی رفت.

 

"حسین منزوی"

 

برگرفته از وبلاگ:

http://hosseinmonzavi.blogfa.com

اتفاق عاشقانه

می خواهم با همین قلب ناقص

دوستت بدارم

زندگی کنم

و این بار مراقبم 

از هر اتفاق عاشقانه ای که بیفتد

عکس بردارم...

 

"منیره حسینی"

 

برگرفته از وبلاگ:

http://royaymah.blogfa.com/

خاطرات مشترک

می دانی؟
پایِ دلدادگی که می رسد
باید بگویی
هرچه بادا باد
و پایِ تمامِ خواستنت بایستی
باید گوش و چمشت را ببندی
و تنها "او "دیدنی شود ..
باید آنقدر مردانه پایِ دوستت دارم گفتن هایت بایستی
که هیچ‌کس نفهمد
پشتِ این همه یک دندگی
یک دختر است با تمام ظرافت هایِ زنانه اش ..
باید آنقدر عاشقانه چشم بدوزی
که هیچ‌کس نفهمد
پشتِ این نگاهِ مهربان یک مرد است
با تمام سر سختی هایش
وقتی"ما" می شوید
کوه شوید
پشتِ هم
پا به پایِ هم ..
و نگذارید هر بی سر و پایی
خاطرِ خاطرخواهیتان را
در هم بریزد ..

حالا همه ی این ها را گفتم
تا رو به رویِ چشمانِ همه
بگویم
من پایِ دلدادگی ام ایستاده ام
پایِ آغوشِ نیامده ات
پایِ بغض ها و خستگی هایت
من پایِ
"تو"
ایستاده ام ..

"عادل دانتیسم"

(فیس بوک: Ad Del Dantism)

------------------------------------------------------------


پی نوشت:

ظاهرا بین خانم انسیه (پست قبل) و آقای عادل دانتیسم دعوایی وجود داره به این مضمون که خانم انسیه مدعی اند که آقای دانتسیم اشعار ایشون رو دزدی ادبی نموده و به نام خودشان منتشر می نمایند! حقیقت چیست من خودم هنوز نمی دونم و وقت هم نکردم که بیشتر تحقیق کنم. اما اگر واقعا اینطور باشه واقعا جای تاسف داره! یکی از معتبرترین مدارک، تاریخ انتشار اشعار در صفحه فیس بوک هست. یعنی شعری رو  که سرش دعواست، هر کس که زودتر منتشر کرده باشه قائدتا آن شعر متعلق به اوست و نفر مقابل کپی کرده. من کمی صفحات خانم انسیه (انسی-نوشت) رو بررسی کردم اما تا اینجای کار شعر مشترکی پیدا نکردم.

اگر از دوستان کسی در این مورد اطلاع و یا مدرکی دارند ممنون میشم که اطلاع رسانی کنند. سپاس


دوست داشتنت...

دوست داشتنت چمدان‌یست
در دستانِ بلاتکلیف ترین مسافر
که راهی اش می کنند
بی آنکه بداند کجا
بداند کِی
نه شماره ی پروازی
نه بلیطِ قطاری
او می ماند و چمدان
و تماشایِ هرروزه ی مسافرانی که
با لبخند
با اشک
از هم جدا می شوند
به هم می رسند
و او
نه می داند باید گریه کند
نه می داند باید بخندد
دوست داشتنت چمدانیست
که نه می توانم بازش کنم
نه می توانم رهایش کنم
نه می توانم به مقصدی بروم
شاید باید فراموشی بگیرم
چمدان را جایی جای بگذارم
اولین بلیط را خریداری کنم
و دور شوم
و هرکه از من پرسید
چمدان به همراه ندارید ؟
بگویم
به گمانم در ایستگاه جای گذاشتم
بگویند
می خواهید خبر بدهید پیدایش کنند ؟
بگویم
اگر برایِ من باشد
پیدایم می کند
دوست داشتنت چمدانیست
که با همه ی فراموشی هم باز
به گمانم به پایِ روزی آمدنش
خواهم نشست.

"شعر از خانم انسیه ..."

(فیس بوک: انسی-نوشت)