می
روی که خوشبخت شوی
و
من
حال
کودکی را دارم
که
نخ بادبادکش پاره شده...
مانده
برای
اوج گرفتنش
ذوق
کند
یا
برای از دست دادنش
گریه...!
"محسن حسینخانی"
از مجموعه: این عاشقانههای کوچک یک روز بزرگ میشوند
--------------------------------------------------------------------------
+ بدست مریزاد آقای حسینخانی عزیز
خط
های روی پیشانی ام
ربطی
به سنم ندارد
دارم
روزهای
بعدِ رفتنت را می شمارم...
"محسن حسینخانی"
از مجموعه: این عاشقانههای کوچک یک روز بزرگ میشوند
-----------------------------------------------------------------
درباره شاعر:
محسن حسینخانی متولد 1367 کرمانشاه است. شعر را از سال 86 به صورت حرفه ای شروع کرده و سال 89 در موسسه کارنامه زیر نظر استاد حافظ موسوی به اندوختههایش افزود. سال 92 اولین مجموعه شعرش را با نام "کودکی ام را پس بدهید" توسط نشر اقلیما روانه بازار کرد. دومین مجموعه شعر وی "این عاشقانه های کوچک یک روز بزرگ می شوند" نام دارد که سال 94 توسط نشر اقلیما به چاپ رسیده است. به نظر بنده هر دو مجموعه خوب هستند اما در مجموعه دوم، اشعار از پختگی و ساختار محکم تری برخوردار بوده و به مراتب اشعار زیباتری در این مجموعه میخوانیم.
ﺷﻨﯿﺪﻡ
ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻗﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﻓﺮﯾﺒﻨﺪﻩ
ﺯﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﺷﺐ
ﻣﺮﮒ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﯽ
ﺭﻭﺩ
ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﺩﺭ
ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻏﺰﻝ ﺧﻮﺍﻧَﺪ ﺁﻥ ﺷﺐ
ﮐﻪ
ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏزلها ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﮔﺮﻭﻫﯽ
ﺑﺮ ﺁﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﻍ ﺷﯿﺪﺍ
ﮐﺠﺎ
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﺮﺩ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﺷﺐ
ﻣﺮﮒ ﺍﺯ ﺑﯿﻢ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺘﺎﺑﺪ
ﮐﻪ
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻤﯿﺮﺩ
ﻣﻦ
ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻡ
ﻧﺪﯾﺪﻡ
ﮐﻪ ﻗﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﻤﯿﺮﺩ
"دکتر مهدی حمیدی"
(دکتر مهدی حمیدی شیرازی 1293-1365 )
-------------------------------------------------------------دانلود آهنگ خاطره انگیز "مرگ قو" با صدای حبیب
(کیفیت آهنگ در حد متوسطه و هر چه گشتم بهتر از اینش رو در اینترنت پیدا نکردم)
+ این ترانه رو "مهر پویا" هم ظاهرا خونده که بزودی اون رو هم اینجا می ذارم. (چرت بود! بیخیال :) )
----------------------------------------------------------
++ ﻗﻮﻫﺎ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺧﺎﺭﻕﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺗﮏ ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺒﻞ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓﻫﺎ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ... (ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...
نازنینم !
عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن.. اجبار است.
اعترافش هم وحشتناک است
ولی همین تاریکی
همین سکوت محض
این درد
تو را به من نزدیکتر میکند!
آدم ها
با حضورهای کم رنگشان
با بودنهایی که به بدترین وجه ممکن
با منطقی که من نمیفهمم
با احساسی که آنها نمیفهمند
واقعهی نبودن تو را یادآوری میکنند!
بعد از تو
هیچ چیزِ آدمها
جز لحظه ی وداعشان
برای من شور آفرین نیست.
"نیکی فیروزکوهی"
(بخشی از یک شعرِ بلند
----------------------------------------------------دفتر عشق:
+ موهایت شعلههای آتشند.. هیچ بادی آنها را خاموش نمیکند... لوسیان بلاگا
++ تو نیستی و من هر روز یادت را در آغوش می گیرم... "ناشناس"
زیبای
من
سیاه
اگر چشم تو باشد
سرم
که بر زانوان تو باشد
میدانم،
شب از چشمهای تو میآید
پنهانی
به درهها میریزد
بر
کوهها و دشتها میگسترد
دریایی
تاریک، زمین را در خود میپوشد.
سیاه
اگر چشم تو باشد
روشنای
من است.
"لوسیان بلاگا"
(ترجمه نفیسه نواب پور)
شتاب
مکن
که
ابر بر خانه ات ببارد
و
عشق
در
تکه ای نان گم شود
هرگز
نتوان
آدمی
را به خانه آورد
آدمی
در سقوط کلمات
سقوط
می کند
و
هنگامی که از زمین برخیزد
کلمات
نارس را
به
عابران تعارف می کند
آدمی
را توانایی
عشق
نیست
در
عشق می شکند و می میرد!
"احمدرضا احمدی"
...
با تو هیچ وقت از شک نخواهم گفت
از دلم می گویم
دلی که بی حیا
جلو چشمانت برهنه می چرخد
و با هر نگاه تو
وسط چشمخانهی پر اشکم
خندهی شادی سر می دهد
...
لبخندی بزن تا در افق
همچو خورشید تا همیشه پیدا باشی
می دانی؟
از آن رو نمی خوابم
که با تو هیچگاه شب نمی آید
با تو همیشه روزم
@
همه راه
اگر آتش و آب باشد
حتی اگر خدا
گل کوچکی در سراب باشد
در مقصدش
تو ایستاده ای
دختر اردیبهشت!
فقط بگو
کجای زمین می رسم به تو؟
"عباس معروفی - پونه ایرانی"
(حروف بزرگ از عباس معروفی و حروف کوچک از پونه ایرانی)
از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011
-------------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
+ مرا به یاد آور آنگاه که خواهم رفت، آنگاه که به سرزمین سکوت خواهم رفت، آنگاه که دستان تو دیگر جایی برای آرمیدن من نخواهد بود... کریستینا روزتی
++ هنوز عطر موی تو نرفته از هوای من، این روز ها بی تاب تر از همیشه می گذرد "ناشناس" ...
عشق تو
پرندهای سبز است
پرندهای سبز و غریب
بزرگ میشود
همچون دیگر پرندگان
انگشتان و پلکهایم
را نوک میزند…
چگونه آمد؟
پرندهی سبز
کدامین وقت آمد؟
هرگز این سؤال را
نمیاندیشم محبوب من!
که عاشق هرگز اندیشه نمیکند.
عشق تو کودکیست با موی طلایی
که هر آنچه شکستنی را میشکند،
باران که گرفت به دیدار من میآید،
بر رشتههای اعصابام
راه میرود و بازی میکند
و من تنها صبر در پیش میگیرم.
عشق تو کودکی بازیگوش است
همه در خواب فرو میروند
و او بیدار میماند…
کودکی که بر اشکهایش ناتوانم…
عشق تو یکه و تنها قد میکشد
آنسان که باغها گل میدهند
آنسان که شقایقهای سرخ
بر درگاه خانهها میرویند
آنگونه که بادام و
صنوبر بر دامنهی کوه سبز میشوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان مییابد
عشقات، محبوب من!
همچون هوا مرا در بر میگیرد
بی آنکه دریابم.
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی…
تعبیر ناکردنی…
بهراستی عشق تو چیست؟
گل است یا خنجر؟
یا شمع روشنگر؟
یا توفان ویرانگر؟
یا ارادهی شکستناپذیر خداوند؟
تمام آنچه دانستهام
همین است:
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد…
"نزار قبانی"
مترجم: سودابه مهیّجی
منبع: مجله ادبی وازنا
تو نیستی
این باران بیهوده میبارد
ما خیس نخواهیم شد
بیهوده این رودخانهی بزرگ
موج بر میدارد و میدرخشد
ما بر ساحل آن نخواهیم نشست
جادهها که امتداد مییابند
بیهوده خود را خسته میکنند
ما با هم در آنها راه نخواهیم رفت
دل تنگیها ، غریبیها هم بیهوده است
ما از هم خیلی فاصله داریم
نخواهیم گریست
بیهوده تو را دوست دارم
بیهوده زندگی میکنم
این زندگی را قسمت نخواهیم کرد.
"عزیز نسین"
از کتاب: شعرهای عزیز نسین
ترجمه: رسول یونان، نشر مشکی، چاپ اول: ۱۳۸۴
------------------------------------------------------------------------
من و تو ما شده بودیم/ عذابم میده من بودن
با داغ ِ دوری از دستات / یه عمری تن به تن بودن
دلم میگیره از تقدیر / که دور از هم رهامون کرد
اگه قسمت جدایی بود / واسه چی آشنامون کرد..
...
ترانه سرا: داوود رحمت الهی
(ترانه بغض/آلبوم جان جوانی/ابی/1393)
پیراهنم را در می آورم
بگو با تنم که
عطر تو را می دهد
چه کنم!...
"آیدین دلاویز"
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
+ دردت به جانِ
تب کرده ام، دنیا چیزی برای دروغ گفتن و جایی برای پنهان شدن نیست. دنیا چشمان قشنگ
توست... کیا راد
++ درون پلکهای بسته ام هستی محبوبم. آنجا همه چیز با تو آغاز می شود. با تو جان می گیرد... ناظم حکمت
+++ وقتی نیستی بهانه می گیرد دلم... تلخ میشود. وقتی هستی، همه هستیام را با بوسه میگذارم روی شانهات... عباس معروفی
گاهی خوابت را میبینم
بیصدا
بیتصویر
مثلِ ماهی در آبهای تاریک
که لب میزند و
معلوم نیست
حبابها کلمهاند
یا بوسههایی از دلتنگی
"توماس ترانسترومر"
گاهی زود می رسم
مثل وقتی که به دنیا آمدم
گاهی اما خیلی دیر
مثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سال
من همیشه برای شادی ها دیر می رسم
و همیشه برای بیچارگی ها زود!
و آن وقت یا همه چیز به پایان رسیده است
و یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده است
من در گامی از زندگی هستم
که بسیار زود است برای مردن
و بسیار دیر است برای عاشق شدن
من باز هم دیر کرده ام
مرا ببخش محبوب من
من بر لبه ی عشق هستم
اما مرگ به من نزدیک تر است.
"عزیز نسین"
------------------------------------------------------
+ مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین ( ۱۹۱۵- ۱۹۹۵) نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه است.
-------------------------------------------------------
+ و من همیشه دیر رسیدم. شاید هر بار با قطار قبلی باید می آمدم... زندهیاد منزوی
++ تو نیستی و صدای تو هوای خوب این خانه است...
...
روزی که نفس های تو
کنار نفس های من برقصد
به تولدی دیگر پاسخی خواهم داشت
و آنگاه که به زیباترین حس جهان
دستهایمان را در هم فشرده ایم،
دوستت دارم را
آرام… آرام
در گوش تو خواهم خواند.
چشمهایت را ببند
آغوشی از آن دورها
برایت هدیه آورده ام.
"امیر اسدنسب"
در تاریکی چشمانت را یافتم
و شبم پر ستاره شد
تو را صدا کردم
در تاریکی ِ شب ها دلم صدایت کرد و
تو با طنین صدایم به سویم آمدی
با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی
برای چشم هایم با چشم هایت
برای لب هایم با لب هایت
برای تنم با تنت آواز خواندی
من با چشم ها و لب هایت انس گرفتم
با تنت انس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره کودکی خویش
به خواب رفتم
و لبخند آن زمانم را بازیافتم
□
در من
شک لانه کرده بود
دستهای تو
چون چشمه ای به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهوارهی سالهای نخستین به خواب رفتم
در دامانت -که گهواره رویاهایم بود -
و لبخند آن زمان به لب هایم برگشت
با تنت برایم لالا گفتی
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
چرا که دست های تو اطمینان بود
بدی تاریکیست
شب ها جنایتکارند
ای دل آویز من، ای یقین! من با بدی قهرم
و تو را بسان روزی بزرگ آواز می خوانم
□
صدایت می زنم
گوش بده قلبم صدایت می زند
شب گرداگردم حصار کشیده است
و من به تو نگاه می کنم
از پنجره های دلم
به ستاره هایت نگاه می کنم
چرا که هر ستاره، آفتابیست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشم های تو سرچشمه دریاهاست.
"احمد شاملو" / سرچشمه
--------------------------------------------------------------
+ این شعر شاملو رو خیلی دوست داشتم.. خیلی.. خیلی...
++ گاه می خواهم فرار کنم. از تو، از خودم. اما به کجا؟ هوا هم بوی تو را میدهد!
+++ و از میان تمام آرزو ها دردناک ترینش نخواستن تو در نداشتن توست... نیکی فیروزکوهی
مگر می شود
بوی "تو" را داشت و
خاطراتت را بوئید و
تو نباشی و
اشک نباشد؟!!
واااای باز آبی پوشیده ای؟
چقدر به تو می آید این لباس
می دانی؟
آبی توئی وقتی عاشقی
همین...
آبی از تو رنگ می گیرد
مهربان
من که پا به پای تو آمده ام
فقط نمی دانم چرا این بار تنها رفتی؟
چقدر گفتم که بیا و نرو؟
چقدر گفتم حالا که می روی زود بیا!
وقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاه ها، نگاهم کردی
دستی تکان دادی و
آرام رفتی..
پشت این شعر مردی می گرید...
"بهمن زارع"
بر لبه ی پرتگاهی ایستاده ام
که در بی نهایتش ... صدایم می زنی
مثل همیشه ... با همان نوای آرامش بخش
که آنرا با دنیا عوض نمی کنم ..
باد، بوی عطرت را برایم به ارمغان می آورد
خاطرات با تو بودن رژه می روند
مقابل چشمانم
و چه زیباست:
سقوط آزاد... در آغوش تو!
"هلیا"
کنده میشود از جا
هواپیما
مانندِ دلِ من
هنگام دیدن مهمانداری
که عجیب شبیه توست
مهماندار میشدی اگر،
مسافران از تماشایت دل نمیکندند و
خلبان حتا
درِ کابین خود را نمیبست
تا هر از گاهی ببیندت
وقتی با لبخند
زیر سرِ پیرمردی خفته، بالشت میگذاشتی
همه لیوانی آب از تو میخواستند
و میدانستند
گرفتن آبِ طلب کرده هم از دست تو
مُراد است.
چرا از یادت نمیبرم؟
چرا تو از پس هر چیزی سرک میکشی؟
چرا نمیتوانم بیدغدغه باشم،
مانندِ مسافری که شانه به شانهام خرناس میکشد؟
...
در دوهزار پایی کنار توام
حتا وقتی همان مهماندار
با لبخند میپرسد:
«ـ چای یا قهوه؟»
و من
با خاطرهی چشمانت
قهوهی تلخ مینوشم.
"یغما گلرویی"
(هواپیمای تهران-رم ، اسفند 1389)
برگرفته از وبلاگ رسمی یغما گلرویی
http://weblog.yaghma-golrouee.com
------------------------------------------------------------------
+ چرا تو از پس هر چیزی سرک میکشی!!؟؟
امسال که آمدی
برایم گردنبندی بیاور
با پنجاه و پنج دانه ی مروارید
بگذار فکر کنم
به خاطر من
پنجاه و پنج بار
دل به دریا زده ای...!!
"نیکی فیروزکوهی"
برگرفته از وبلاگ:
کارهایی
هست که دیگران هم می توانند انجام دهند،
آن
را انجام نده.
حرفهایی
هست که دیگران هم می توانند بزنند،
آن
را بیان نکن.
و
چیزهایی هست که دیگران هم می توانند بنویسند،
آن را ننویس!
کاری
را بکن که فقط تو می توانی انجامش بدهی.
"آندره ژید"
تو عشق بودی
این را از بوی تن ات فهمیدم
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم
خیلی دیر..
اما مگر قانون این نبود
که هر آنچه دیر می آید
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
عادت کرده ایم به نداشتن ها
و شاید به اندوه
آری، تو عشق بودی
این را از رفتن ات فهمیدم
وگرنه
این شهر
هرگز این چنین
سرسنگین نبود.
"جمال ثریا"
(شاعر اهل ترکیه)
ترجمه: سیامک تقی زاده
منبع: http://poets.ir