خوش میروی در کوی ما
خوش میخرامی سوی ما
خوش میجهی در جوی ما
ای جوی و ای جویای ما
"مولانا"
اگر تو در وجودم نبودی، دستم را در آتش فرو میکردم تا ببینی که چگونه رنجم از جنس گدازههاست، بیآنکه فریاد درد را از دهانم بشنوی، شعلهها را خواهی دید که از سرانگشتهایم سر میکشند و فرو میروند و گوشت تنم خواهند شد. ندایی در سرم سر نمیدهی و پس خواهان تبدیل منی. بگو شو، میشوم. و این آخرین باری است که این کوره روشن شده است. لباسهایت را در آن خواهم انداخت، تا دیگر هیچ نشانی از تو بر روی این زمین برجا نمانده باشد. میسوزد و میسوزم و تو میخواهی به من بفهمانی که قانع نشدهای از عشق؛ و یگانه شدن ما را نپذیرفتهای. چرا دلبسته آن تن خاکی هستی؟ مگر فنایش قطعی نبود. زمان در برابر تو ماضی است و چه فایده برایت چند سال دیگر زندگی در آن تن، که فقط لحظهای است پیش زیبایی ات...
"شهریار مندنی پور"
از کتاب: شرق بنفشه
صدایت روی بوی بهار نارنج میلغزد.
از جنس همان میشود.
صدایت در بهار بهار است،
صدایت در زمستان بهار است.
حرف بزن،
من تا ابد به صدایت گوش میدهم
تا نقطهای شوم
در خط کاتبی که صدای تو را مینویسد...
"شهریار مندنی پور"
از کتاب: شرق بنفشه
سپیده دم است روزی که آغاز می شود
برای من عذابی بیش نخواهد بود
اما من آن را به پایان خواهم رساند
شب خنک را خواهم یافت
و با دشمنان درون خود آشتی خواهم کرد
همه زندگی من چنین است
من آن را بدین گونه تصویر می کنم
و از پنجره ی گشاده
شادمانه زمان را می نگرم
که درختان و خانه ها را
گویی در حبابی لغزان باز می آفریند
شعر از: ؟
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای علی گودرزی طائمه
برگرفته از آلبوم صوتی "ایستگاه قطار سانتا ایرنه" / سال انتشار: 1393
مطالب مرتبط:
درد پاییز صدایم را گرفته و بیزمان کرده است. خودت خواستی بانو، پس گوش کن. صدایم از پس کلمات با تو سخن میگوید. میپرسد چقدر یاری، تا کی یاری، تا کجا یاری. یا تو هم مثل آدمها هر وقت که دیگر سودی نداشته باشم رهایم میکنی. یا تو هم مثل آدمها دلت پرنده کوچکی است که میشود توی مشت گرفتش و فشارش داد، فشارش داد و ضجهاش را گوش داد. اما من نمیتوانم تحمل کنم که بیقراریات از این جا به جای دیگری بکشاندت. آن همه انتظار که برایت کشیدهام، این همه نقشه که میکشم که باز اینجا بیایی، بهانه که جور میکنم که شرم نکنی از هر روز آمدنت، تو را از آن من کرده است. شتابی ندارم. آرام آرام شیفتهات میکنم. آرام آرام به صدایم، به تسلای کلمههایم عادتت میدهم، تا زمانی که دیگر دلت نخواهد از اینجا بروی. آن گاه برای همیشه یگانگی ما بیخلل خواهد شد دلدار من...
"شهریار مندنی پور"
از کتاب: شرق بنفشه
کجا هست توی این دنیای بزرگ که من بتوانم
بدون ترس، سیری نگاهت بکنم و بروم.
بروم، همین طور با خیال صورتت بروم و
نفهمم به بیابان رسیدهام.
و توی بیابان
زیر سایهی کوچک یک ابر کوچک بنشینم...
"شهریار مندنی پور"
از کتاب: شرق بنفشه
با من حرف بزن بانو.
بگو که میفهمی همهی
اینها برای توست.
بگو که قلبم را میشنوی
در وجودم که هستی.
بگو که داری خاطراتم
را توی سرم میخوانی.
بخوان آنهمه انتظار
و تنهاییِ آنهمه سال که تو را نمیدیدم.
بخوان رنجم را محصور در میان آدمها،
بیآنکه خودم باشم،
که همیشه مجبور باشم که در جلدی باشم.
جلدهای ناهمخوان با
روانم، نه چون این جلدم، مهمانپرست.
بخوان اندوهم را
شامگاههایی که از اینجا میرفتی به خانهات،
و من تنها میماندم
با بوی تو پراکنده میان برگهای نارنج،
خلیده در سایهی
سرو، و یاد قدمهایت بر زمین و سنگ.
با من حرف بزن بانو...
"شهریار مندنی پور"
از کتاب: شرق بنفشه
نمی دانی چقدر آرزو دارم که یک بار
با آن چشمهایت به خاطرِ من، به من نگاه کنی.
یک گلدان گلی میشوم که نقش چشمهایت
روی آن کشیده شده، میروم زیر خاک
که هزار سال دیگر برسم دست آدمی
که بدون ترس بتواند بگوید: دوستت دارم.
"شهریار مندنی پور"
از کتاب: شرق بنفشه / چاپ اول 1377 / چاپ شانزدهم 1398
مطالب مرتبط:
سهم ما از دو جهان جلوه ای از یار بس است
می حلال تو مرا نشئه دیدار بس است
این همه فاصله ای شیخ ز کج راهه توست
ورنه یک گام میان من و دلدار بس است
کوچه سینه ما هر دو سرش بن بست است
سیر آن جلوه در این آینه یک بار بس است
خار ، همسایه دیوار به دیوار گل است
زین سبب پرسشم از گل ز لب خار بس است
لشکر زلف به صید دلم آشفته مکن
بهر پا بستن این پا زده یک تار بس است
بن هر بوته اقرار بود انکاری
زاهدا این همه لاحول به تکرار بس است
لب فرو بند در این حلقه اگر اهل دلی
این تلاوتکده را ناله مزمار بس است
زین همه نامه سیاهی نهراسد ارفع
نظری گر بکند عاقبت کار بس است.
"ارفع کرمانی"
(سید محمود توحیدی)
+ دانلود دکلمه بسیار زیبای این شعر با صدای استاد بهروز رضوی و موسیقی دکتر عماد توحیدی
از آلبوم "ازدحام سکوت" سال انتشار: اسفند 1395
بیا که عکس رخ یار در پیاله ماست
و این پیاله ز روز ازل حواله ماست
فتیله سوز اگر شد چراغ عمر چه غم
چراغ صاعقه برقی ز هرم هاله ماست
به رسم هدیه میان گلم نهاد دلی
عروس عشق از آن روز قباله ماست
قسم به سوره سکر و به آیه آیه می
که چشم های تو تفسیر استحاله ماست
هزار قصه نوشتیم بر صحیفه دل
هنوز عشق تو عنوان سر مقاله ماست
سری که از شش سو سرک به غیب کشد
همای ول شده از عقل در عقاله ماست
سکوت و بهت من از بغض های تو در توست
وگرنه شور نیستان ز سوز ناله ماست
گلوی تشنه کاریز بر جنازه آب
قنوت خوان قنات هزار ساله ماست
حماسه خوان شب تهمتیم گر ارفع
هنوز خون سیاوش به دوش لاله ماست.
“ارفع کرمانی"
(سید محمود توحیدی)
+ دانلود دکلمه بسیار زیبای این شعر با صدای استاد بهروز رضوی و موسیقی دکتر عماد توحیدی
از آلبوم "ازدحام سکوت" سال انتشار: اسفند 1395
داغ حسرت بر دل دردی کشان عشق ماند
قصه رسوایی ما بر زبان عشق ماند
تیرها پرتاب شد از چله، اما زان میان
جای پای تیر آرش برکمان عشق ماند
هر کسی دارد نشانی ازتبار خویشتن
رقعه خون و جنون در دودمان عشق ماند
موج تکبیر اناالحق گر چه با منصور مرد
بر لب گلدسته هستی، اذان عشق ماند
لاشه پروانه با مهمان نوازی های شمع
عاقبت در زیر پای میزبان عشق ماند
نیم خشتی از گل ایجاد ما شد سهم ما
نیم دیگر بر خم پیر مغان عشق ماند
طرح موضوعی دگر سازید از بهر خدای
عقل کار اندیش زاهد در بیان عشق ماند
قلبه می پرسید شیخ و شوخ چرخی خورد و گفت
کاروانسالار هم از کاروان عشق ماند
یک به یک رفتند یاران از برم تنها مرا
یک دل دیوانه، یعنی، ارمغان عشق ماند
از همان روزی که ارفع از عقال عقل رست
نام او بر سر در دارالامان عشق ماند.
"ارفع کرمانی"
(سید محمود توحیدی)
+ دانلود دکلمه بسیار زیبای این شعر با صدای استاد بهروز رضوی و موسیقی دکتر عماد توحیدی
از آلبوم "ازدحام سکوت" سال انتشار: اسفند 1395
مطالب مرتبط:
من چه زود میمیرم
از شنیدنِ یک لبخند!
آگاه است او
از او که مثلِ من است.
از آلودگی به دور، از تاریکی به دور، از توطئه به دور!
چشمها را یک لحظه ببند
از کلماتِ سادهی عجیب و ارزانِ خودمان بخواه!
آرزو کن!
آرزو کن آن اتفاقِ قشنگ رُخ بدهد
رویا ببارد
دختران برقصند
قند باشد
بوسه باشد
خدا بخندد به خاطرِ ما!
ما که کاری نکردهایم.
"سید علی صالحی"
از کتاب: آخرین عاشقانههای ری را
متن کامل شعر در ادامه مطلب
آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
"ناشناس"
نکته: برخی این شعر را به مولانا منسوب کرده اند. در سایت گنجور و سایر منابع معتبر جایی که این شعر را به نام مولوی ثبت کرده باشد نیافتم.
-------------------------------------
روایتی زیبا برگرفته از وبسایت آقای پرویز افتخاری :
ﺟﺬﺍﻣﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﻬﺎﺭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﻼﺝ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺣﻼﺝ ﺑﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻟﻘﻤﻪ ﺑﺮ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺮﺩ.
ﺟﺬﺍﻣﯿﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﯽ
ﺗﺮﺳﻨﺪ،
ﺣﻼﺝ ﮔﻔﺖ؛ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ.
ﻏﺮﻭﺏ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺣﻼﺝ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﻣﺮﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺑﻔﺮﻣﺎ.
ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻣﺎ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻭﺯﻩ ﺷﮑﺴﺘﯽ.
ﺣﻼﺝ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﯾﻢ.
ﺭﻭﺯﻩ ﺷﮑﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﺩﻝ ﻧﺸﮑﺴﺘﯿﻢ....
آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
"ﺗﺬﮐﺮه الاولیا / ﺫﮐﺮ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﺣﻼﺝ"
و کامنت یکی از خوانندگان در ذیل همین پست:
سلام. من ذکر منصور حلاج در تذکره الاولیا رو خوندم ولی این مطلب داخلش نبود. در جاهای دیگه هم خیلی دنبال منبع این مطلب گشتم ولی چیزی پیدا نکردم. خیلی دوست دارم بدونم این مطلب و شعرشو کی گفته؟!