کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

ای که نزدیکتر از جانی

ای که نزدیکتر از جانی و

پنهان ز نگه...

هجر تو خوشترم آید

ز وصال دگران...

 

"اقبال لاهوری"

 

برگرفته از کانال شعر: باران دل

@baran_e_del


چون تو دارم

گر مرا هیچ نباشد

نه به دنیا نه به عُقبی

چون تو دارم، همه دارم

دگرم هیچ نباید.

 

"سعدی"


متن کامل شعر: اینجا


جدایی

از تو جدا شدم

چون سیبی از درخت

دردِ کنده شدن با من است

اندوه پاره پاره شدن.

 

"شمس لنگرودی"

 

از دفتر: لب خوانی های قزل آلای من

کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه


تندیس تو ...

از این همه ماه
که در آسمانت ریخته است
مگر که سه آفتاب به هم فشرده
از پس زیبایی هایت برآیند.

 

چشمانت

دو رودخانه ی تشنه اند

که از پس نیزارهایش

محموله ی ممنوعی حمل می شود.

 

از این همه برف

که دندانت را سفید کرده است

چه برف گرانی

آسمان به زمستان مدیون است.

 

دست‌هایت

شکل و شمایل بخشیدن‌اند

گوش‌ات

دو نقشه پیچاپیچ

برای پنهان کردن رازها، رویاها.

 

مگر اشتیاق بی سببی

خطوط تنت را

چنین کشیده که تکرارش ممکن نیست.

 

خدایا!

نکند طوفان سر رسد

که تندیس شنی ام را

به خاک اندازد!

 

"شمس لنگرودی"

 

از دفتر: رسم کردن دست های تو

کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه


دور از تو

شکوفه های انار را ببین

در برف زمستان!

دور از تو

فقط بید مجنون نیست.

 

"شمس لنگرودی"

 

از دفتر: لب خوانی های قزل آلای من

کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه

 

در من ننشستی!

گاهی

به کبوتری فکر می کنم

که بال‌هایش آسمان را به زمین دوخت

و بر پاهایش حرف هایی بسته شده بود

که راه را به آن نشان می داد

 

وقتی مقصد معلوم نباشد

دهان هیچ نامه ی عاشقانه ای

با هیچ بوسه ای مهر و موم نخواهد شد!

 

در من ننشستی!

و من چشم هایم را

کنار تمام پنجره های شهر

جا گذاشتم.

 

"محسن حسینخانی"


می دانم دلت تنگ می شود برایم!

اینکه این روزها

چشم هایت نمی خندند

لب هایت مرا نمی بینند

و دست هایت

در من قدم نمی زنند

یعنی رفته ای...

فقط

چمدانت را جا گذاشته ای!

حواس پرت شده ام

اما یادم بوده

یک بغل "دوستت دارم"

و چند تایی بوسه

بگذارم کنار چمدانت

برای وقت هایی که من نیستم

و می دانم دلت

تنگ می شود برایم!

 

"بهنام محبی فر"

 

برگرفته از کانال شعر: باران دل

@baran_e_del


تو نیستی ...

تو نیستی، اما

وقتی به تو فکر می‌کنم

صدای آب را

در رگ‌های خاک می‌شنوم.

گل‌سرخِ حیاط

در آینه‌ی نگاهم

زود به زود می‌شکفد

و آسمان

پُر از پروانه و بادبادک می‌شود.

 

تو نیستی، اما

وقتی به تو فکر می‌کنم

دریا نزدیک‌تر می‌آید

ابرهای سیاه دور می‌شوند

و باران

هر وقت بگویم می‌بارد.

 

تو نیستی، اما

وقتی به تو فکر می‌کنم

تو را می‌بینم

در باغچه ایستاده‌ای

به گل‌ها آب می‌دهی!

 

"رضا کاظمی"

از مجموعه: می رویم گل انار بچینیم، نمی آیی؟ / سال نشر 87


همه چیز را که نمی شود نوشت

همه چیز را که نمی شود نوشت...!

بعضی "دوستت دارم" ها

فقط لب مرا می خواهد و

گوش تو را

که بی فاصله بگویم:

"دوستت دارم".

 

"لیلا مقربی"

 

برگرفته از کانال شعر: باران دل

@baran_e_del

کارم که چو زلف توست در هم

کارم که چو زلف توست در هم
بی‌قامت تو نمی‌شود راست

مقصود تویی مرا ز هستی
کز جام، غرض می مصفاست

آیینه روی توست جانم
عکس رخ تو درو هویداست

گل، رنگ رخ تو دارد ارنه
رنگ رخش از پی چه زیباست؟

ور سرو، نه قامت تو دیده است
او را کشش از چه سوی بالاست؟

باغی ست جهان، ز عکس رویت
خرم دل، آن که در تماشاست

در باغ همه رخ تو بیند
از هر ورق گل، آن که بیناست

از عکس رخت دل عراقی
گلزار و بهار و باغ و صحراست.‏

‏"عراقی"‏

شگفت نیست که در بند زلف توست دلم

شگفت نیست که در بند زلف توست دلم
که هرکجا که دلی هست، اندر آن سوداست
به غمزه گر نربودی دل همه عالم
ز عشق تو دل جمله جهان چرا شیداست؟

‏"عراقی"‏

ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب

ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب
تافته‌ام از غمت، روی ز من بر متاب

زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر
تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب

‏"عراقی"‏

زندگانی بی‌رخ تو ...

هر سحر صد ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما

باد می‌پیمایم و بر باد عمری می‌دهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟

مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا

خود ندارد بی‌رخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بی‌رخ تو مرگ باشد با عنا

‏"عراقی"‏

‏+ عَنا: رنج و سختی

ای مهر تو در دل‌ها

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها، وی مهر تو بر لب‌ها
وی شور تو در سرها، وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها.‏
‏...‏

‏"سعدی"‏


+ این مصرع را بدین صورت نیز نوشته اند:

با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها


من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را

ای موافق صورت و معنی، که تا چشم من است
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را

‏"سعدی"‏

خیال در همه عالم برفت و بازآمد

خیال در همه عالم
برفت و بازآمد
که از حضور تو
خوشتر ندید جایی را.‏

‏"سعدی"‏

ای روی تو آرام دل خلق جهانی

ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را

در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را

زین دست که دیدار تو دل می‌برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را

یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
‏...‏
‏"سعدی"‏

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا
‏...‏

‏"سعدی"‏

گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند

گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند

ور آب شوم روی تو دیدن نگذارند
تا سر زده شادی به دلم، سوخته عشقت
این سبزه ازین خاک دمیدن نگذارند.‏

‏"عرفی شیرازی"‏

(شعر کامل در سایت گنجور)

+ مصرع دوم را بدین صورت نیز نوشته اند:‏
ور حسن شوم روی تو دیدن نگذارند


چشم های تو ...

چشم های تو ...
خواه در زندان به دیدارم بیایی  خواه در مریض خانه
چشم های تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتالیا
در صبحگاهان اواخر ماه مِی

چشم های تو ...
بارها در برابرم گریستند
خالی شدند
چونان چشم های درشت کودکی شش ماهه
اما یک روز هم بی آفتاب نماندند

چشم های تو ...
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند، چشم های تو
و تا جایی که در می یابند،
دلبستگی انسان ها را به دنیا ببینند
که چگونه افسانه ای می شوند و زبان به زبان می چرخند.

چشم های تو ...
بلوط زاران "بورصه" اند در پاییز
برگ های درختانند بعد از باران تابستان
و "استانبول" اند ـ در هر فصل و هر ساعت ـ
 
چشم های تو ...
گل من! روزی خواهد رسید
روزی خواهد رسید که
انسان های برادر
با چشم های تو همدیگر را خواهند نگریست
با چشم های تو خواهند نگریست ...

"ناظم حکمت"
ترجمه: قادر دلاورنژاد