سادگی را
من از نهانِ یک ستاره آموختم
پیش از طلوعِ شکوفه بود شاید
با یادِ یک بعداز ظهرِ قدیمی
آن قدر ترانه خواندم
تا تمامِ کبوترانِ جهان
شاعر شدند.
سادگی را
من از خوابِ یک پرنده
در سایهی پرندهیی دیگر آموختم.
باد بوی خاصِ زیارت میداد
و من گذشتهی پیش از تولدِ خویش را میدیدم.
ملایکی شگفت
مرا به آسمان میبُردند،
یک سلولِ سبز
در حلقهی تقدیرش میگریست،
و از آنجا
آدمی ... تنهاییِ عظیم را تجربه کرد.
دشوار است ... ریرا
هر چه بیشتر به رهایی بیندیشی
گهوارهی جهان
کوچکتر از آن میشود که نمیدانم چه ...!
راهِ گریزی نیست
تنها دلواپسِ غَریزهی لبخندم،
سادگی را
من از همین غَرایزِ عادی آموختهام.
از: سید علی صالحی
مجموعه: آخرین عاشقانه های ریرا / نامه اول
این روزها
چه بی اعتماد است
عاشقی ها!
چه ساده بودم من،
که
تمام شدم به پایت
از عشق.
و تو
چون ماری
خزیدی
و رفتی
بعد ِ نیشی
که نوشم کردی !
چه ساده بودم من
برای سادگی کردن.....
(ملول)
نوازش از من می خواهی و من
پرم از جای خالی ی
همه نوازش های نشده . . .
نگاه از من می خواهی
از دو چشمم
و من
سراپا نگاهم و
اینهمه مردمک انتظار را در من
نمی یابی . . . .
" امیر بابک یحیی پور "
خوبـــ کـهـ فـکر مـےکنــمـ دُنیـــا را دَر
آغوشتـــــ
خلاصـهـ مـےبینــم ..
از این دنیا هــَمین مرا بَــس استـــــ