کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

نقشه‌های تو را دوست دارم...

نقشه‌های جهان به چه درد می‌خورند

نقشه‌های تو را دوست دارم

که برای من می‌کشی

خطوط مرزی و رودخانه‌ها ... متروها ... خانه‌ها

نقشه‌ی کوچک‌ات را دوست دارم

که دیده‌بانان چهار سویش

از برج مراقبه با صدای بلند با هم صحبت می‌کنند

و من این‌سو تا آن‌سویش را

با غلتی طی می‌کنم .

 

"شمس لنگرودی"

---------------------------------------------------

دفتر عشق:

سر به هوا نیستــــم امــــا
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم
حال عجیبـــی‌ست دیدن همان آسمانی که
شاید تو دقایقی پیش به آن نگاه کـــرده باشی ...

نیلوفرانه

نگاه کن گُر گرفته‌ام میان آبی دستانت، مثل آتش و آب. و تو در این میانه نیلگون به آرامش تن نازک ماهی می‌مانی روی پوست آب.
نگاه کن که شبیخون زمان و زمانه هیچ نمی‌گیرد از من و تو، ما را. می‌بینی چه کرد با ما شکستن یک مداد رنگی و چگونه کشاندمان تا نیزارهای بلندی که پنهان شدیم از زمانه و شتاب آن. مانده‌ایم ساکن و بی‌نیاز از هر گذری بی‌نیاز از هر عبور زمانی. دستهایت را سپردی و طرحی شد هر سر‌انگشت روی خاطره‌ام، چون تار پرنیان که نبی‌نندم جز با تو و نخوانندم جز به نام تو.
آتشم
آتش و آب
نگاه کن همیشگی‌ترین لحظه‌ها را با تو صدا زدم، در روزهایی که بغض بود و من. کنار حرمت هشت ضلعی، پنهان در قاب دیوار، به زیارتی کوتاه و هروله‌ای میان پنجره‌های نور. در وسعت اسلیمی‌های تو در تو، میان تاریک خانه‌های تاریک تاریخ تا تو. چرخیدیم و پیچیدیم، رقصیدیم و بوسیدیم.
نگاه کن هر لحظه‌ی‌ ما آکنده از عطر چای است و طراوت سیب، روی بام و روبروی قوس بلند آسمان گنبد. یافتی‌ام در واپسین لحظات مردابی زندگی و من در انتظار دستهای تو، در سکوت دیروزمان خواهم نشست. سگها پارس می‌کنند و لاشه‌ها متعفن‌تر، چه باک از ماندن، ما گذر زمان را شکسته‌ایم. و مگر نه این است که دستهای توانای تو فاصله‌ها را پر خواهند کرد، بوته بوته. آجر آجر. و مگر مرگ را به ریشخند نگرفته‌ایم ؟ گو باشد، چه بیم که در تو‌ام .
مهتاب در گذر شبانه‌‌اش چشم در ما دارد وحسرت در دل. که خوابیده‌ایم کنار در کنار، دستهایت را گشوده‌ای و سپرده‌ای به تن‌های داغ عصیان.
دل به نیلوفرها می‌سپارم در این مرداب، گوش به صدای تو و چشم به فردایی که می‌آید.

 

"استاد پرنیان"l

--------------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

نگاهم کن
بی نگاه تو
جهان
حتی به یک نگاه هم نمی ارزد.

دست های تو...

دست های تو
تصمیم بود
باید می‌گرفتم و
دور می‌شدم.

 

"شمس لنگرودی"

---------------------------------------------------------

دفتر عشق:

تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،
ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
انـدازه مـی گـیـری !
حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !
مقـایـسـه مـی کـنـی !
و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ،
کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ،
که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،
به قـدر یـک ذره ،
یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که ما می بریم!


"منبع: نت"

با شبی که در گذر است

با شبی که در چشمهایت در گذر است
مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش
چرا که من حقیقت هستی را
در حضور تو جسته ام
و در کنار تو صبحی است
که رنج شبان را
از یاد می برد
بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم
تا پریشانی دوشینم
از یاد برده شود.


"محمد شمس لنگرودی"

---------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

عــاشقــانه هــایی که برایت مینویسم
مثل آن چــای هایی هستند کــه خــورده نمی‌ شونـد
یــخ می کنند و بــاید دور ریخت!
فنجانت را بده دوبـــاره پر کنم
من زیاد اهل چای نیستم
"مرا به یک آغوش گـــــرم میهمان کن"

دست هایت را که میگشایی...

دست هایت را که میگشایی
انگار در آغوش تو است همه افق
چشمهایت را می بندی
چه گرم و لذت بخش است
این هم آغوشی با صحرا
زیر چشمان دختر خورشید
انگار سالهاست
این صحرا با کسی نبوده است
که این چنین
هرم گرمایش
همه چیز را آب می کند
و تو نیز آب می شوی
در این شمارش تند لحظه ها

 

"حمید هوشمندی"

---------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

شعرهایم را میخوانی ... میگویی پیچیده است، قبــــول !
امـــا ... مــن فقط ... چشــــم های تو را مینویــسم .

دلتنگی هایم را دوست دارم...

دلتنگی هایم را دوست دارم
آن لحظه که به یاد تو هستم
و از دوریت دلتنگ میشوم
آن لحظه که از نبودن تو در کنارم
به آسمان و آسمانیان شکایت میکنم
و آن زمان که گریه های شبانه ام
مرحمی بر دل زخمی ام نمیگذارند
و
دوری این همه راه
و غیبت چشمهایت حس دیدن را 
از چشمهای من میگیرند
تمام این لحظات و دقایق را
دوست دارم
چون میدانم که تمام من
به یاد توست و از دوری تو گریان است
و باز میدانم در این دقایق
چقدر دوستت دارم
کاش عمق کلامم را درک کنی

 

"منبع: نت"

---------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

تمام حجم خیالم از تو لبریز است

خیالم کوچک نیست

تو بزرگی...    

به نشانیِ شیراز

همیشه همین طور بوده است،

کلماتِ ساده ... می‌آیند،

زندگی می‌کنند و می‌میرند،

تا ترانه‌ی تازه‌ای زاده شود.

همیشه همین‌طور بوده است،

قطراتِ تشنه ... می‌آیند.

زندگی می‌کنند و می‌میرند،

تا اَبرَکِ بنفشه‌پوشِ اُردی‌بهشتی شاید...

همیشه همین‌طور بوده است،

شاعرانِ بزرگ ... می‌آیند

زندگی می‌کنند و می‌میرند،

تا رَدِپای گرمِ دیگری ... بر برف!

و ما همه می‌آییم، زندگی می‌کنیم،

و گاهی از دور، دستی برای هم تکان می‌دهیم و می‌میریم.

تمامِ زندگی همین است!

حالا به نشانیِ شیراز برو ببین از غیبِ این لِسانِ ساده

چه می‌وَزَد از واژه‌هایِ این وَرا!...


از: سید علی صالحی


کتاب: یوماآنادا / انتشارات ناهید / چاپ اول ۱۳۸۴

--------------------------------------------------------------------


دفتر عشق:

چرا من هر صبح خودم را در آینه تو سبز می‌بینم و تو خودت را در آینه من آبی!؟ بیا برویم باورمان را قدم بزنیم، تا شانه‌های خیابان خیال کنند جنگل و دریا بهم رسیده‌اند...

با ساعت دلم ، وقتِ دقیق آمدن توست

با ساعت دلم ، وقتِ دقیق آمدن توست

من ایستاده ام ، مانند تک درخت سر کوچه 

با شاخه هایی از آغوش 

با برگ هایی از بوسه  

با ساعت غرورم _ اما 

من ایستاده ام ، با شاخه هایی از تابستان 

با برگ هایی از پاییز

هنگام شعله ور شدن من ، هنگام شعله ور شدن توست

ها ... چشم ها را می بندم

ها ... گوش ها را می گیرم

با ساعت مشامم _ اینک _ وقت عبور تن توست 

 

" محمدعلی بهمنی "

------------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

این عصرهای پائیزی؛
عجـیب بـوی ِ نـفس هـای ِ تـو را می دهـد ...!
گـوئـی ... تـو اتـفاق می افـتی؛ و مـن دچـار می شـوم ...
تـمام ِ "مــن" دارد "تـــو" می شـود ...
بـاور مـی کنـی

"منبع: نت"

بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم

بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم
می ترسم از صدای این سکوت سکسکه ساز
می دانم ! عزیز
می دانم که اهالی این حدود حکایت
مدام از سوت قطار و سقوط ستاره می گویند
اما تو که می دانی
زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست
زندگی یعنی نوشتن یاس و داس و ستاره در کنار هم
زندگی یعنی دام و دانه در دامنه ی دم جنبانک
زندگی یعنی باغ و رگ و بی پناهی باد
زندگی یعنی دقایق دیر راه دور دبستان
زندگی یعنی نوشتن انشایی درباره ی پرده ها و پنجره ها
زندگی تکرار تپش های ترانه است
بیا و لحظه یی بالای همین بام بی بادبادک و بوسه بنشین
باور کن هنوز هم می شود به پاکی قصه های مادربزرگ هجرت کرد
دیگر نگو که سیب طلای قصه ها را
کرم های کوچک کابوس خورده اند
تنها دستت را به من بده
و بیا

 

"یغما گلرویی"

-------------------------------------------------------------------------

دفتر عشق: (بدون مخاطب)

مدام گفتی: خیالت تخت، من وفادارم.
و من چه ساده لوحانه
خیالم را تختی کردم
برای عشق بازی تو با دیگری!!

تنها مرا زمزمه کن ای ساده

نه من سراغ شعر می‌روم
نه شعر از منِ ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به شادمانی می‌نگرم ری‌را
هرگز تا بدین پایه بیدار نبوده‌ام

از شب که گذشتیم
حرفی بزن سلامنوش لیمویِ گَس!

نه من سراغ شعر می‌روم
نه شعر از منِ ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به حیرت می‌نگرم ری‌را
هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده‌ام
پس اگر این سکوت
تکوین خواناترین ترانه‌ی من است
تنها مرا زمزمه کن ای ساده، ای صبور!

حالا از همه‌ی اینها گذشته، بگو
راستی در آن دور دستِ گمشده آیا
هنوز کودکی با دو چشمِ خیس و درشت، مرا می‌نگرد؟!


از: سید علی صالحی

-----------------------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

دوستت دارم... مثل طعم زیتون... که تلخی‌اش را هم...

آسوده باش، حالم خوب است

دلم می‌خواست بهتر از اینی که هست سخن می‌گفتم
وقتی که دور از همگان
بخواهی خواب عزیزت را برای آینه تعبیر کنی
معلوم است که سکوت علامت آرامش نیست

آسوده باش، حالم خوب است
فقط در حیرتم
که از چه هوای رفتن به جائی دور
هی دل بی‌قرارم را پیِ آن پرنده می‌خواند!
به خدا من کاری نکرده‌ام
فقط لای نامه‌هائی به ری‌را
گلبرگ تازه‌ئی کنار می‌بوسمت جا نهاده و
بسیار گریسته‌ام


از: سید علی صالحی

--------------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

عـاشــق روزهــــایـــی هَـــستـــم
که مهـــربـــان میـــــشـــوی . . .
حتـــی اگــــر نفـــهـــــمَـم چـــرا!

تو بگو با این فاصله...

تو بگو

با این فاصله

چگونه دستانم

برای دستهای تو ترانه می تواند بخواند؟

آواز نهفته در سینه ام

کجا به گوش تو می رسد؟!

تمام بوسه هایم را به باد می سپارم

تا به تو برساند

حالا دیدی باد از من خوشبختر است...

 

"منبع: نت"

------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

دسـتـــانـت را در بــرابــرم مـشـت مـیـکـنــی، مـیـپــرســی: گـــل یـــا پــــوچ؟ در دلــــم مــی‌گـــویـــم : فـقـط دسـتــانــت.

در تاریخ من ... چه می گذرد؟

در تاریخ من ...

و تاریخ تو ، ای بانوی من ، چه می گذرد؟

که هر گاه بوسه هایم را بر گیسوان تو پراکندم

گیسو

بلندتر شد...!

 

در شگفت ازین احساس در هر بامدادم

که هر چه می بینم بدل به شعر می شود...

و هر چه لمس می کنم بدل به شعر می شود ...

و اشیای من و اشیای تو- هرچند خرد و ناچیز-

بدل به شعر می شود ...

در حالت عشق ، قهوه جوش نیز بدل به شعر می شود 

و دفترهای شعری که خوش می داشتیم

 ...

اینها صفحاتی است از تاریخ ، ای بانوی من

که هرگز تکرار نخواهد شد

هیچ تکرار نخواهد شد ...

 

این روزها بر من چه می گذرد ای بانوی من ؟

که هر چه میخوانم سبز می شود ...

که هر چه می نویسم سبز می شود ...

 

"نزار قبانی"

آنگاه که معشوقه‌ام شدی

پیش از آنکه معشوقه‌ام شوی

هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان

هر کدام

تقویم‌هایی داشتند

برای حسابِ روزها و شبان

 

و آنگاه که معشوقه‌ام شدی

مردمان

زمان را چنین می‌خوانند:

هزاره‌ی پیش از چشم‌های تو

یا

هزاره‌ی بعد از آن.

 

"نزار قبانی"

هیچ می دانستی...

این بار که از زیر داربست انگور و ماه

برمی گردی

دستمالی بیاور

هیچ می دانستی

مهربانی ام دارد خاک می خورد؟

یا هیچ می دانستی

دوستت که دارم

زیباتری؟

 

"مهدیه لطیفی"

----------------------------------------------------

دفتر عشق:

خواب هایم بوی تن تو را می دهد!
نکند
آن دورتر ها
نیمه شب
در آغوشم میگیری؟!

"لورکا"

سکوت که می کنی

سکوت که می کنی

وزن جهان را تنها به دوش می کشم!

و کم که می آورم

زمین آنقدر کند می چرخد

که تو توی تقویم می ماسی

و من

آونگ می مانم

بین حقیقتِ تو

و افسانه ای که از تو در سرم دارم!

سکوت که می کنی

شب پشتِ پلک های سکوت

حتم می کند که تو هم تنهایی!

 

"مهدیه لطیفی"

 -----------------------------------------------------

دفتر عشق:

مرا ببخش ! اگر به تو پیله کرده ام ، قدری طاقت بیاوری پروانه ات میشوم

 

شاعر که شدم...

شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند ؟
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سبزده گره می زنم
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های خیس کودکی باشد

 

"یغما گلرویی"

----------------------------------------------------------------------


دفتر عشق:

در آغـوشت جایـی برایـــم بــاز کــن، جایــی که عشــق را بشــود مثـــل بازی هــای کودکـی بــاور کــرد.

مرا میهمان تنها یک نگاهت کن

دریای مواج دلتنگی‌هایم را ساحلی نیست.

چشمهایم،

همچون ابرهای بی‌پناه بهار‌ به دنبال شانه هایت می‌گردد تا باران عشقش را نثار قلب مهربانت نماید.

خیالم،

سرخوشانه هفت آسمان عشق را می‌پیماید، شاید در آستان چشمهایت فرود آید.

زبانم،

از تکرار بی‌امان نامت خسته نخواهد شد، تا ابد!

و

دستهایم،

از خواستن هرم دستهایت …

من،

بی محابا تو را جستجو می‌کنم، در میان خاطرات سالهای گذشته‌ام

و می‌یابمت، هر ثانیه، هزاران بار.

بگذار اعتراف کنم،

حتی با یک نگاه هم می‌توان عاشق شد و عاشق ماند.

حتی با یک نگاه می‌توان هزاران سال دلخوش بود و از عطر خیالت سرشار شد.

با یک نگاه‌،

می‌توان تا انتهای دنیا، چشم به راهت نشست و انتظارت را با انجیر پیر معابد قسمت کرد.

با یک نگاه،

می‌توان آرزوهای غم گرفته را خانه تکانی کرد و غبار از عینک رویاهای کهنسال روفت.

بیا،

مرا میهمان تنها یک نگاهت کن.

 

"منبع: نت"

------------------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

کاش چشمانم را می‌بستم و موقعی که باز می‌کردم در آغوش تو بودم.

چه بازی قشنگی می‌شد این چشم گذاشتن‌های من و آغوش تو ....

این که به تو نمی‌رسم حرف تازه‌ای نیست

این که به تو نمی‌رسم حرف تازه‌ای نیست
مسیر آمدن و رفتن تو را آنقدر آمدم و دست خالی برگشتم
که کفشهایم از التماس نگاهم شرمنده شدند!
این که دیگر نمی‌آیی و من بیهوده این لحظه‌های خسته ملول را انتظار می‌کشم
تا شاید فردایی بیاید که تو دوباره برگردی
چیز کمی نیست
و تو هیچ گاه برنمی‌گردی تا ببینی
اینکه هیچ کس نمیداند من در انتهای سکوت حنجره ام آوازهای قدیمی تو را
به سوگ نشسته‌ام و لحجه دروغین نفرتم روی لحظه‌های خوش گذشته‌ام چنبر زده
درد کمی نیست
خورشید هیچ گاه در سرزمین یخ‌بندان قلب تو طلوع نکرد نتابید
و دریاچه قطبی چشمان تو را آب نکرد
هیچ پرنده ای روی شاخه‌های دلت ننشست، نخواند و نپرید

و من بیهوده در انتظار آخرین معجزه بودم و چه دیر فهمیدم.....!؟


"منبع: نت"
---------------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
پیــراهنــی را کــه بــوی تــو مــی‌داد، در آوردم! حــالا تــو بگــو، بــا تنــم چــه کنــم!

راه کـه می روی...

راه کـه می‌روی
عقـب می‌مــانـم ...
نـه بــرای ِ اینکــه نخواهـم با تو هم قــــدم باشـم ...
می‌خواهـم پا جـــای ِ پاهــایــت بگـــذارم ...
می‌خواهـم رد ِ پــایــت را هــیچ خــیابــانی
در آغوش نکشـَـد ...!!!
تــو تمـامـا" برای منی ...

"منبع: نت"

--------------------------------

دفتر عشق:

در آغوشـــم کــه مـــیگیری آنقــدر آرام می‌شـــوم کــه فـــراموش می‌کنم بایـد نفس بکشـــم.