در ژنو
از ساعتهایشان
به شگفت نمی آمدم
- هرچند از الماس گران بودند -
و از شعاری که میگفت:
ما زمان را میسازیم.
دلبرم!
ساعت سازان چه میدانند
این تنها
چشمان تو اَند
که وقت را میسازند
و طرحِ زمان را میریزند.
پس از آنکه دلبرم شدی
مردم میگفتند:
سال هزار پیش از چشمانش
و قرن دهم بعد از چشمانش.
مهم نیست بدانم
ساعت چند است؛
در نیویورک
یا توکیو
یا تایلند
یا تاشکند
یا جزایر قناری
که وقتی با تو باشم
زمان از میان میخیزد
و خاک من
با دمای استوای تو
در هم میامیزد.
نمیخواهم بدانم
زاد روزت را
زادگاهت را
کودکیهایت
و نورسیدگیت را
که تو زنی
از سلسله ی گلهایی
و من اجازه ندارم
در تاریخ یک گل دخالت کنم.
ساعتهای گرانی
که پیش از عشق تو خریده بودم
از کار افتاده اند
و اینک
جز عشق تو
ساعتی به دستم نیست.
"نزار قبانی"
--------------------------------------------------------
دفتر عشق:
کمبود خواب با یک روز مرخصی حل میشود، کمبود وقت با مدیریت زمان ،سایر کمبودها نیز علاجی دارند … با کمبود دستهایت چه کنم؟
سلام خیلی لذت بردم وبا اجازت از شعرهات کپی کردم
خوب بود . تشکر نیما جان
برقرار باشی
باز هم بلند شو!
ایستادن کسی که زمینش زده اند
از کسی که به زور سر پایش نگه داشته اند
زیبا تر است.