اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پُر دلهره است
گفته بودند که "از دل برود یار چو از دیده برفت"
سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق، پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز.
"حمید مصدق"
---------------------------------------
پ.ن: این شعر انگار یک شعر ترکیبی باشه از دو یا چند شعر زنده یاد مصدق. بخشی از آن مربوط به شعر "زیر خاکستر" / دفتر "سالهای صبوری" هست و بخشهایی هم مربوط به یک یا دو شعر دیگر که من آخر بین جستجوها و شعرها گیج شدم و نفهمیدم چی شد! ولی از آنجا که شعرش رو پسندیدم به همین صورت اینجا گذاشتم. :)
فروردین دارد تمام می شود
اولین باران بهار را که نبوده ای
خودت را
به اولین شکوفه ی اردیبهشت برسان
می دانی که؛
اردیبهشت بی تو... بهشت نمی شود!
"امیرمحمد مصطفی زاده"
واژه ها
در نگاه امن تو شعر می شوند
صبح شد بانو
صبح شد
نگاهت را به آفتاب گِره بزن...
ببین که زندگی چگونه در نگاهت میبارد
پنجره را برای تو باز کرده ام
گیسو به باد بسپار...
ببین که این زندگی چگونه در آغوش تو نفس می کشد
حسی در تو پهان است که بوی بهار می دهد
حضور تو آفتابیست که
میباردُ
میباردُ
میبارد
تو
عشقت
نمِ باران دارد...
"امیرمحمد مصطفی زاده"
زان لحظه که دیده بررخت واکردم
دل دادم و شعر عشق انشاء کردم
نی، نی غلطم، کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضاء کردم
"حمید مصدق"
به تصویر زیبای تو نگاه می کنم
و مهربانی ات ...
که حتی از پشت قاب شیشه ای هم
به من لبخند می زند.
دلتنگی ات
رودخانه ای ست
که به دریا نمی رسد...!
"نیما مقامی"
29 فروردین 95
+ این روزها خیلی ها شکل تو را گرفته اند! از دلتنگیت کجا فرار کنم؟ معمار هیجان...
-------------------------------------------------
دفتر عشق:
ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺐ ﻫﺎ
ﺁﻧﻘﺪﺭ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ می کنم
ﮐﻪ
ﯾﺎﺩﻡ می رﻭﺩ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ!
کاش
می شد
ﺗﺎ ﺍﺯ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺗﻨﻢ
ﮐﻤﯽ
ﺁﻥ ﺳﻮﺗﺮ ﺑﺮﻭﻡ...
ﻟﻄﻔﺎ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ
ﮐﻤﯽ
ﻣﺮﺍ
ﺑﺎ
ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭ.
"ناشناس"
لا به لایِ تو
نفس هایم را جا گذاشته ام!
کافی ست دستت را
بین موهایت،
روی سینه ات
یا روی لبت بکشی؛
منم که در هوا پخش می شوم .. !
"محمدصابر شریفی"
کمی رعایت نکن!
کمی بی ادب؛
کمی جسور؛
ناگهان تر از ناگهان؛
نیمه شبها زنگ بزن!
چیزی بپرس،
حرفی بزن
کاری کن که من به دنیا
جواب پس دهم ...!
کاری کن به گریه بیفتم!
که گریه، شفای دل است ...
کمی رعایت نکن!
نیمه شبها شماره بگیر،
مرا بیدار کن،
جهان را بیدار کن ...!
"چیستا یثربی"
وقتی آغوشت
از من
آغاز می شود... هر روز
صبح را
و بهار را
و عشق را
همه...
یکجا دارم.
"نوشین جمشیدی"
یک نفر هست
که خود نیست
ولی خاطرهاش
صبح ِ هر روز
مرا سخت بغل میگیرد.
"سید صادق رمضانیان"
داشتی میرفتی
که باران گرفت
باید بودی، می دیدی
باران
چقدر به رفتنت می آمد..!
"آبا عابدین"
شبیه باران بر دریا
بیهوده به تو فکر می کنم
و سهم بیشتری
از قدم زدن در پیاده رو را
مال خودم می کنم
مثل یک پدر
دست های دلم را به دست می گیرم
و در کوچه ها تاب می خوریم
به پارک
سینما
به بلندترین نقطه ی شهر
فرقی نمی کند
اصلا به هرجایی که تو بودی باید رفت
دلم
مثل غروب جمعه
همه جا دلگیر است.
"مهدی علیمرادی"
برگرفته از وبلاگ: کافه شعر
هر روز...
انرژی زیادی صرف میکنم
تا باورم نشود رفته ای...
مثلا هر روز...
رو به آینه می ایستم
رژ قرمز می زنم
تا پر رنگ تر ببوسمت...
لبخند هایم را گول می زنم
و وقتی نگاهم، به جای خالی دست هایت
روی شانه هایم می افتد
بغض هایم را تهدید می کنم
که اگر بشکنند
دیگر هیچوقت بر نمیگردی...
هر روز...
کفش هایم را میپوشم...
و به خودم قول میدهم امروز تو را ببینم!
هرشب...
به تو شب بخیر میگویم
و تظاهر میکنم....
سرباز برنگشته ی جنگی هستی
که هنوز تمام نشده!
که دوستم داری...
که جیب سمت چپ سینه ات
عکس کوچکم را بغل کرده است...
بعد باورهایم را میگذارم زیر بالشم
غلت میزنم تا گریه هایم را نشنوی...
به کسی نگو مخاطب شعر های غمگین من تویی!
شرم دارم زنی بفهمد
مرا در آغوش گرفته ای و...
عاشقم نشدی!
"اهورا فروزان"
مرا
تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلتِ کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران ِکدام سلامی
به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!
پس ِ پشت ِمردمکان ات
فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان برآماسیده
گل سرخی پرتاب می کند؟
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست.
نگاه از صدای تو ایمن می شود
چه مومنانه نام مرا آواز میکنی!
و دل ات
کبوتر ِ آشتی ست،
در خون تپیده
به بام ِ تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز میکنی!
"احمد شاملو"
چرا فراموش کرده ای
پیش از خوابت
چراغِ خواسته هایِ سوزانِ مرا
خاموش کنی؟
تو در من
نشانی درخشان به جای گذاشتی
برای پرندگانِ شکارچی.
"مرام المصری"
ترجمه: سید محمد مرکبیان
از کتاب: چون گناهی آویخته در تو / نشر چشمه
تمام روز
در این فکری
که چگونه صدایش بزنی
تا برگردد
و چگونه نگاهش کنی
که دلش بلرزد و بماند.
تمام روز
در این فکری
که حروف را
چطور کنار هم بچینی
که از ته دل بگویی
"دوستش داری"
آنقدر که دیگر
پاهایش سست شوند
و بماند که بماند!
و تمام شب . .
در این خیال پرسه بزنی
که "ماندن"
چه لذتی دارد...!
"ارمغان مهدیقلی"
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند:
-کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار من بودی!
کنار دلتنگی دفاترم!
در گلدان چینی اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آن سوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت ِ تمام دقایق تنهایی من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی خیابان خاطره برخوردی!
"یغما گلرویى"
جانا ز فراقِ تو، این محنتِ جان تا کی؟
دل در غم عشقِ تو، رسوای جهان تا کی؟
چون جان و دلم خون شد در دردِ فراقِ تو
بر بوی وصال تو، دل بر سر جان تا کی؟
...
"عطار نیشابوری"
+ ۲۵ فروردین، روز بزرگداشت حکیم عطار نیشابوری گرامی باد.
اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم.
زخم ها زیبایند
و زیباتر آن که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی!
تیغت سـِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فواره ی نور
و تیمار داری ات
کرشمه ای میان زخم و مرهم.
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش.
"حسین منزوی"
باید زمان می گذشت
زیبایی ات
آرام... آرام
روی گونه هایم می نشست...
گاهی باید در خانه می ماندم و
به رویای رنگین کمان فکر می کردم
گاهی هم
به خیابان می زدم
چترم را باز می کردم
و به صدای باران
قبل از زمین خوردنش گوش می دادم
باید زمان می گذشت
من و باران باهم دوست می شدیم
بعد زیبایی ات
آرام... آرام
روی گونه هایم می نشست.
"محسن حسینخانی"
از کتاب: زمین گرفتگی / نشر مایا / چاپ اول فروردین 95
برای تهیه کتاب می توانید به آدرس:
تهران/خ کریمخان زند/ م هفت تیر/ خ خردمند جنوبی/نبش کوچه یگانه/کافه کتاب فراموشی
مرکز فروش کتاب های نشر نیماژ و مایا مراجعه فرمایید.
تلفن سفارش: 02166410814
در لحظه هاىِ تنهایى ام
خیالِ تو را مى بوسم
و در لابه لاى سکوتم
تو را فریاد مى زنم
و در همه ى نفس هایم
هواىِ تو را
نفس مى کشم
مثلِ همان شاعرِ قدیمى ، مثلِ نیما
" تو را من چشم در راهم شباهنگام "
شباهنگام
مرا صدا بزن
مرا به خلوتِ حضورت ، میهمان کن
و از دردها و هَمهَمه ها
رهایم کن.
"سیامند اصلانى"