تو مرا معنا کن
من که در خلوت ترد تو مجسم شده ام
من که در هر نفست شیفته
در تو تکرار مکرر شده ام
تو مرا معنا کن
بگذرانم ز گل صورتی ی حوصله ها
بگذرانم ز پل همهمه ی تنهایی
بنشانم به سکوت سرخ تجربه ها
نفسم می گیرد
تو مرا معنا کن.
بال خوشحالی من وا شده است
چشمه ی شادی من راهی عالم شده است
همچنان مغشوشم
بوی باران
تپش نبض سلام
دلخوشم ساخته است
تو مرا معنا کن
مگذارم که چنین بر جسد شادی خود خیره شوم
خسته و لخته و فرسوده شوم
من که بی تاب و پریشان همه شب
به تن شعر شبیخون زده ام
و چه گستاخ برایت غزلی ساخته ام
که ز عطر خوش آن مست شوی
لولی سرمست شوی
بنگر ای دلک منتظرم
قاصدک ها گویی
که ز پشت پلک پنجره ها
خبری یا که پیامی دارند
چشم های نگرانم متلاشی شده است
و صدای لیز آمدنت
باورم گشته کنون
مکشانم به پس پرده ی تاریک جنون
از شگفتی های چشم تو در باغ وجود
چشمه ای کاشته ام
چه روان بر همه رگهای خیالم جاری
و به آن می بالم
انقلابی گویی
در تنم می روید
و هوای هوس پیروزی
منقلب کرده مرا
ای که در هر نفسم
قصه ای خوب و مکرر شده ای
ای که از اوج همه خواهش ها
باز تو برتر شده ای
بگذرانم ز حریر عشقت
و مرا معنا کن....
از: خانم پوران کاوه
یک دنیا ممنونم
به خاطر سروده هایی که نوشتید
شاد زی
بله جناب اسماعیلی بداهه بود آنچه برایتان نوشتم/
درود/ نیمایی زیبایی بود/ واقعاً لذت بردم از خواندنش/
تو را معنا کنم با چشم ِ نازت
تو را با آن همه ناز و نیازت
تو در من جویباری از گذشته
ازآن دل دادن و بوسه گرفته
تو را معنا کنم با عشوه هایت
شبیه نیشخند ِ خنده هایت
.
.
.
.
.
(ملول)
نزدیکی در فاصــــــــــــله نیست
در اندیشــــــــــــه است
و تو اکنــــــــــــون
مهمان اندیشه های منــــــــــــی...