سه شعر از زنده یاد غلامرضا بروسان
1)
چرا به روزنامه ها گفتم دوستت دارم
چرا گفتم، چرا فکر نکردم
هربار که نامت را می برند
دیواری در دلم فرو می ریزد
باد در شاخه ها می پیچد
و به رویا آسیب می زند.
2)
منم که کفش هایت راجفت کرده ام
دستت را گرفته ام
و از خیابان عبور داده ام
گاهی پرنده بوده ام و گاهی ببر
و گاه مورچه از سر ناخوشی
با این همه خوب که فکر می کنم
سالهاست دهانت را
با دهان یک زندانی بوسیده ام.
3)
منم که دوستت دارم
نه مردی که دستش را به نرده ها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم بشکه های سنگینی را
در دلم جابه جا می کند.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است
غلامرضا بروسان به همراه هسرش الهام اسلامی
---
درباره کتاب مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است: اینجا
اینقدر
تو زندگی دنبال این نباش که هر طور شده و تحت هر شرایطی آدمها رو برای خودت نگه
داری که توی روز مبادا به کارت بیان! این دنیا طوریه که روز مبادا که رسید می بینی
از دست هیچکدوم از اینایی که هزار جور باج عاطفی برای موندنشون دادی برنمیاد!! اول
و آخر ما فقط خدا رو داریم اونه که تا اخرین لحظه و حتی پس از مرگ میتونه پشتیبان
ما باشه. بعضی ها به محض اینکه از یه رابطه میزنن بیرون به ۲۴ ساعت نرسیده میخوان
یکی رو جایگزین کنن از بس که از تنهایی میترسن!! اجازه بده تنهایی هم جای خودش رو
توی زندگی تو داشته باشه. توی زندگی یه گنج هایی هست که فقط تو تنهایی کلیدش به
دستت میرسه. تنهایی فرصت تنها شدن با خوده و تنهایی با خود خیلی وقتها به ایمان
منجر میشه. این فرصت رو از خودت نگیر...
همیشه دنبال تشکیل روابط ارزشمند و سازنده با بقیه مردم باش اما بدون تنهایی هم ارزشش از رابطه کمتر نیست و باید جایگاه ویژه خودش رو داشته باشه ...
«کانال نشر آثار «مهندس مجتبی تمسکی»
من طولانی ترین شعرم را
در یلدای چشمان تو سروده ام
و مهرم را در چند قدمی یادت
در
سپیدی اولین برف زمستانی نثارت می کنم
و تو
خواهی فهمید
که در پس هر شب سیاه یلدایی
از خاطرات نوازشت برپاست
چه راههای طولانی
که در یلدای پیش رو
باید
با تو قدم بزنم
چه
حافظ ها
که باید با یاد تو تفال بزنم
و چه دلگرمی ها
که در سردترین فصل سال
تقدیمت می کنم.
"مریم فرهمندی"
از کتاب: ساعت شنی / چاپ اول، پاییز 1396
زندگی من پشت سر من ایستاده است. در آنجایی که تو هستی. میان سینهی تو. در آن لحظه هایی که خودت را به من میبخشی و مرا میگذاری تا در تو راحت شوم. در صدای پایت که توی اطاقم میپیچد. در صدای حمام گرفتنت. در صدای مرا صدا کردنت. شاهی، دوستت دارم. دوستت دارم. آنقدر دوستت دارم که وحشت میکنم اگر یکباره بی تو بمانم چه خواهم کرد. مثل چاهی خالی خواهم شد و سیاه خواهم شد و حفرهی مرگ و نیستی خواهم شد. شاهی، دوستت دارم. دلم میخواهد این را با تکههای تنم، با تن تکه تکه شدهام زیر پای تو بنویسم.
"از نامه های عاشقانه فروغ به ابراهیم گلستان"
بیشتر بخوانید: حقایقی درباره فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان
عزیز نازنیم... از این جا که من خوابیدهام دریا پیداست. روی دریاها قایقها هستند و انتهای دریا معلوم نیست. اگر میتوانستم جزئی از این بی انتهایی باشم، آن وقت میتوانستم هر کجا که میخواهم باشم. بالای خانهی تو باشم. جلوی شیشهی ماشینت بایستم و نگاهت کنم. از درختهایت پائین بریزم و زیر پایت آرام بگیرم. ...
تو چشمهی طهارت من هستی. چیزی هستی که رویم جاری میشوی و پاکیزهام میکنی. نجاتم میدهی. از دست بَدیهای خودم نجاتم میدهی. تو اگر حتی دشمنم هم باشی تنها دشمنی هستی که میتوانم به او اعتماد کنم. شاهی، من بی تو نمیتوانم زندگی کنم. این را بدان. بی تو فقط روز را میگذرانم. مثل غربتیها که زمین ندارند و سرگردانند. این زندگی کردن نیست. هیچ کدام از این رنگها مرا فریب نمیدهد. راضی نمیکند. این انتظار زندگی کردن را کشیدن است.
"از نامه های عاشقانه فروغ به ابراهیم گلستان"
بیشتر بخوانید: حقایقی درباره فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان
اولین بار که تو را دیدم
زخمی داشتی که از دیگری بود
من تو را
با زخمهایت دوست داشتم.
"جمال ثریا"
جمال ثریا (1931 – 1990)، شاعر اهل ترکیه.
توان با شوق کوهی را زجا کند
فسرده خار نتواند ز پا کند.
"وحشی بافقی"
بقیه در ادامه مطلب
چه شغل عجیبی!
شروع هفته
تو را می بینم
باقی هفته
به خاموش کردن خود
در اتاقم مشغولم
"شمس لنگرودی"
از دفتر: لب خوانی های قزل آلای من
کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
برای تربچه ها چه فرق می کند؟
در صفحه حوادث پیچیده شوند یا فرهنگی-اجتماعی.
حالا که تمام سه نقطه ها را جمع کردند
و بجایشان نقطه گذاشتند
آبگوشت می چسبد.
"مهرناز قربانعلی"
از کتاب: میم چسبان تنهای آخر / 1392
پ.ن: با کمال احترام به خانم قربانعلی، واقعا با این کتاب و اشعارش ارتباط برقرار نکردم. اصلا نفهمیدم شاعر رو. این یک شعر رو هم گذاشتم که کتاب رو معرفی کرده باشم. کتاب رو نمایشگاه کتاب سال 93 خریده بودم. در واقع باید همان موقع این نقد رو می نوشتم اما گفتم شاید منصفانه نباشه. تا امسال که دوباره کتابهای قدیم رو مرور کردم و ...
دیگر دستم به اندوه نمی رسد
چون کوچه ای به تنگ آمده ام
دستت را روی شانه ام بگذار
و مرگ را متوقف کن
دستهای تو مهربان بودند
یکی بیشتر از دیگری
و چهره ات مثل برفی که تازه باریده باشد
و چهره ات مثل وقتی که گلدانی را آب میدهند
و مثل من
وقتی که لیلا از
مدرسه بر می گردد
مرگ با چهره ات چه کار کرده است
با سینه ات که جای بازی من بود؟
گریه ام گاهی بر اسبی می نشیند
که راه را بلد نیست.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آب ها دری باز شد
در آبها دری باز شد
و مهربانترین بادها
از لالهی گوش تو گذشتند
چیزی در سکوت جابهجا شد
و آب چون پروانهای بزرگ بود
***
تو زیبا بودی
چون ماه کوچه و بازار
پر رمز و راز
چون آبی که در شب می گذرد
در زندگی دیده می شدی
چون شاخه ای که از آب بیرون می زند ، دیده می شدی
در تو انگار چیزی بود که برق می زد
و طلا را از مس جدا می کرد
می دانستم می دانستم،
این بهار که بیاید تو را چشم می زنند
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آب ها دری باز شد
غلامرضا بروسان (۲۲ آذر ۱۳۵۲، مشهد –۱۵ آذر ۱۳۹۰) شاعر و برگزیده «جایزه شعر نیما» و «جایزه شعر خبرنگاران».
بروسان به همراه همسر شاعرش الهام اسلامی و دخترش لیلا در سانحهٔ رانندگی در جاده قوچان، در ۱۴ آذرماه ۱۳۹۰، در سن ۳۸ سالگی؛ درگذشت.
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
تو
یادت نیست
سالها
پیش راه خانه ام را گم کرده ام
آن روز
سرد برفی
که
دستهایت را در جیب کت مخملی ات پنهان کردی
و هیچ
به آغوش یخ زده ام فکر نکردی.
تو
یادت نیست
تمام
راه نامم فراموشم شد
و حتی
ردپای جا مانده ام روی برف
مرا به
من نرساند.
شعرهایم
را آتش زدم
دل
کندم
و تو
یادت نمی آید
دل
کندن در زمستان یعنی جان دادن.
"مریم فرهمندی"
از کتاب: ساعت شنی / چاپ اول، پاییز 1396
راه بیان رفتن آدمی است در پی توشه و زاد؛ و راه تحرک جان است که آرام ندارد و جسم مرکب جان است تا از منزلی به منزلی سفر کند و هرکه از مرکب خود غافل شود، سفر او به پایان نخواهد رسید و سفر آدمی را پایانی نیست و راههای ما، چون ماست: گاه سنگلاخ، گاه آباد، گاه پیچواپیچ، گاه راست و راههایی که بر زمین میکشیم، خراشی است بر زمین و ما راههایی دیگر در خود داریم؛ راهی از اندوه، راهی از شادمانی، راهی از دوستداشتن، راهی از اندیشیدن، راهی از رستن و گاهی راهی که انزجار ماست؛ راهی که شکست آدمی است؛ راهی که به هیچجا نمیرود. راه بیفرجام؛ چنان رودی به مرداب. راه، زندگی است. راه، خود آدمی است و آدمی راهی است هرچند کوچک، روان بر صفحه بیکران هستی؛ گاه بیفرجام، گاه نیکفرجام.
دکلمه فیلم کوتاه "جاده ها" / عباس کیارستمی / 2005
شاعر: ؟
پ.ن: این شعر را برخی در فضای مجازی به سهر.ا.ب س.پهر.ی نسبت داده اند که فکر نکنم صحیح باشد.
عباس کیارستمی (۱ تیر ۱۳۱۹ - ۱۴ تیر ۱۳۹۵) فیلمساز و عکاس برجسته ایرانی.
نزدیکی
چون لب هایم به من
دوری
چون بوسه ای
که هرگز نمی رسد.
"محمود درویش"
محمود درویش و معشوقه اسرائیلیاش ریتا با نام اصلی تمار بن عامی
زندگی از من میخواهد
که فراموشت کنم
و این چیزیست که
دلم نمیتواند بفهمد…
"محمود درویش"
----
با تشکر از خانم سمیرا برای ارسال شعر.
محمود درویش ( ۱۹۴۱ - ۲۰۰۸) شاعر و نویسنده فلسطینی.
تو خنده ی دوری در یاد، تو قاصدکی دور از باد
من زخمی قبل از مردن، من ساکت قبل از فریاد
داد از دل من داد ای داد
عکسی که پر از رویا بود، در خاطره ای تار افتاد
عکسی که در آن خندیدم، از سینه ی دیوار افتاد
داد از دل من داد ای داد
آمده ام تو به داد دلم برسی
تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
آمده ام تو به داد دلم برسی
چو پرنده ی زخمی بی پر و بال رها شده از قفسی
باید که شبی برسی به قرارم، ایمان منی به خدا نسپارم
می ترسم از اینکه زمان نگذارد، چون دسته گلی برسی به مزارم
آمده ام تو به داد دلم برسی
تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
آمده ام تو به داد دلم برسی
چو پرنده ی زخمی بی پر و بال رها شده از قفسی.
"حسین غیاثی"
خواننده: علیرضا قربانی | آهنگساز: علیرضا افکاری | تنظیم: بامداد امینی | شاعر و ترانه سرا: حسین غیاثی | سال انتشار: 1401
دوریت
آنقدر هم که تصور میکردم
مشکل نبود
زنده بوده باشم اگر،
تحمل من خوب بود.
"شمس لنگرودی"
از دفتر: لب خوانی های قزل آلای من
کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب
شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد
"مهدی اخوان ثالث"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
روز خواهد شد
و درآن تو را دوست خواهم داشت
روز خواهد شد
پس نگران نباش اگر بهار
تاخیر کرده است
و غمگین نباش اگر باران
متوقف شده است.
...
روز خواهد شد
آن روز خواهم دانست چرا تمدن، زنانه است
و چرا شعر، زنانه است
و چرا نامههای عاشقانه زنانه هستند
و چرا زنان، هنگامی که عاشقند
به گنجشک و نور و آتش
بدل میشوند!
"نزار قبانی"
(ترجمه از یدالله گودرزی)
بلقیس الراوی در کنار نزار قبانی، اندکی پیش از مرگش.
بلقیس الراوی همسر دوم نزار، زنی عراقی بود که عربی تدریس میکرد. نزار بلقیس را عاشقانه دوست داشت و او مخاطب اغلب شعرهای عاشقانه نزار است. بلقیس در بمبگذاری سفارت سوریه در سال ۱۹۸۱ میلادی در بیروت کشته شد.
متن کامل شعر در ادامه مطلب