توجه: وبلاگ "کوچه باغ شعر" هیچ صفحه ای در شبکه های اجتماعی از جمله تلگرام و اینستا ندارد.
وبسایت دیگر من: "کوهنوردی، نشاط زندگی" (نیما اسماعیلی)
معرفی مسیرهای کوهنوردی و گردشگری تهران و ایران
من ندانم ز نگاه تو چه خواندم اما
دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است.
"حسین فروتن"
1)
من هر وقت به تو فکر می کنم
ناگهان قشنگ می شوم
پرنده می شوم درخت می شوم
تو همان کسی نیستی
که هر وقت پنجره ای در من می سوخت
با خودم می گفتم
ای خدای من
کجایی که نه تو مرا می بینی
و نه من تو را.
2)
تو
یک روز
در یک جایی
با یک نفر که دیگر دوستت نمی دارد
دلت بسیار برای من تنگ می شود
آن یک نفر منم.
3)
مرا نگاه کن
که چه بوی خوبی می دهم
بس که گل از تکه پاره هایم روییده است
من زخم شریف خودم هستم
زخم حاصلخیز خودم
ای زندگی
من تو را با همه چرک های چسبیده بر تنت
دیوانه وار دوست می دارم.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: من هم روزی عزیز کسی بودم / چاپ اول: 1402
چیزی به من بگو که بمانم
حرفی به من بزن که نمیرم
مثلا بگو که می رسد بهار
و من نگویم روی کدامین زخم این باغ
می خواهد که گل کند
مثلا بگو که سبزه می روید به زودی
از میان این خاکستر
و من نگویم که چگونه
مثلا بگو که دوستت می دارم
و من نگویم دیگر چه کسی را
مثلا بگو روزی از همین روزها
مرا در چراغانی خیابان ها به آغوش می کشی
و من نگویم اصلا مگر می شود
"فرنگیس شنتیا"
از تو چیزی در من نفس می کشد
به یک دلیل ساده قشنگ
که نمی شود برایت گفت
من با تو صدای کندن گورها را فراموش می کنم
صدای به هم کوبیدن دری
که یک قلب قرمز کوچک لای آن گیر کرده بود
من با تو آن نیمه شکسته خودم را فراموش می کنم
مرا همان جورها صدا می زنی
که می شود برایت مرد؟
من فکر می کنم
وقتی خدا حالش کمی خوب است
از لابلای تارهای صوتی تو می زند زیر آواز.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: من هم روزی عزیز کسی بودم / چاپ اول: 1402
روزی از بار سنگینی که روی شانههام سنگینی میکرد، حرف
خواهم زد. از اینکه چطور هر صبح مثل سایهای، خودم را خیابان به خیابان و در
مسیرهای خلاف قاعدهی احساس و باورم میکشاندم، در همان حالی که داشتم لبخند میزدم،
آرام راه میرفتم، آرام به کارهام میرسیدم و ظاهرا همه چیز خوب بود...
روزی از رنجهای زیستهای خواهم گفت که مرا تا لبهی عمیقترین پرتگاههای جهان برد و به من جسارت پرواز داد و مرا بزرگتر کرد.
روزی تعریف خواهمکرد که این روزها چقدر خسته بودم و چقدر دوام آوردم...
"نرگس صرافیان"
قلبم درد می کند
نه به بهانه جدایی
و نه حتی تنهایی
تحمل دیدن تو را
در کنار دیگری ندارم!
شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا
بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد.
"حامد عسکری"
گر خون دلی بیهوده خوردم، خوردم
چندان که شب و روز شمردم، مردم
آری، همه باخت بود سرتاسر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم، بردم.
"هوشنگ ابتهاج"
شبیه مه شده بودی!
نه میشد در آغوشت گرفت
و نه آنسوی تو را دید!
تنها میشد،
در تو گم شد!
که شدم ...
"رویا شاه حسین زاده"
جان من و جان تو را
هر دو به هم دوخت قضا.
"مولانا"
یک جرعه ز جام تو تمامست تمام
جز عشق تو در دلم کدامست کدام؟
در عشق تو خون دل حلالست حلال
آسودگی و عشق حرامست حرام.
"مولانا"
بازگشته ام
از ترس، از ناامیدی
و در کف دستانم
گلی زیبا می روید
اینک می شنوم
صدای پای رود را
که در رگانم جاریست
و پرندگان تشنه
از چهار سوی تنم
سیراب می شوند
باز گشته ام
از ترس، از ناامیدی
و در کف دستانم
گلی زیبا می روید.
"راحله شوقی جمیل"
عجب از
چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارند.
"سعدی"
افتادهام
در ابتدای کوچهای بن بست
از دست دارم میروم، اصلا حواست هست!؟
بیرون زدم از خاطراتت برف میآمد
من گریه کردم آخر این قصه را باید
بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم
بعد از تو فکر ضجههای دفترم باشم
بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری کرد
بعد از تو تهران پابهپایم بی قراری کرد
بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد
بعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شد
---------
---------
+ دانلود دکلمه زیبای این شعر با صدای آقای امید حسین زاده و خانم راحله شوقی جمیل
--------
متن کامل شعر در ادامه مطلب
تو در
مسیر زندگیام قرار گرفتی
و من تنها میتوانستم
جلوی قلبم را نگیریم
و بیهیچ ملاحظهای دوستت داشته باشم
هیچ ماهی یی با باله هایش
نمیتواند جریان رودخانه ای را تغییر دهد
تو را دوست دارم
و این خلاف جریان زندگی ست
از ما چیزی نخواهد ماند
اما شاید آنان که
معشوق خود را بیشتر بوسیده اند
از خاکشان گل های بیشتری بروید
باد، وقت وزیدن از کنارشان
مشتی به تبرک بردارد
تا پر کند
حجمی خالی از تنهایی را.
"محسن حسینخانی"
رنج تو بر
جان ما بادا مبادا بر تنت
تا بوَد آن رنج همچون عقلِ جانآرای ما
"مولانا"
گفتم که
دل از تو برکنم نتوانم
یا بیغم تو دمی زنم نتوانم
گفتم که ز سر برون کنم سودایت
ای خواجه اگر مرد منم نتوانم
"مولانا"