کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

به شانه ام زده ای..

به شانه ام زده ای

که تنهائی ام را تکانده باشی !

به چه دلخوش کرده ای ؟!

تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟!

 

از: گروس عبدالملکیان

گفتی دوستت دارم

گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود....

 

از: گروس عبدالملکیان

جنس تو، جنس نان

از پا تا سرت

سراسرت

نوری و نیرویی

وجود مقدست را در بر گرفته است

جنس تو ، جنس نان

نانی که آتش او را می پرستد

عشقم خاکستری زیر خاک بود

من با تو گر گرفتم

عشق من

عزیزم

پیشانی ات، پاهایت و دهانت

نانی است مقدس که زنده ام می دارد

آتش به تو درس خون داد

از آرد تقدس را فرا بگیر

و از نان بوی خوش را

 

از: پابلو نرودا

 

-------------------------------------------------------

 

پ.ن: نرودا و اشعارش را بسیار دوست دارم. اشعارش از درون جوشیده... از قلبی که به معنای واقعی کلمه عاشق است. عاشقانه‌هایش برای "ماتیلده" به راستی که زیبا و ستودنی‌ست.

شاید گزافه نباشد اگر پابلو نرودا را پر خواننده ترین شاعر معاصر جهان بدانیم. کمتر کسی در عرصه شعر معاصر جهان می شود یافت که مانند نرودا محبوب باشد. آن‌چنان‌که گابریل گارسیا مارکز می‌گوید:

"پابلو نرودا بزرگترین شاعر قرن بیستم است."

 

دست‌هایم را می‌بینی؟

دست‌هایم را می‌بینی؟

آن‌ها زمین را پیموده‌اند
خاک و سنگ را جدا کرده‌اند
جنگ و صلح را بنا کرده‌اند
فاصله‌ها
از دریاها و رودخانه‌ها برگرفته‌اند
و باز،
آنگاه که بر تن تو می‌گذرند،
محبوب کوچکم،
دانه‌ی گندمم، پرستویم،
نمی‌توانند تو را در بر گیرند

از تاب و توان افتاده‌

در پی کبوترانی توأمان‌اند
که در سینه‌ات می‌آرمند یا پرواز می‌کنند
آن‌ها دور دست‌های پاهایت را می‌پیمایند
در روشنای کمرگاه تو می‌آسایند
برای من گنجی هستی تو
سرشار از بی‌کرانگی‌ها تا دریا و شاخه‌هایش

سپید و گسترده و نیلگونی

چون زمین به فصل انگور چینان
در این سرزمین
از پاها تا پیشانی‌ات
پیاده، پیاده، پیاده
زندگی را سپری خواهم کرد

 

از: پابلو نرودا

---------------------------------------------------------


دفتر عشق:

ترس یعنی :
از جنگ های تن به تن
پناهت آغوش کسی باشد
که تن ات را بخواهد
برای تن هایی اش!

"منبع: نت"

کوزه گر

تن تو را یکسره

رام و پُر

برای من ساخته اند.

دستم را که بر آن می سرانم

در هر گوشه ای کبوتری می بینم

به جستجوی من.

 

گوئی، عشق من!

 تن تو را از گل ساخته اند

برای دستان کوزه گر من.

 

زانوانت، سینه هایت، کمرت

گم کرده ای دارند از من

از زمینی تشنه

که دست از آن بریده اند

از یک شکل.

و ما با همیم

کاملیم، چون یک رودخانه

چون تک دانه ای شن...

 

از: پابلو نرودا

----------------------------------------------

 

دفتر عشق:

تا یادت می کنم
باران می آید...
نمی دانستم
لمس خیالت هم
وضو می خواهد!

"منبع: نت"

اصلا به دیدنم نیا...

اصلا به دیدنم نیا

دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار

برایم نیار

اصلا به من

به ویلای خنده داری در جنوب

فکر نکن

سردرد نگیر

عصبی نشو

اصلا زنگ در، تلفن، خواب ، خیال ، خلوت مرا نزن

اینقدر نمک روی زخم من نپاش

اصلا نباش!

با این همه

روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی

پیدایم کردی

چیزی نگو

تعجب نکن

حتما به دنبال تو آمده بودم

 

"روجا چمنکار"

-----------------------------------------------------------------

 

پی نوشت: از آنجا که موزیک وبلاگ ظاهراً طرفدارانی برای خودش داشته و ما بیخبر بودیم، و بنا به درخواست دوستان، موزیک رو دوباره در وبلاگ قرار دادم. اما این‌بار دکمه کنترل موزیک رو –که انتهای وبلاگ قرار داشت- به بالای صفحه منتقل کردم که هر کس خواست به راحتی بتونه موزیک رو قطع کنه.

پیدایم کن...

پیدایم کن از اثر انگشت روی فنجان ها

توی کافه ها

از ایستادن پشت ویترین ها

چسبیدن به عروسک ها

به درخت گیلاسی که به نامم بود

نیمکتی زرد، رُزی سفید، روزی برفی

پیدایم کن از لرزیدن زیر ترس، توی گریه

وسط رقصی بندری، استکانی کمر باریک، شبی تاریک

حافظه ام کجاست؟

خانه ام کجاست؟

خنده ام کجاست؟

پیدایم کن از پاورچین زیر پنجره

پنج شنبه، مترو، ایستگاه آخر

آخر اسمم چه بود؟

اسمم چه بود؟

پوستم چه رنگی بود؟

پیدایم کن از رد پای کلمات

جلوی سینما، توی پاک، انتهای خیابانی دراز

خیابانی دراز

دیروزی دراز

روزی دراز

رازم چه بود؟

سایه ام کجاست؟

تهران، میدان ولی عصر، جنب بانک ملی ایران

قسمت اشیاء گمشده

پیدایم کن

از میان سایه های بی نشان اشیاء گمشده ...

 

"روجا چمنکار"

---------------------------------------------------------------


دفتر عشق:

ابرها،
نامه‌های مچاله ی منند
که بغض‌هایم را
در آنها می ‌نویسم
و به دست باد می ‌سپارم
تا برایت بخواندش.

"ناشناس"

خیالت تخت...

خیالت تخت
چنان به خوابهایم سرایت کرده ای

که بی خیالت

هم آغوش هیچ تختی نمی شوم
انگشت هایمان را گره می زنیم
می رویم

آنقدر دور

که پای هیچ کریستف کلمبی به خیالمان نرسد
لنگر می اندازیم

کنار بهشتی که از کلیسا خریده ام
و تمام شب را اتراق می کنیم
اینجا باد به انحنای آغوشت آرام می گیرد
و چشمهایت را که می بندی

شعر روی مژه هایت رد و بدل می شود
من عقربه ها را می خوابانم...

تو النگوهایت را کوک می کنی
و خدا

برای خوابهایت...

لباس دخترانه پست می کند

خیالت تخت...
ما مدیون هیچ شهری نمی شویم
حتی
همین قدر که تو

خودروی وطنی ات را داشته باشی
و من

قهوه ترکم را

 

"میلاد آهنگربهان"

-------------------------------------------------------------------


پی نوشت:

+ موزیک وبلاگ به درخواست شما (کنج) حذف شد. از این انتقاد‌های سازنده باز هم بفرمایید. :)

+ چند روزی نبودم و اینروزها حسابی سرم شلوغه. کامنتها بدون تایید ماندن. آزاد که شدم انشاا... خدمت تک تک دوستان میرسم.

 

بامداد

چندان به تماشایش برنشستیم

که بامدادی دیگر برآمد

و بهاری دیگر

از چشم اندازهای بی برگشت در رسید

از عشق تن جامه‌ای ساختیم روئینه

نبردی پرداختیم که حنظل انتظار

بر ما گوارا آمد

 

ای آفتاب که برنیامدنت

شب را جاودانه می‌سازد

بر من بتاب

پیش از آن‌که در تاریکی خود گم شوم

...

 

شعر از: شمس لنگرودی

از کتاب "گزیده ادبیات معاصر، مجموعه شعر شمس لنگرودی" / انتشارات نیستان / چاپ اول 1380

----------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

گاهی یک شعر زیبا از یک شاعر خوب میخوانی. بعد می‌آیی پشت کیبورد و حس خوبت را در یک دنیای

مجازی با دیگران سهیم می‌شوی. این حس خوب چندین برابر می‌شود وقتی که احساس کنی اولین نفری هستی که اثری ارزشمند را در این دریای بیکران مجازی ثبت میکنی و حست را با دیگران به اشتراک می‌گذاری! این شعر زیبا از استاد شمس لنگرودی از آندسته شعرهاست... تقدیم به شما خوبان 

-------------------------------------------------------------------------


پی نوشت 2 (چهارشنبه 10 آبان):

یه چند روزی نیستم در خدمت دوستان (تا یکشنبه یا دوشنبه). مراقب خودتون باشین :)


**عید غدیر هم پیشاپیش بر همه دوستان نازنینم مبارک**


صفحه نظرات وبلاگ‌های پرشین بلاگ هم یکی دو روزه که کار نمیکنه! قابل توجه دوستان پرشین بلاگی (آیکون چشمک)

آری آغاز دوست داشتن است

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه نا پیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست...

 

"فروغ فرخزاد"

-------------------------------------------------------------


دفتر عشق:
دلم
پرندۀ غمگینی ست
در قفس افکار عاشقانه‌ام،
کجاست درختان سبز آغوشت؟!

"ناشناس"

دور از تو...

دور از تو

فواره‌ی بی‌قرارم

پرپر می‌زنم

که از آسمانِ تهی 

به خانه ی اولم برگردم.

 

"شمس لنگرودی"


از مجموعه: شب، نقاب عمومی است


---------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

نچرخید... زبانم را می گویم، کاش وقت رفتن می گفتم: "دوستت دارم" .لطفا نرو ...

-------------------------------------------------------------

پی نوشت:

هیچ به فردا نیندیش، فردا اندیشه اى براى خود دارد، رنج هر روز براى آن روز کافیست. " کوروش کبیر"

29  اکتبر (امسال مصادف با 8 آبان) روز جهانی کوروش بزرگ "پدر ایران زمین" بر ایرانیان فرخنده باد.

امروز روز جهانی کوروش کبیر است و این روز در تقویم ما ایرانیان نیست!


پی نوشت (8 آبان): امروز شنیدم که این روز و این مناسبت یک روز جعلی! است و چنین روزی در تقویم سازمان ملل وجود ندارد! با کمی جستجو در گوگل یافته هایی در این مورد پیدا کردم و با مراجعه به سایت رسمی سازمان ملل در ایران هم چنین روزی را در تقویم این سازمان ندیدم.

به هر حال جعلی یا غیر جعلی، چیزی از ارزش های این مرد بزرگ برای ما ایرانیان کم نمی کند. روزش گرامی باد.

بلند که می شوی، از روی خیالِ تنم

بلند که می شوی
از روی خیالِ تنم
دلم می گیرد

دلم که می گیرد
بلند می شوم
روی دستِ تو
و پیش از آنکه دوباره بر خیالِ تنم بخوابی
تمام این شهر را
در همین چند متر خانه جا می گذارم

بیرونِ این خانه
این سنگ هایی که به پایم می گیرند و
رفتن را درد آور تر می کند
همان هایی اند
که سرت به آن ها خواهد خورد.

از: مهدیه لطیفی

-----------------------------------------------------------

دفتر عشق:

قـایـقـت میشوم بـادبـانـم بـاش، بـگـذار هـرچـه حـرف پـشـت سـرمـان مـیزنـنـد مـردم، بـاد هـوا شـود... دورتـرمـان کـنـد...!

 

نشسته‌ام، که سر در گمی کنی در شانه هایم

نشسته ام

که سر در گمی کنی در شانه هایم

از علی الطلوع چشم های تو تا صلاة ِ ظهر

از آن بگویم که تمام گنبدها از دهان من پر شود

گم کنم سرم را لای سینه هایت ...

مزه بریزم که خنده بگیری ... آرام بگیری

که آغوش بگیرم

با رام ِ پنجه های تو از بازوان من ...

تور شدن به هردویمان می آید

می پودم در تار ِ تو

آنقدر که اشک هایم را هم از گونه های تو پاک کنم.

 

شعر از: میلاد آهنگربهان

-------------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

من شیفته‌ی میزهای کوچک کافه‌ای هستم که بهانه‌‌ی نزدیکتر نشستن‌مان می‌شوند و من روبه‌روی تو با چای و سیگاری می‌توانم تمام شعرهای نگفته‌ی دنیا را یک‌جا برایت بگویم. تنها برای خود خود تو ...

 

الفبا را یاد گرفتم که نام تو را بنویسم

الفبا را یاد گرفتم که اسم تو را بنویسم

همان چهار حرف جادویی ِ اسمت که کنار هم معجزه می کند!

اعداد همگی صف کشیده‌اند تا زادروز تو باشند

من اولین گام هایم را در جست و جوی تو برداشتم

راستی من عناصر اصلی طبیعت را چهار تا نمی دانم

یکی می دانم و آن تویی...

تو گرمایت بیشتر از آتش است

آرامش صدایت بیشتر از آبهای جاریست

اکسیژن که هیچ، من با تو نفس می کشم

خاک سرمه قدم‌های توست

و تمام زیبایی های عالم از تو شروع می‌ شوند...

 

"منبع: نت"

--------------------------------------------------------

دفتر عشق:

دوستت دارم
حتی اگر قرار باشد
شبی بی چراغ، در حسرت یافتنت
تمام پس کوچه ها را
زیر باران، قدم بزنم...

اگر زمان و مکان در اختیار من بود...

اگر زمان و مکان در اختیار من بود

ده سال قبل از طوفان نوح عاشقت می شدم

و تو می توانستی تا قیامت برایم ناز کنی

و من کم می آوردم و تسلیم می شدم.

یکصد سال به ستایش چشمانت می گذشت

و سی هزار سال سر به ستایش تنت

و تازه در پایان عمر به دلت راه می یافتم

هیچ چیز نگو

که می خواهم تمام نا نوشته هایم را یکجا در جانت بریزم بدون کم و کاست ...

 

"آندره مارول"

ترجمه: احمد شاملو

-----------------------------------------------------------------

دفتر عشق:

آرام آرام می‌بوسمت

آنــــقدر که طرح لبهایم روی تمام تنت جــــا بمانـــد

بگـــذار آغوش تــــو تــنهــــا قلمروی من بــــــاشــــد.

"ناشناس"


زمان غارتگر

هر ثانیه می‌گذرد

چیزی از تو را با خود می‌برد
زمان غارتگر غریبی است
همه جیز را بی اجازه می‌برد
و تنها یک چیز را
همیشه فراموش می‌کند:
حس «دوست داشتن» تو را ...


""

----------------------------------------------------------


زندگی نامه آنتوان دو سنت‌اگزوپری:

آنتوان دو سنت‌اگزوپری (به فرانسوی: Antoine de Saint-Exupéry) ‏ (۲۹ ژوئن ۱۹۰۰ - ۳۱ ژوئیه ۱۹۴۴) نویسنده و خلبان اهل فرانسه بود. 

(در ادامه مطلب بیشتر بخوانید)


+ دانلود کتاب شازده کوچولو (ترجمه احمد شاملو)

ادامه مطلب ...