خدا بعضی ها را
از چشمهایشان آفریده
اول چشمهای مرا آفریده مثلا
بعد زل زده توی مردمکهایم
و با خودش گفته
باید چیزی شبیه باران بیافرینم
که دست از سر این دو تا دایره ی محزون برندارند!
بعد
برای چشمهایم صورتی کشیده
دست
پا
قلب
و گفته این آدم حتما باید زن باشد
ابْر مونثی
که یک عمر ببارد
گاهی
سر بر شانه ی کوهی
و گاهی
در عمق تنهایی...
"رویا شاه حسین زاده"
از کتاب: صدای زنگ در آمد
---------------------------------------------------
پ.ن: این کتاب یکی از کتاب های خوبیه که نمایشگاه کتاب امسال خریدم. دست مریزاد به خانم شاه حسین زاده.
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید
قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم
دریاهای چشم تو خشکیدنی است
من چشمه یی زاینده می خواهم
پستان هایت ستاره های کوچک است
آن سوی ستاره من انسانی می خواهم
انسانی که مرا برگزیند
انسانی که من او را برگزینم
انسانی که به دست های من نگاه کند
انسانی که به دست هایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دست های انسان نگاه کنیم
انسانی در کنارم، آینه یی در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم.
...
"احمد شاملو"
آیدای خودم، آیدای احمد.
شریک سرنوشت و رفیق راه من!
به خانه ی عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشم های من! از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانه ی من آوردی.
- سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی.- زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانه ی من آوردی. از شوق اشک می ریزم. دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کنند، اما در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچی نیست. ....
دست مرا بگیر. با تو می خواهم برخیزم. تو رستاخیز حیات منی. ....
هنوز نمی توانم باور کنم، نمی توانم بنویسم، نمی توانم فکر کنم... همین قدر، مست و برق زده، گیج و خوش بخت، با خودم می گویم: برکت عشق تو با من باد!- و این، دعای همه ی عمر من است، هر بامداد که با تو از خواب بیدار شوم و هر شامگاه که در کنار تو به خواب روم .
برکت عشق تو با من باد!
احمد تو
١٧ فروردین ماه ٤٣
-------------------------------------------------
از نامه های "احمد شاملو" به آیدا
کتاب: مثل خون در رگ های من
نسخه اصلی با خط شاملو:
(برای مشاهده تصویر در سایز اصلی بر روی آن کلیک نمایید)
بیا و به اینها بگو
کم خودشان را
به پنجره اتاقم بکوبند!
بگو آن طرف پنجره
شمع نیست
دل من است که آتش گرفته!
اصلا
آن روز که روسری گلدارت را سرت کردی
فکر بیتابی این همه پروانه نبودی!؟
"محسن حسینخانی"
از کتاب: زمین گرفتگی / نشر مایا / چاپ اول بهار 95
دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم
دلی دچار تو و سر به راه می خواهم
دوباه اینکه تو حوا شوی و من آدم
و باز لذت یک اشتباه می خواهم
همیشه چشم تو را شاعرانه می نوشم
که با تو من غزلی رو به راه می خواهم
پناه خستگی من! بمان و با من باش
میان این همه طوفان، پناه می خواهم
تو عاشقانه ترین رکعت غزل هستی
برای خواندن تو قبله گاه می خواهم
دوباره وسوسه ی ناز چشم تو بر پاست
دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم.
"رضا قریشی نژاد"
چهقدر خوب بود
تو، گُل من بودی
هر روز به تو آب میدادم!
علف چِرکهای تو را میشستم وُ
به بوی تَنت
مغرور میشدم
شبها کنار لبت
رؤیا بو میکردم وُ
روزها، حسادت ِ دنیا را !
چهقدر خوب بود
تو، گُل من بودی
برای تو یک گلدانِ کوچک زیبا میساختم
با یک باغچه
و حوضی پُر از انار
خوابت را
کنار پنجره آفتاب میدادم وُ
برای صبحانهات
هوای ِ تازهی شمال میخریدم ...
چقدر خوب بود
تو، گُل من بودی ...
"افشین صالحی"
از کتاب: کاش جایی بود؛ که نبود!
بوی تنت
مرا برمیگرداند
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از تو
سیب هم وجود داشت؟
"عباس معروفی"
آره پیروز شدم
قلب غم وُ شکستم
قصر عشق وُ فتح کردم
تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم
نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که
با سادگی های تو بستم
آره پیروز شدم
قلب غم وُ شکستم
قصر عشق وُ فتح کردم
تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم
نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که
با سادگی های تو بستم
نه گلایه نه شکایت
نه یک بغض بی نهایت
یک شروعی تازه دارم
یک ترانه یک حکایت
صاف و ساده پاک و معصوم
عشق و تو چشات میدیدم
واسه به تو رسیدن
دیگه هیچ غمی ندیدم
آره پیروز شدم
قلب غم وُ شکستم
قصر عشق وُ فتح کردم
تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم
نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که
با سادگی های تو بستم
میخوام حالا پرش کنم
سفر به شهر عشق کنم
فرمانده باشم تو خوشی
زندگیمو بهشت کنم
آره فرداها قشنگه
دل واسه فردا خیلی تنگه
دل دیگه قهرمان شد
با غصه ها بجنگه
آره پیروز شدم
قلب غم وُ شکستم
قصر عشق وُ فتح کردم
تو دلش نشستم
به فلک چیزی نگفتم
نکنه چشم بزنه
عهد و پیمونی رو که
با سادگی های تو بستم.
ترانه سرا: دکتر مهدی داوودی
--------------------------------------------------------------
+ دانلود آهنگ بسیار زیبای "پیروزی" با صدای امید
از آلبوم "پیروزی" / سال انتشار 2002
در اینجا که منم
هوا برای با تو پریدن خوب است
در آنجا که تویی
ساعت به وقت بوسه های نجیب
کوک است...؟
"نازنین.ی"
برگرفته از وبلاگ شاعر: آرامش خیال
آیدای خوب من!
روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس می کنم که شعر، دوباره در من جوانه می زند. به بهار می مانی که چون می آید، درخت خشکیده شکوفه می کند. برای فردای مان چه رویاها در سر دارم! آن رنگین کمان دوردستی که خانه ی ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می بوسند و در وجود یکدیگر آب می شوند ..... از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پرده ی نازکی می لرزاند در رویایی مداوم سیر می کنم. می دانم که در آن سوی یکی از فرداها حجله گاه موسیقی و شعر در انتظار ماست، و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم و هر دم می خواهم فریاد بکشم:
_ آیدای من! شتاب کن که در پس این "اُلمپ" سحر انگیز ، همه ی خدایان به انتظار ما هستند!
معنی "با تو بودن" برای من "به سلطنت رسیدن" است.
چه قدر در کنار تو مغرورم!
شب پنج شنبه 9 خرداد 41
فقط خدا می داند چه ساعتی است!
از نامه های "احمد شاملو" به آیدا
(گزیده ای از نامه)
کتاب: مثل خون در رگهای من
نامه های احمد شاملو به آیدا
نشر چشمه / چاپ چهارم ، زمستان ٩٤
-------------------------------------
پ.ن: اُلمپ نام کوهی مقدس و اساطیری در یونان
ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ...
ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺮﺳﺘﯿﮋ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺪﻡ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ
ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯾﻢ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺑﻪ ﯾﮏ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﺭﺳﯽ ﻭ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻧﺎﻓﺬﺕ ﻣﺮﺍ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!
ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ
ﻭ ﺭﻋﺸﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﺮ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻓﻘﺮﺍﺗﻢ.
ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﻨﺸﺎﻕ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ
ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻄﻮﻁ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﺛﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﯼ!
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!
ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﯼ!
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ!
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ!
ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﻫﺎ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﭘﯿﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﺳﺴﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ...
ﺗﻮ ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﯼ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽﻫﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎً ﺑﺎﺯﮔﺸﺖﻫﺎ ﺑﺪﺗﺮﻧﺪ!
ﺣﻀﻮﺭ ﻋﯿﻨﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ
ﺑﺎ ﺳﺎﯾﻪ ﺩﺭﺧﺸﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﺵ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﮐﻨﺪ!
"ﻣﺎﺭﮔﺎﺭﺕ ﺁﺗﻮﻭﺩ"
از کتاب: ﺁﺩﻡﮐﺶ ﮐﻮﺭ
بگو دوستم داری تا زیباتر شوم
بگو دوستم داری تا انگشتانم از طلا شوند
و ماه از پیشانیام بتابد
بگو دوستم داری تا زیر و رو شوم
تبدیل شوم به خوشهای گندم یا یک نخل
بگو! دل دل نکن ...
بگو دوستم داری تا به قدیسی بدل شوم
بگو دوستم داری تا از کتاب شعرم کتاب مقدس بسازی
تقویم را واژگون میکنم
و فصلها را جابهجا میکنم اگر تو بخواهی
بگو دوستم داری تا شعرهایم بجوشند
و واژگانم الهی شوند
عاشقم باش تا با اسب به فتحِ خورشید بروم
دل دل نکن
این تنها فرصت من است تا بیاموزم
و بیافرینم!
"نزار قبانی"
پ.ن: متن اصلی ترجمه این شعر به این شکل بوده: "بگو دوستم میداری ..." نسخه پیش رو ویرایش شده و کمی تغییرات و حذفیات هم دارد که بنظرم شعر زیباتر شده.
خلخالی از بوسه می بستم به پایت
اگر اینجا بودی
و طعم تازه می گرفت زنده گی ام
با دو شاه بلوط چشمانت ...
اگر اینجا بودی
تقویم رومیزی ام را دور می انداختم
و می گذاشتم ساعت دیواری به خواب رود
پس میزان می کردم زنده گی ام را با نفس های تو
و هیچ عزا و عید و جمعه ای تعطیل نمی کرد
علاقه ی مرا ...
اما تو اینجا نیستی
و تقویم من از عزا لبریز است!
تو اینجا نیستی
و زنگ ساعت دیواری
ناقوس مرگ را تداعی می کند!
پس می پژمرند بوسه هایی که برایت می فرستم
در فاصله میان خانه هامان
چرا که
تو اینجا نیستی ...
کاش می دانستی
که نبودن تو
نابودی من است!
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد
مرد بودم کاش
سربازی که در جنگ های صلیبی
با تو اسیر شده باشد
ترانه هایی را که به یاد چشم های زنی می خواندی گوش می دادم
و هر وقت دلم می گرفت
دستی که پتو را از صورتم کنار می زد
دست تو بود
مرد بودم کاش
سربازی که در جنگ های صلیبی
با تو
اسیر شده ام.
"رویا شاه حسین زاده"
از کتاب: صدای زنگ در آمد
آیداى خوب نازنینم!
مدت هاست که برایت چیزى ننوشته ام.
زندگى مجال نمى دهد: غم نان!
با وجود این، خودت بهتر مى دانى:
نفسى که مى کشم تو هستى؛
خونى که در رگ هایم مى دود و حرارتى که نمى گذارد یخ کنم.
امروز بیشتر از دیروز دوستت مى دارم و فردا بیشتر از امروز.
و این، ضعف من نیست: قدرت تو است.
(٢٣ شهریور ٤٣)
از نامه های "احمد شاملو" به آیدا
دفتر: مثل خون در رگ هاى من
آیدا؛
بگذار بی مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم:
که من در عشق، بیش از هر چیز دیگر، بیش از لذت ها،
آتش و شور و حرارت آن را می خواهم ...!
بیش از هر چیز، شوق و شورش را می پسندم؛
و بیش از هر چیز، بی تابی ها و بی قراری هایش را طالبم ...
سکوت تو، شعر را در روح من می خشکاند !
شعر، زندگی من است.
حرف های تو مایه های اصلی این زندگی است ...
و مایه های اصلی این زندگی می باید باشد
"مثل خون در رگهای من... "
از نامه های "احمد شاملو" به آیدا
کتاب: مثل خون در رگهای من
ای همدم روزگار، چونی بی من
ای مونس غمگسار، چونی بی من
من با رخ چون خزان، زردم بیتو
تو با رخ چون بهار، چونی بی من
"مولانا"
دیگر نمی توانم پنهانت کنم!
از درخشش نوشته هایم می فهمند،
برای تو می نویسم
از شادی قدم هایم،
شوق دیدن تو را در می یابند
از انبوه عسل بر لبانم،
نشان بوسه تو را پیدا می کنند
چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را
از حافظه گنجشکان پاک کنی
و قانع شان کنی
که خاطراتشان را منتشر نکنند!؟
"نزار قبانی"
همین که می آیی
تنم خو می گیرد با عطرت
لب هایت مُهر سکوت لبهایم می شوند
و من افطار می کنم
روزه ی نبودنت را
با همین عاشقانه های ساده
و ماهَ م عسل می شود!
"یاشار عبدالملکی"