چه شب های درازی
اشک در هاون اندوه کوبیدم!
نخوابیدنم را
به پایِ قدم های نیامده ات بگذار
و خط عمیق پیشانی ام را
به حساب سرنوشت.
دروغ نیست!
زنها همیشه
در ساعت عاشق شدنشان مرده اند!
"روشنک آرامش"
عزیزم!
گاهی
فقط اندکی از مرا
برای روزهای نداشتنم کنار بگذار
مثلا
دست خطم را
که لای کتاب شعری
آهسته تو را می بوسد
یا صدای غمگینم را
که در یک شب بخیر طولانی
در گوش خواب آلودت می گوید:
"تا ابد دوستت دارم..."
حق با فروغ بود
روزی من
پرنده ای مرده خواهم بود
که تا بی نهایت
در تو پرواز خواهد کرد...
"مهتاب سالاری"
تراس
چشم به راه توست!
تا پابوس پاهایت باشد
بند رخت
منتظر ست
تا از پیراهن خیس تو
گلویی تازه کند!
و گل های شمعدانی
که ایستاده اند
چون جوجه گنجشک های گرسنه
برای سهمی که از دستان تو می گیرند
فرض کن
در دور دست ها منتظرم
بوسه ای پرتاپ کن
و این جبهه ی گرم هوا را
با یاد بارانی بی وقت
به خاطرات خوب نسیم برگردان.
"حمید جدیدی"
دیروز
وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم
که انگار گُل رُزی از پنجره ی باز
به اتاق پرت شده باشد …
"ویسلاوا شیمبورسکا"
محبوبم!
تو را
نه برای زیبایی بی حصر و ادامه دارت
نه برای رنج و اندوه ماندگارت
نه برای شادی
نه برای چشم های نافذت که با موهای کوتاه
می توانی ویرانگر باشی...
تو را
نه برای زنانه ای بی وقفه
نه برای مهربانی لایزال و بی ریا
نه برای قهر
نه برای آشتی
تو را
نه برای زخمی که بر جا گذاشته ای
نه برای آنچه مَردان شهر در تو می بینند
نه برای غمین غروب آدینه
نه برای هر آنچه که داری
تو را برای خودم
و تعریف جاودانگی عشق
برای گنجی که داری و نمی ببیند
برای سادگی ات در تعاریفی که "زن" بود
تو را برای تنهایی ام
دوستت دارم.
"حمید جدیدی"
محبوبم
امروز که در آغوشم بودی
چیزی به پنج گانه ی حواسم افزودی
چیزی به رایحه ی گل ها
به طعم های جهان
به فصل ها
ساعت ها
و برای شادی
تعریف تازه ای ساختی!
دست هایم
پیچکند حالا
شانه هایم
آبشاری برای فرود نجابت
و سینه ام
تختی برای پادشاهیِ "زیبایی"
رد موهایت را که گرفتم...
به مزرعه ای پر از محصول رسیدم
رد چشم هایت را که گرفتم...
دو یاقوت سیاه بودند
پشت شیشه ی جواهر فروشی
و لب هایت
نهری در امتداد خیابان
لبریز از باران بهاری...!
امروز که در آغوشم بودی
تعبیر تازه ای از زیستن آموختم
و در ساعتی که هیچگاه نبود
فصلی که هیچ زمان نبود
در طعم و عطر و احساسی که هرگز وجود نداشت
بسیار آموختم... بسیار!
و بیشترین اش:
"زنی که دوستت داشته باشد
می تواند تنها با زبان صریح آغوش
تو را به دنیای زیباتری که هرگز ندیده ای ببرد..."
"حمید جدیدی"
می شود بغلم کنی؟؟
محکم،
از آنهایی که سرم چفت شود روی قلبت و
حتی هوا هم بینمان نباشد...!
می شود بغلم کنی؟؟
دلم تنگ است
برای بوی تنت،
برای دستانت که دورم گره شود
و برای حس امنیتی که آغوشت دارد...
میشود بغلم کنی؟؟
هیچ نگویی،
فقط بگذاری گریه کنم...
و آرام در گوشم بگویی:
مگر من نباشم که اینجور گریه کنی
می شود بغلم کنی؟؟
تمام شهر می دانند، از تو هم پنهان نیست،
همین روزهاست که دلتنگی کاری دستم دهد
و در حسرت لمس دوباره ی آغوشت
برای همیشه بمانم...
می شود بغلم کنی؟؟
"فاطمه جوادی"
با هم تعارف که نداریم...!؟
وقتی دوستم نداری
طوری نگاهم نکن که عاشقت شوم
طوری صدایم نکن که دلم بریزد
وقتی خطابت می کنم
بی آنکه صدایت را صاف کنی
یک "بله"ی سادهی خشدار
فارغ از "جانم"های عاشقانه بگو...!
وقتی دوستم نداری
میان کلماتت هیچ قولی نده!
نگو می مانی
نگو مال همیم
چیزی نگو که دلم خوش باشد
مثلا دلم نشکند...
من با دروغ
بیشتر میشکنم
بیشتر درد میکشم
و بیشتر تو را نمیبخشم...!
رفیق جان
باهم تعارف که نداریم
صاف و پوست کنده
حرف دلت را بی اغراق
اقرار کن...!
"سعید امانی"
آمده از جایی دور،
اما زاده زمین ام.
امانت دار آب و گیاه،
آورنده آرامش و
اعتبار امیدم.
من به نام اهل زمین است
که زنده ام.
زمین
با سنگ ها و سایه هایش،
من
با واژه ها و ترانه هایم،
هر دو
زیستن در باران را
از نخستین لذت بوسه آموخته ایم.
زمین
در تعلق خاطر من و
من در تعلق خاطر تو
کامل ام.
ما
همه
اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم،
اما سرانجام
به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت.
"سیدعلی صالحی"
بامت بلند باد
که دلتنگی ات مرا
از هرچه هست
غیر تو بیزار کرده است.
"فاضل نظری"
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
از مرگت
ناراحت نمی شوم!
اگر قرار باشد
پیش من
که پیش از تو رفتم
بیایی...
"افشین یداللهی"
هر چقدر هم که بگوییم:
مردها فلان
زن ها فلان
یا تنهایی خوب است
و دنیا زشت است؛
آخرش روزی قلبت
برای کسی تندتر می زند...!
"چارلز بوکوفسکی"
چقدر خوب است
همیشه بهانه ای داشته باشم
تا حالت را بپرسم
همین چند ثانیه کافیست
برای تسکین این دلتنگی ام ...
"حسین رمضانی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
اگر نیمه شب...
خیالت هوای بوسه کرد و
روی تخت
لای ملافه ها
در آغوش شمعدانی ها
لب حوض
پشت پنجره ها
میان میهمانی شکلات ها
در دل یک عاشقانه و
شاید هیچ جا، پیدایم نکردی بدان...
من این شب ها پیراهنت را تن میکنم
تا محبوبه ی گوشه ایوان
مرا با تو اشتباه بگیرد و
پشت پلکهایش تا صبح تابم دهد!
"حامد نیازی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
ﻣﻦ ﺭﻭﻳﺎ ﺩﺍﺭﻡ
ﺭﻭﻳﺎی ﻣﻦ ﺑﻮﺳﻪ ﺍی ﺳﺖ
ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﺏ
ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﻲ ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﺑﻴﺪﺍﺭی ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﻨﺪ
ﺭﻭﻳﺎی ﻣﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﻴﺴﺖ
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ
ﻳﮏ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﻳﮏ ﭼﺸﻢ
ﭼﻴﺰ ﮐﻤﻲ ﻧﻴﺴﺖ.
"مجدی معروف"
(شاعر فلسطینی)
مترجم: بابک شاکر
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
حال من
به احوال پرسی تو بستگی دارد!
تو اگر حالم را بپرسی
مگر می شود بگویم بدم؟!
اصلا مگر می شود تو باشی
و من خوب نباشم؟!
تو فقط باش...
من اثبات می کنم که بدی
در دنیا وجود ندارد!
"محسن دعاوی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
اگر ازت دور نباشم
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
گل قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعم بوسه هات
یادم می رود
بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
در یکی تاب می خوریم
در یکی بی تاب می شویم
و من
در هر پلکی
یکبار دیدنت را می بازم ...
" عباس معروفی "
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
دستم را بگیر
مرا بگیر از خودم
مرا ببر با خودت.
یک جای امن...
من در سر رویایی دارم
تو درخت نارنج شوی،
من خاک...
در من ریشه بدوانی
به وقت بهار،
شکوفههامان را
بارور شویم
و خدا
مست شود از عطر باهارنارنجِ ما...
"مرتضی فتحی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
آزرده دل از کوی تو رفتیم
و نگفتی
کی بود؟
کجا رفت؟
چرا بود و چرا نیست؟
"محمدحسین شهریار"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
تو را از شاخه میچینم
که برایم گنجشک باشی،
این روزهای سکوت و وحشت را
پُر از آوازِ رفتن کنی.
تو را از شاخه میچینم
که برایم خورشید باشی،
این نگاههای سرد و خالی را
پُر از گرمای دوست داشتن کنی.
تو را از شاخه میچینم
در دلم میکارم:
گنجشکی که همیشه میخواند.
خورشیدی که همیشه میتابد.
"رضا کاظمی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del