کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

بیا ای شب

بیا ای شب دیرینه...

بیا، مثل موج
بیا، سبک
بیا کاملن تنها، با تشریفات، با دست‏های آویخته

بیا و کوهستان‏های دوردست را زیر پای درختان به هم فشرده جا بگذار
مغشوش در سرزمینی، که هر زمینی می‌‏بینم از آن توست
از کوهستان حجم واحدی بساز با بدنت
تمام ناجوری‏هایی که از دور به چشمم می‏ﺁیند را پاک کن
همه‏‌ی راه‏هایی که آنجا بالا می‏‌روند
همه‏‌ی تنوع درختانی که در دوردست یک سبز ژرف تاریک می‌‏شوند
همه‏‌ی خانه‏‌های سفید با غبار دودکش‏هایشان درمیان درختان
و فقط یک روشنی باقی بگذار، یک روشنی دیگر، و باز یکی دیگر
در پهنه‏‌ای مه‏ﺁلود و از هم گسیخته‏‌ای مغشوش
در پهنه‏‌ای که مخفی کردنش در آنی غیر ممکن است.

 

"فرناندو پسوا"

(ترجمه: نفیسه نواب پور)


متن کامل این شعر زیبا را در ادامه مطلب بخوانید

 --------------------------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

یک مترسک خریده ام
عطر همیشگی‌ات را به تنش زده ام؛
گوشه اطاقم ایستاده
!
درست مثل توست؛

فقط اینکه روزی هزار بار مرا از رفتنش نمی ترساند
...!

(منبع: نت)

 

--------------------------------------------------------------


پ.ن 1: چند روزی بخاطر مشکلات کاری و دسترسی محدود به نت، نبوده و نیستم. از همه دوستان خوبم که در این مدت برام کامنت گذاشته و ابراز لطف کردن سپاسگذارم. کامنتها رو تائید نمیکنم تا سر فرصت به همه سر بزنم و پاسخ بدم.


پ.ن 2: اینجا و در کوچه باغ شعر خیلی دوست ندارم که شعرها و نوشته هام رنگ غم داشته باشه. اما خب گاهی نمیشه و دستت جز این به نوشتن نمیره.

 

ادامه مطلب ...

آرزوها

من در قلبم

مثل جعبه‏ ای که از پری درش بسته نمی‏ شود
تمام جاهایی که بوده ‏ام
تمام بندرهایی که به آنها رسیده ‏ام
تمام منظره‏ هایی که از پنجره ‏ها و دریچه‏ ها
یا در پستوها در رویا دیده ‏ام را جا داده‏ ام
همه چیز، به اندازه ‏ی همه‏ چیز
و این بسیار کمتر است از آرزوهایم.

 

از": فرناندو پسوآ"

(ترجمه: نفیسه نواب پور)

----------------------------------------------

دفتر عشق:

یـــــکی زیــر،
یـــکی رو!
دسـتـهـایـمـان;
زیــبــاتــریــن بـــافـــتــنی دنـــیـــا...

 

خسته ام...

روشن است که خسته ام
زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند
از چه خسته ام، نمی دانم
دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید
زیرا خستگی همان است که هست
سوزش زخم همان است که هست
و آن را با سببش کاری نیست

آری خسته ام
و به نرمی لبخند می زنم
بر خستگی که فقط همین است
در تن آرزویی برای خواب
در روح تمنایی برای نیندیشیدن

 

"فرناندو پسوآ"

----------------------------------


پ.ن: خسته ام...

بهار که بازمی‌گردد...

بهار که بازمی‌گردد
شاید دیگر مرا بر زمین بازنیابد
چقدر دلم میخواست باورکنم بهار هم یک انسان است
به این امید که بیاید وُ برایم اشکی بریزد
وقتی می‌بیند تنها دوست خود را از دست داده است
بهار اما وجود حقیقی ندارد
بهار تنها یک اصطلاح است
حتی گلها و برگهای سبز هم دوباره بازنمی‌گردند
گلهای دیگری می آیند وُ برگهای سبز دیگری
همچنین روزهای ملایم دیگری
هیچ چیز دوباره بازنمی‌گردد
و هیچ چیزی دوباره تکرار نمی‌شود
چرا که هر چیزی واقعی است.

"
فرناندو پسوآ"

 

(ترجمه: نفیسه نواب پور)

زیبایی‌ام را پایانی نیست

زیبایی‌ام را پایانی نیست
وقتی که در چشمان تو به خواب می‌روم
و هراس کودکانه‌ام را از یاد می‌برم
در عطری که از تو بر سینه دارم
چه بی‌پروا دوستت دارم
و چه بی‌نشان تو را گم می‌کنم
وقتی که دروغ می‌گویم
به زنی که در چشمهای من تو را جستجو می‌کند
و مردی که هر روز از نام تو می‌پرسد.

 

"فرناندو پسوآ"

-----------------------------------------------



درباره شاعر:

فرناندو پسوا سال 1888 میلادی در لیسبون پرتغال زاده شد و تا هنگام مرگ در سال 1935 تقریباً ناشناخته ماند اما اکنون نویسنده بحث‌ برانگیر جهان محسوب می‌شود و یکی از چهره‌های درخشان ادبیات مدرن. به جرأت می‌توان گفت پس از سال 1982  همه نویسندگان سبک‌شناس دنیا به نحوی از پسوا تأثیر پذیر بودند و پرتغال در طول پنج قرن گذشته چنین شخصیت دوران‌سازی به جهانیان عرضه نکرده است. «کتاب دل واپسی» که پسوا بالغ بر بیست سال وقت صرف نوشتن آن کرد سندی فراموش نشدنی از اندوه هستی گرایانه اوست.