دل شکستی که بهشتی به عطایش بدهی
به
بهشتت هوسی نیست دلم را مشکن
"الهام ملک محمدی"
از گندمزارها که میگذرم
دستام
به خوشههاست
دلم
با تو
از
خیابان که میگذرم
یاد
تو با من است
چشمام
به چراغ راهنما
راه
که میروم با منی
کندتر
از من قدم برمیداری
زودتر
از من
به
خانه می رسی ...
"آرزو نوری"
برگرفته از کانال "باران دل"
baran_e_del@
...
دوئل چشمهایت را دوست دارم .
وقتی که نگاهم می کنی
این شعر هم دلش برایت تنگ می شود.
"چراغ ها را من خاموش می کنم"
می خواهم این بار با روشنایی چشمهایت
سپیدآریِ یک شب زیبا را
به تمنّای این شعر دعوت کنم.
ای رُخداده در من
من جانم به لبخندهای تو بند است .
بگذار که تصویر این شعرِ زیبا
در نقاهتِ بوسه هایمان جان بگیرد !
بیا در عمقِ جانم
ریشه کن در من
آمیخته شو با من
عاشقم باش
لحظه ای با من
تن به تن
تنها با من...
دوئل چشم هایت را دوست دارم.
"محدثه بلوکی"
از کتاب: آزادی، چون رقصی در باد... / 1397
آن که برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید.
"سعدی"
برگرفته از کانال "باران دل"
baran_e_del@
توضیح: مصرع اول به این صورت نیز گفته شده است:
آن که برگشت و جفا کرد، به هیچم بفروخت
چشمانت
راز آتش بود.
در التهاب قلب ویران شده ام
و لبانت چون دشنه ای سوزان
که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود !
و آنقدر با آتش دوست داشتن
و عطر تنت زندگی کرده ام
که همه چیز را از یاد برده ام جز تو
و حالا دیگر هراسی ندارم
از این همه سوختن
از این همه زخم
و خاکسترِ خاطراتی که
از من و تو به جای خواهد ماند.
"محدثه بلوکی"
از کتاب: آزادی، چون رقصی در باد... / 1397
دیگر رویایی ندارم
و
خیابان های ذهنم
همه
از تردد تنهایی دلگیرند
زنی
که
دست هایش را برای روز مبادا کنار گذاشته
و
قلبش را به حراج می گذارد
موهایش
را به خیریه می بخشد و
تنهایی
اش را زیر پلک هایش چال می کند
دردش
واگیر دارد
و
تو که روحش را جویده ای
و
دست از سر استخوانش بر نمی داری
هرگز
نخواهی فهمید
زن
هایی که در آشپزخانه می میرند
و
در آتش دفن می شوند
و
ققنوس وار از خاکستر زاده می شوند
جمعیتی
رو به ازدیادند
در
ایستگاه قطار منتظر نیامدنم بمان
قطار
ها دیگر به ایستگاه ها وفادار نمی مانند!
"روشنک آرامش"
اگر مرا ببوسی
و
اگر من چشم در چشم تو شوم
می
ترسم از ویرانی ام
نگاه
تو چون شراره ای است
که
ناگهان
شعله
ور می شوند
و
من
به
زندگانی بلند گل سرخی فکر می کنم
که بی هیچ تشویشی
در
انتظار جاودانگی ست
"آلدا مرینی"
مترجم: اعظم کمالی
منبع: وبسایت اکولالیا
+ آلدا مرینی (ایتالیایی: Alda Merini؛ ۱۹۳۱ – ۲۰۰۹) شاعر و نویسنده اهل ایتالیا بود.
تنت میتواند زندگیام را پر کند
عین
خندهات
که
دیوار تاریک حزنم را به پرواز در میآورد.
تنها
یک واژهات حتی
به
هزار تکه میشکند تنهایی کورم را.
اگر نزدیک بیاوری دهان بیکرانات را
تا
دهان من
بیوقفه
مینوشم
ریشهی
هستی خود را.
تو اما نمیبینی
که
چقدر قرابت تنت
به
من زندگی میبخشد و
چقدر
فاصلهاش
از
خودم دورم میکند و
به
سایه فرو میکاهدم.
تو هستی: سبکبار و مشتعل
مثل
مشعلی سوزان
در
میانهی جهان.
هرگز دور نشو:
حرکات
ژرف طبیعتات
تنها
قوانین مناند.
زندانیام
کن
حدود
من باش.
و
من آن تصویرِ شاد خویش خواهم بود
که
تو-اش به من بخشیدی.
"خوزه آنخل بالنته"
مترجم: محسن عمادی
منبع: وبسایت خانه شاعران جهان
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در
روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان
چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش
، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با
دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در
عطر عود و نالهء اسپند و ابر دود
محراب
راز پاکی خود رنگ میزدند
پیشانی بلند تو در نور شمع ها
آرام
و رام بود چو دریای روشنی
با
ساقهای نقره نشانش نشسته بود
در
زیر پلکهای تو رویای روشنی
من
تشنهء صدای تو بودم که می سرود
در
گوشم آن کلام خوش دلنواز را
چون
کودکان که رفته ز خود گوش می کنند
افسانه
های کهنهء لبریز راز را
آنگه در آسمان نگاهت گشوده شد
بال
بلور قوس و قزح های رنگ رنگ
در
سینه قلب روشن محراب می تپید
من
شعله ور در آتش آن لحظهء درنگ
گفتم خموش «آری» و همچون نسیم صبح
لرزان
و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما
تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در
سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو.
"فروغ فرخزاد"
از دفتر: عصیان
هرگز کسی مانند من از قلب تو -که تا کوچکترین کنج هایش عاشق بود- لذت نخواهد برد...
تو را دوست دارم آن سان که هرگز کسی را دوست نداشته ام و دوست نخواهم داشت. تو یگانه هستی و خواهی ماند، بی هیچ قیاسی با دیگری... تو را با تمام هر آنچه که از قلبم باقی مانده، دوست می دارم. با تکه هایی که از آن نگه داشته ام. فقط می خواهم بیشتر دوستت بدارم تا تو را خوشبخت تر کنم. چون رنج ات داده ام! دور از تو، من زندگی ات هستم. اغلب در گوشم صدای گام هایت را می شنوم. از اینجا نگاهت می کنم... چهره ی زیبا و صادق ات را دوست می دارم، آری دوستت دارم. می خواهم زندگی ات به هر صورت دلپذیر باشد و آکنده از گل ها و شادی ها...
"گوستاو فلوبر"
(قسمت هایی از نامه ی گوستاو فلوبر به معشوقه اش لوئیز)
+ گوستاو فلوبر (به فرانسوی: Gustave Flaubert) (۱۸۲۱ - ۱۸۸۰) از نویسندگان تأثیرگذار قرن نوزدهم فرانسه بود که جزو بزرگترین رماننویسان ادبیات غرب شمرده می شود.
اگر بودی
محکم به سینه می چسباندمت و
برگ و شاخه هایمان در هم تنیده می شد
کبوتران شادی از لبهایم به لانه های تو پناه می گرفت و
از لانه های تو به فصل من و
از فصل من به أبدیت تو مهاجرت می کردند
کاش بودی تا ابرهایم را به هوای تو بلند می کردم
تا بال به سمت من می گشودی و
من باد ترانه ی دستهایت می شدم
کاش جاده ای که می رفت دوباره برگردد
من هنوز هم تمام غذاهای دونفره و لباسهامان
تمام اسناد هویتمان
پرسه و بوسه و آغوش و لبخندمان را
در این چمدان
با خود به همه جا کشانده ام.
"زاگرو نورالهی"
ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن
ای زلف شب مثالش در نیم شب سحر کن
چنگی که زد دل و جان در عشق بانوا کن
نیهای بیزبان را زان شهد پرشکر کن.
"مولانا"
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
من اول روز دانستم که این عهد
که با من میکنی محکم نباشد
"سعدی"
برگرفته از کانال "باران دل"
baran_e_del@
متن کامل شعر: