ای کاش می توانستم بگویم
که با من چه می کنی
تو جانی در جانم می آفرینی
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر
شب های بیشتر
و سهم بیشتری
از زندگی می خواهم
تو به من اطمینان می دهی
که فردایی وجود دارد.
"جبران خلیل جبران"
چه نادانند آن مردمی که گمان می برند عشق با معاشرت طولانی و همراهی مستمر پدید میآید.
عشقِ حقیقی آن است که زادهی سازگاری روحی باشد و اگر این تفاهم در یک لحظه کامل نشود، در یک سال و یک نسل تمام نیز به کمال نمیرسد!
"جبران خلیل جبران"
نگاهی اجمالی بر داستان "مارُتای بانی" اثر خلیل جبران:
"مارُتای بانی" ماجرای زندگانی و مرگ زنی است که به واسطه شرایط دشوار زیـست و بـیرحمی مردمان و غفلت خود به ورطه فساد میافتد و بیمار میشود و میمیرد. پدر و مادر او، زمانی کـه وی کـودکی بیش نیست میمیرند و همسایهای عیالوار و فقیر، سرپرستی او را به عهده میگیرد. او ناچار است هر روز در پی گـاوهای شـیرده به صحرا برود و غروب آنها را به ده بازگرداند و تکه نانی بخورد و بـر بـستری از عـلف خشک بخوابد. کسی به او مهری نمیورزد و کاری به کارش ندارد. نیمه گرسنه، مغموم، آشفته و تـنهاست تـا ایـن که به سن شانزده سالگی میرسد و دختر زیبایی از آب درمیآید. وجودش مانند آیـنهای اسـت که زیبایی دشت را بازمیتاباند. روزی مردی سوار بر اسب نزد او که کنار چشمهای نشسته است میآید و بـا حـرفهای فریبنده او را میفریبد و به همراه خود میبرد. این مرد نابکار ثروتمند است و مـشغله او کـامجویی است.
مارتا مدتی در قصر مرد میگذراند
درحـالی کـه بـاز احساس تنهایی و ناایمنی با اوست. سپس مـرد او را از خـانهاش
بیرون میکند و او با تنها پسرش «فوءاد» آواره شهرها و خیابانها میشود. زمانی که
نویسنده (خلیل جبران) در سـال 1900 پس از گـذراندن تعطیلات تابستانی به بیروت
بـازمیگردد پسـرکی ژندهپوش مـیبیند کـه گـلهای پلاسیده میفروشد. نویسنده از
کس و کار او مـیپرسد و کـاشف به عمل میآید که وی پسر «مارتا»ست و مادرش در
خرابهای در بستر بیماری افـتاده اسـت. نویسنده حساس و نیکوکار- که راوی داستان
نـیز هست- به قصد کـمک بـه زن بیمار به راهنمایی «فوءاد» بـه خـرابه مسکن آنها میرود
زن بیمار گمان میبرد که راوی داستان برای کامجویی به نزد او آمـده اسـت اما
مرد میگوید
:
«مارتا! تـو گـلی هـستی که به زیـر گـامهای حیوانی در لباس انسان پایـمال شـدهای. گامهای او، بیرحمانه ترا لگدکوب کرده اما رایحه ترا که با نالههای بیوهزنان و فریاد یـتیمان و آه جـانسوز تهیدستان به سوی آسمان (جایگاه رحـمت و داد) فـرامیرود، هرگز نـکاسته اسـت. دل خـوش دار که تو گل پایمال شـدهای نه گام پایمالکننده.»
مارتا در میان گریه و هقوهقهای بیمارانه ماجرای زندگانیش را برای راوی بازگو میکند. او احساس مـیکند اجـلش فرارسیده و معشوقهاش مرگ پس از دوری طولانی آمده اسـت تـا او را بـه بـستری گـرم و نرم رهنمون شـود. بـعد آمرزش گناهان خود را از خدا میخواهد و میمیرد. صبح فردا پیکر او را در تابوتی چوبین میبرند تا در بیابان بیرون شـهر بـه خـاک بسپارند چرا که راهبان اجازه ندادهاند بـر او نـماز خـوانند و او را در گـورستان عـمومی دفـن کنند. در این ماجرا، تنها دو نفر پیکر بیجان او را تشییع میکنند. فرزندش و جوان راوی که مصیبتهای روزگار، او را دلسوزی آموخته است.
منبع: کیهان فرهنگی / 1385
http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/4508/34/text
------------------------------------------------------
+ دانلود کتاب "عروسان دشت" از جبران خلیل جبران ترجمه حیدر شجاعی
که شامل چهار داستان ذیل است:
- خاکستر نسلها و آتش جاوید
- مرتا اهل بان (مارتای بانی)
- یوحنای دیوانه
- صلبان
هنگامی که مارُتا در حال مرگ، میان اتاق تاریک بر زمین افتاده، جبران می گوید:
...
مارُتا آرام بگیر، چرا که تو گُل رنج دیده ای و نه پاهایی که گُل را لگدمال کرده اند!
(متن کامل در تصویر ذیل)
(برای مشاهده تصویر در سایز واقعی، بر روی آن کلیک نمایید)
"جبران خلیل جبران"
از کتاب: دلتنگی های پنهان / نشر جیحون
ترجمه و گردآوری: مهرداد انتظاری
در اول فوریه 1912، پس از یک دوره کار طاقت فرسا، جبران به ماری نوشت:
به نظر می رسد که من با تیری در قلبم متولد شده ام!
تیری که تحمل فشار آن در قلب دردناک است
و خارج کردن آن تیر دردآور...
"جبران خلیل جبران"
از کتاب: دلتنگی های پنهان / نشر جیحون / قطع A5
ترجمه و گردآوری: مهرداد انتظاری
+ جبران خلیل جبران (۶ ژانویه ۱۸۸۳ - ۱۰ آوریل ۱۹۳۱) زاده بشرّی لبنان از نویسندگان سرشناس لبنان و آمریکا و خالق اثر بسیار مهم و مشهور پیامبر است.
امروز به پایان می رسد
از فردا
برایم چیزی نگو
من نمی گویم :
فردا روز
دیگریست
فقط می گویم :
تو روز دیگری
هستی
تو فردایی
همان که باید
به خاطرش زنده بمانم
از: جبران
خلیل جبران
برگرفته از وبلاگ:
http://negahivayadi.blogfa.com
+ وقتی کسی اندازت نیست، دست بـه اندازه ی خودت نزن…
پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است،
پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم:
راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت: تو اشتباه میکنی!
زیرا کسی نمیتواند چنین لذتی را ببرد،
مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!
"جبران خلیل جبران"
جانم از آتشفشان ها گذر می کند
با خویشتن در
جنگم
از خود عبور
می کنم
تو آن سوی من
ایستاده ای
و لبخند می
زنی
و لبخند تو
آن قدر بها دارد
که به خاطرش
از آتش بگذرم
من طلا خواهم
شد
می دانم .
"جبران خلیل جبران"
سکوت را میپذیرم
اگر بدانم
روزی با تو
سخن خواهم گفت
تیره بختی را
میپذیرم
اگر بدانم
روزی چشمهای
تو را خواهم سرود
مرگ را میپذیرم
اگر بدانم
روزی تو
خواهی فهمید
که دوستت
دارم
"جبران خلیل جبران"
هنوز بدرود نگفته ای، دلم برایت تنگ شده است
چه بر من
خواهد گذشت
اگر زمانی از
من دور باشی
هر وقت که
کاری نداری انجام دهی
تنها به من
بیاندیش
من در رویای
تو شعر خواهم گفت
شعری درباره
چشم هایت
و دلتنگی
"جبران خلیل جبران"
من اندوه دلم را با شادی مردم هرگز عوض نمی کنم.
و نمی خواهم اشکهایی که غم ها را از چشم هایم سرازیر می کنند به خنده درآیند.
آرزومندم زندگی به شکل
اشکی و لبخندی باقی بماند.
اشکی که قلبم را تطهیر می کند و اسرار پنهان
زندگی را به من می فهماند.
"جبران خلیل جبران "
برگرفته از کتاب: اشک و لبخند
برخی از شما می گویید: «شادمانی برتر از اندوه است»
دیگران می گویند: «نه اندوه بهتر است»
اما من به شما می گویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند
آنها با هم می آ یند و هنگامی که یکی از آنها با شما تنها سر سفره تان می نشیند،
یادتان با شد که آن دیگری در بسترتان خفته است.
"جبران خلیل جبران "
برگرفته از کتاب: اشک و لبخند
آنگاه میترا (١) گفت:
استاد نظر شما درباره زناشویی چیست؟
پاسخ داد و گفت:
شما با هم متولدشدهاید و تا ابد با هم خواهید ماند اما چون بالهای سفید مرگ بر زندگانیتان سایه افکند باز با هم خواهید بود .
آری در سکون یاد خدا نیز با هم خواهید بود اما بگذارید فاصلهای در پیوستگیتان باشد تا نسیم آسمانی در میان شما به رقص درآید.
به یکدیگر عشق بورزید اما عشق را به بند نکشید.
هر یک از شما جام همسرش را پر سازد اما هرگز از یک جام منوشید.
هر یک از شما نان خود را با همسرش تقسیم کند اما از یک قرص نان نخورید.
هر یک از شما دل خود را به همسرش دهد اما مبادا چنین بخششی برای اسارت باشد.
مانند ستون های معبد در کنار هم بایستید اما زیاد به هم نزدیک نشوید چون بلوط و سرو در سایه هم نمیرویند...
"زناشویی / از کتاب پیامبر / جبران خلیل جبران"
------------------------------------------------------------------
(١) میترا در زبان یونان به معنای مادر شهر و در نزد ایرانیان باستان نام فرشتهای دال بر مهر و محبت .مظهر روشنایی و فروغ.
عشق با شما چنین رفتار میکند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزیی از آن شوید.
...
"عشق / از کتاب پیامبر / جبران خلیل جبران / ترجمه حسین الهی قمشهای"
-----------------------------------------------------------
متن کامل در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...نخستین نگاه؛
لحظه ای است که در میان خواب و بیداری
زندگی جدایی می اندازد.
نخستین نگاه
دوست شبیه روحی است که در حال پرواز باشد و
آسمان و زمین
از آن سر میزند.
نخستین نگاه
شریک زندگی نشانگر سخن خدا است که فرمود : بشنو.
نخستین بوسه؛
نخستین جرعه ای است از جام فرشتگان و چشمه عشق.
واژه ای است
که از دهان بیرون می آید و قلب را به عرش مبدل و عشق
را به شکل شاهزاده ای درمی آورد و از اخلاص تاج
میسازد .نوازش لطیفی است حاکی از انگشتان نسیم بر دهان شکوفه ها...
"از کتاب اشکی و لبخندی ، خلیل جبران"
به نظر میرسد که من با تیری در قلبم متولد شده ام. تیری که تحمل فشار آن در قلب دردناک است و خارج کردن آن تیر دردآور...
"گزیده ای از نامه خلیل جبران به ماری ، فوریه 1912 – از کتاب دلتنگی های پنهان"
اینک تو کجا هستی ای یار من!
آیا به مانند نسیم شب زنده داری میکنی؟
آیا ناله و فریاد دریاها را میشنوی و آیا به ضعف و خواری من مینگری و از شکیباییام آگاهی؟؟
کجا هستی ای زندگی من!
اینک تاریکی مرا در آغوش گرفت و اندوه بر من غلبه یافت.
در هوا لبخند بزن تا زنده شوم.
کجا هستی ای عشق من ؟؟
آه !!!
چقدر عشق بزرگ است و من چقدر کوچک هستم!
"مناجات از کتاب اشکی و لبخندی ، خلیل جبران"
صدفی به صدف مجاورش گفت:
در درونم درد
بزرگی احساس میکنم،
دردی سنگین که سخت مرا میرنجاند.
صدف دیگر با
راحتی و تکبر گفت:
ستایش از آن آسمان ها و دریاهاست.
من در درونم
هیچ دردی احساس نمیکنم.
ظاهر و باطنم خوب و سلامت است.
در همان لحظه
خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید.
به آن که
ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت:
آری! تو خوب
و سلامت هستی اما دردی که همسایهات در درونش
احساس میکند
"مروارید از کتاب سرگشته ، جبران خلیل جبران"
زندگی نامه جبران خلیل جبران:
جبران خلیل جبران۱۸۸۳-۱۹۳۱) (Jibran Khalil Jibran) ) متولد لبنان، از نویسندگان سرشناس لبنان و آمریکا و خالق اثر بسیار مهم و مشهور «پیامبر» است. جبران در دوازده سالگی با مادر، برادر و دو خواهرش لبنان را ترک و به ایالات متحده آمریکا رفت و در بوستون ساکن شد.
در سال 1904 با ماری هسکل که مدیر یک مدرسه بود آشنا شد و این آشنایی آغازگر یک دوستی مادام العمر شد که گهگاه به سوی عشق نیز کشیده شد. رابطه جبران با ماری تاثیری شگرف بر نویسندگی او گذاشت. ماری هسکل که در آن زمان سی سال داشت و ده سال بزرگتر از جبران بود ، به حمایت مالی از رشد هنری جبران و تشویق او برای تبدیل شدن به هنرمندی که میخواست، ادامه داد. با حمایتهای مالی ماری بود که جبران توانست همچنان به نقاشی و نویسندگی بپردازد. در سال 1908 و در سن بیست و پنج سالگی با حمایت مالی ماری اقامت دو سالهاش را در پاریس آغاز کرد و به آموختن نقاشی ادامه داد.
در سال 1910 به بوستون برگشت و رابطه عاطفیاش با ماری شدت گرفت. اما مساله اختلاف سن مانع از ایجاد یک رابطه عشقی بین این دو نفر میشد، چون ماری نگران واکنش جامعه نسبت به اظهار عشق او به یک مرد جوان بود. ماری پیشنهاد ازدواج جبران را هم رد کرد. با این حال این اتفاق مانع تبدیل شدن رابطه آنها از یک آشنایی صرف به یک رابطه عمیق عاطفی و یک همکاری هنری نشد.
خلیل جبران سال ۱۹۳۱ در آمریکا دیده از جهان فرو بست.
از جبران مجموعا ۱۶ کتاب به زبانهای عربی و انگلیسی بر جا ماندهاست که چندی پیش در یک مجموعه 14 جلدی توسط نشر کلیدر و با ترجمهٔ مهدی سرحدی به بازار عرضه شده است. اسامی این کتابها به ترتیب سال انتشار عبارت است از:
الف - به زبان عربی:
۱. موسیقی (۱۹۰۵م.) ۲. عروسان دشت (۱۹۰۶م.) ۳. ارواح سرکش (۱۹۰۸م.) ۴. اشک و لبخند ۵. بالهای شکسته ۶. کاروانها و توفانها ۷. نوگفتهها و نکتهها
ب - به زبان انگلیسی:
۸. دیوانه ۹. نامهها ۱۰. ماسه و کف ۱۱. پیشتاز ۱۲. خدایان زمین ۱۳. سرگشته ۱۴. مسیح، فرزند انسان ۱۵. پیامبر ۱۶. باغ پیامبر