در تاریخ من ...
و تاریخ تو ، ای بانوی من ، چه می گذرد؟
که هر گاه بوسه هایم را بر گیسوان تو پراکندم
گیسو
بلندتر شد...!
در شگفت ازین احساس در هر بامدادم
که هر چه می بینم بدل به شعر می شود...
و هر چه لمس می کنم بدل به شعر می شود ...
و اشیای من و اشیای تو- هرچند خرد و ناچیز-
بدل به شعر می شود ...
در حالت عشق ، قهوه جوش نیز بدل به شعر می شود
و دفترهای شعری که خوش می داشتیم
...
اینها صفحاتی است از تاریخ ، ای بانوی من
که هرگز تکرار نخواهد شد
هیچ تکرار نخواهد شد ...
این روزها بر من چه می گذرد ای بانوی من ؟
که هر چه میخوانم سبز می شود ...
که هر چه می نویسم سبز می شود ...
"نزار قبانی"
بچه هاشوخی شوخی
به گنجشکها سنگ می زنند و
گنجشکها جدی جدی میمیرند
آدم ها
شوخی شوخی زخم می زنند.... و قلبها
جدی جدی می شکنند....
شوخی شوخی لبخند می زنی و من جدی جدی
عاشق می شوم
با یه مطلب تازه بروز شدم
قدم به دیده منت
عقربه های ساعت را از حرکت باز بدار
تلفن را بکش
استخوانی جلوی سگ بیانداز تا صدایش را نشنوم
بگو کسی سراغی از پیانو نگیرد
وبا نوای طبل تابوت را از جای برکند
و عزاداران را خبر کن
بگو هواپیمایی در آسمان خطوط عزا ترسیم کند
و این پیام را بگوش همگان برسان:
که او مرده است
بر گردن کبوتران سفید نوار سیاه ببند
به پلیس سر گذر بگو دستکش سیاه بر دست کند
آخر
اوشمال من بود و جنوب من
شرق و غرب زندگی من
انگیزه هر روزه ام و خیال خوش هر روزه ام
او ظهر من بود و نیمه شبم
در خیالم می گفتم عشق را پایانی نیست!
اشتباه می کردم
دیگر نمی خواهم چشمم به برق ستاره ای روشن شود
همه را دور کن
رخ ماه را بپوشان و به خورشید بگو به سیاهی باز گردد
چرا از این پس چشم به دیدنشان نخواهم گشود
.....او رفت.....
این شعر زیبا از w.h-oden بود
بسیار زیبا. زیباتر از این نمی شود.
عاشقانه های نزار قبانی فوق العاده اند.
از خوندن شعر ها و عاشقانه هایی که میذارین
واقعا لذت میبرم
ممنونم ازتون
آن هنگام که عاشقت شدم فصل خزان در نظرم بهاری شد
سلام دوست عزیز
شعر زیبایست موفق باشید