همیشه همین طور بوده است،
کلماتِ ساده ... میآیند،
زندگی میکنند و میمیرند،
تا ترانهی تازهای زاده شود.
همیشه همینطور بوده است،
قطراتِ تشنه ... میآیند.
زندگی میکنند و میمیرند،
تا اَبرَکِ بنفشهپوشِ اُردیبهشتی شاید...
همیشه همینطور بوده است،
شاعرانِ بزرگ ... میآیند
زندگی میکنند و میمیرند،
تا رَدِپای گرمِ دیگری ... بر برف!
و ما همه میآییم، زندگی میکنیم،
و گاهی از دور، دستی برای هم تکان میدهیم و میمیریم.
تمامِ زندگی همین است!
حالا به نشانیِ شیراز برو ببین از غیبِ این لِسانِ ساده
چه میوَزَد از واژههایِ این وَرا!...
از: سید علی صالحی
کتاب: یوماآنادا / انتشارات ناهید / چاپ اول ۱۳۸۴
--------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
چرا من هر صبح خودم را در آینه تو سبز میبینم و تو خودت را در آینه من آبی!؟ بیا برویم باورمان را قدم بزنیم، تا شانههای خیابان خیال کنند جنگل و دریا بهم رسیدهاند...
تلاقی جالبی بود شیراز و علی صالحی.. دلم مدتی هست که شیراز است و خودم کیلومترها دور از آن..
و ما آدمهای مجازی سرگردان و تنها...
سلام وب خیلی قشنگی دارید که شعر های زیباش حاکی از سلیقه قشنگ شماست خوشحال میشم به منم سر بزنید ..