از من و چشمانم نگذر ، تا ابد که نمی شود کنار جاده نشست
بیا کنارم بنشین ، هنوز جایی برایت هست ...
آسمان و زمین هنوز می چرخند بی قانون، بی قانون در سر آشفته من.
تکه ای از زمینم، گوشه ای از آسمان، ذرهای از خدا و تصویری از تو ...
لحظه ها را به جانم انداخته ای که چه؟؟ جانم را از دریچه ربوده ای!
سکوتم ته کشیده، کاش خدا اینجا بود
غریبه ها آشنا شدند
و تو همچون صدای گالیله در طول تاریخ، گردش زمین را به دور خورشید انکار می کنی!
آغوش میخواهم... آغوش میخواهم... و باز هم آغوش...
ای خواب رفته در دروغ! زمین میچرخد.
و من هم....
"ناهید سلطانی"
غربت یعنی صندلی خالی تو
وقتی زمینم وارونه می چرخد .
آنجا که منم
نه ابتدای خلقت است
و نه انتهای آفرینش .
آنجا
صفرترین نقطه دنیاست
شرمناک ترین بی پناهی انسان .
آنجا
ناگهان ترین بغض تاریخ است .
غربت
نبودن تو نیست
نزدیک ترین ساحل دور افتاده ایست
که گاهی در چشمان تو جا می ماند .
در آغوش تو گاهی حتی غریب بوده ام .
غریب که باشی می دانی
تنگ ترین جای جهان
دل من است .
شعر از: فرید
بی قرار دلتنگی های توام
وقتی در آغوش من
جا می مانند
و دسته ای از ستارگان
که تو آنجا می کاری .
من به شب عادت کرده ام
به دریچه ها
و به خطوط محو پستانهایت
که جاده را به انحنا می کشد .
بانوی شریف قصه ی من !
می دانی کدام نقطه ی شب
با بوسه ی تو بالغ شد ؟
شعر از: فرید
سیبی
هستی آویزان
از شاخهای
در آسمان
باور کن
عابد نیستم
عاشقی
ناگزیرم
که چنین دستهایم
را
به چیدن تو
بلند کردهام .
"ابوالقاسم تقوایی"
-------------------------------------------------------
دفتر عشق:
خدا
اول از همه
چشمان تو را آفرید
بعد بنده ها را
و این
بهانهی خوبی است
برای تماشای خدا و
شکر نگاهت...
"منبع: نت"
که در شعرهای
کودکیام
مرد مهربانی بودی
تا مرا به آغوش
مادرم برسانی
دلم گرفته بود
که از خانه بیرون آمدم
و نمیدانستم
طبق تبصرههای
تازهی قانون
وقتی که دلم میگیرد
باید کدام روسریام
را بپوشم
"راضیه بهرامی خشنود"
بر خود چیره خواهم شد
دردهایم را
خواهم سرود
در امتداد
این شب بی انتها
از مشرق
آرزوهایم طلوع خواهم کرد
نهال امید را
در باغچه دلم خواهم کاشت
شکوفه های
عشق از لابلای انگشتانم جوانه خواهد زد
پنجره را باز
خواهم کرد
عطر بنفشه ها
در فضا خواهد پیچید
باد، عطر
گیسوانم را برایت به ارمغان خواهد آورد
گنجشکها به
وسعت تنهاییهایم خواهند خواند
باران،ترانه
دلتنگی هایم را بر دیوار خانه ات خواهد نواخت
از اقاقیها تن
پوشی خواهم دوخت
آسمان،
ستارگان را به دامانم خواهد ریخت
تو، تلالو
رویای خویش را در آینه چشمانم به تماشا خواهی نشست
و فرشتگان بر
من تعظیم خواهند کرد
روزی که جهان
پر می شود از من
از منی که
دیگر من نیستم
جاودانه
خواهم شد
شعر از: پرستش
دیروز
عبور تو در
کوچه ها وزید
و هنوز،
دهان پنجره
ها باز مانده است…
"ابوالفضل
پاشا"
---------------------------------------------------------
دفتر عشق:
آدم ها را گاهی باید رها کرد بروند... اسارت از یادشان می برد مهربانیت را .
منبع: نت
شرابی لبهایم
برای این شبنشینی
کافیست
حالا فقط
مانده
باد بیاید
حواس روسریام
را پرت کند و
پیراهنم را
به بازی بگیرد
تا تو
شعر تازهات
را
کامل کنی
"انسیه موسویان"
بوی شکوفههای گیلاس
انبههای
طلایی
خاک باران
خورده
و بوی تن تو...
با اینها میتوان
چهار فصل زندگی کرد.
"صنم غزالی"
--------------------------------------------------------
دفتر عشق:
بــــوی مهربانـــی می آیـــد ...
کجا ایستاده
ای؟!
در مسـیر بــــاد؟
"منبع: نت"
بگو با بهار
باز می گردی
بگو دست مرا
در باد می گیری
و بوی عشق می
پیچد
بگو با هم
ترانه سر می دهیم
و جوانه می
زنیم
شکوفه می
دهیم
سبز می شویم
بگذار بهارنارنج
را من از کنج لبانت برچینم
بگذار هرم
نفسهایت ذوب کند تردید را
ترس هایم یخ
بسته اند
بتکان غبار
اندوه را از دل و جان
ایوان را
سراسر شمعدانی کاشته ام
بیا
بیا و ببر
مرا به سیاره خویش
آنجا که
زمستان ندارد
که می گوید
با یک گل بهار نمی شود؟
می خواهم گل
همیشه بهارت باشم
آه... چرا
فصل ما از راه نمی رسد؟
شعر از: پرستش
+ با تشکر از خانم نیوشا برای ارسال این شعر
پیراهن روحم را از تنم بیرون می کنم
تا به تو بیاویزم
لبان صورتی ات را به دهانم می دوزم
و در جسم تو حل می شوم
تا تن مان در هم دوخته شود
...
ملحفه سپید مچاله مانده بر روی تخت را
به روی سینه ات می کشم
تا عطر تن تو ماسیده بماند
در لا به لای تار و پود ملحفه ی تنهایی من و تو
کرکره قهوه ای بالای پنجره را به روی
آفتاب می بندم تا هیچ نوری
به جز نور چشمان بی قرار تو
بر اتاق نپاشد
تمام در های خانه را می بندم
تا هیچ منفذی
به جز منفذ نگاه تو
به حریم خانه تجاوز نکند
می دانم که تو می دانی
که بر من چه گذشته است
تمام تنت را طی می کنم
تا هیچ راهی
به جز راه تو بر من
هویدا نباشد
در خانه را می زنند
بگشایم در را
یا نه؟
منبع:
وبلاگ آقای علی فرزین فر
و برای مردن کفی خاک
مرا بس بود .
اینک خیال تو چنان در برم می گیرد
که برهنگی ام را
جمله جامه های جهان
کفاف نمی دهد .
و چون بر این حال بمیرم
چنان می گسترم در جهان
که تمامت خاک هم
کفایت نمی کندم .
از تمام آسمان
ماه نقره گون
مرا بس بود
در حیرتم چگونه گرد نقره گون گیسویت
ماه را برده از خاطرم .
جهان بس فراخ بود و من
پروانه ئی بهت خورده
شگفتا
در تنگنای عشق تو
چه بی کرانه می یابم خود را .
"فرشته ساری"
(از کتاب پژواک سکوت)
----------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
امیدم هست امشب شادیت پربار خواهد شد
به لطف حق تو
را بد خواه و دشمن خوار خواهد شد
بده دستت به
دست من بیا بگذر از این آتش
که شاید بخت
خوابیده چنین بیدار خواهد شد
از: علیرضا نظری
+ با سپاس از آقای نظری عزیز برای ارسال این رباعی زیبا.
تمام بوسه و لب ها را دامن بزن
تا دیگر حرف های لبم
این گونه سر راه گونه هایت ردیف نشوند،
آغوشت را پُر کن از رد پا های من،
پیاده رو ها دنبالت راه نروند،
آرشه ی تمام ویلون ها را
روی گلوی من بگذار
تا گنجشک های حنجره ام
برای خواندن نام ات لُکنت نداشته باشند،
پا هایم را به حال خود شان رها کن
که سایه ی مجنون بید لگد کنم
این ویژگی ولگرد هاست
که خود شان را گشت بزنند.
"امان پویامک"
21 تیر «سرطان» 1389، کابل
من کورترین کلکین جهانم
تو بازترین
آغوش زمین
که برای باز
شدنت
وسعت این
سیاره ی خاکی تنگ است.
همین که موهایت را به باد می دهی
انجیل دیگر
نازل میشود.
همین که پلک
تکان می دهی
جهان از سر
آغاز می شود
آیینه گی
چشمت را
شاید پیش از
میلاد دریاها
به نقاشان
باران بردند
تا سرنوشت
خنده هاشان زلالیتر شود،
تا آبها رنگ
لبخندت را از یاد کنند
و بعدِ وا
کردن لبت
ماهیگیران
پیر،
سبدهای
ماهیان صید شده شان را
به آب ها،
دوباره پس دهند،
سنگ ها تا
سنگ هستند
سکوت کنند،
و قایق ها
تا دنیا دنیاست
دنبال
لبخندت،
دل دریاها
را گشت بزنند.
پس موهایت را به باد بده
و آغوشت را باز
کن
...
"امان پویامک"
(13مرداد 1387)
دو
پستان تو ، توتک های شیرین است
.
تنور
ِ داغ ِ آغوشم، دهان از شوق واکرده
که
این یک توتکِ ماه است و آن یک ، توتک ِ خورشید
خدایا
، سفره ی بی رنگ ما امشب چه رنگین است
!
"نادر نادر پور"
تهران ـ ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۳۸
از دفتر: "سرمه ی خورشید" چاپ چهارم ، ۲۵۳۶ شاهنشاهیهر تکه ی پیرهنت را که میدرم
فصلی گمشده می یابم، از سرگذشت جهان
انگار آنچه ما تاریخ می گفتیم
به اندازه ی عمر کبریتی بود
در طوفان
درونت به تن هایی می رسم
تنها
به چشمه یی که " آدم" نخستین جرعه ی مستی را آزمود
به سیبی که "حوا" را هوایی کرد
تکه پاره های لباسهایت
بر زمین
یادواره ی جنگ های جهانی ست
پیکر های بی جان میان دود
- من در اتاقی مه زده –
لب بر لب هایت می گذارم
تا سرگذشت جهان را فراموش کرده باشم
و تنی همچون وطنی گردم
تنها
کنار تن های درونت
"شعر سپید – اروتیک"
منبع:
http://www.eropoem.blogfa.com/
خسته تر از پروانه
سالهاست
گرد رویاهای
سرخ باغچه خویش
پر می زنم و
هنوز
غربت تلخ
همیشه را،
مزه می کنم...
من خسته ام...
و هیچ حاجتی
به تایید هیچ پروانه ای نیست...
کافی است
دکمه پیراهن پریروزم را باز کنی
تا پاره پاره
های عریان عمر هزار پروانه را،
به سوگ
بنشینی...
من خیس خستگی
ام...
بیا شانه
هایت را
بالش خیل
خستگی هایم کن...
شاید شبی...
زخم هایم را
زمین بگذارم...!
"بهمن قره داغی"
آدم زندگی هیچ کس نیستی
من فقط عاشقی بلدم
چیزی هم در بساط نداشته باشم
قلبم پر است
عاشقی تقصیر من نیست
تقدیر است که
قرعه به نام تو افتاده
حالا میخواهی آدم این عاشقی باش
میخواهی نباش
من که گفتم فقط عاشقی بلدم
اما پا به پایم خواستی بیایی
زودتر بجنب
این قلب که بایستد
عشق تو
معجزه نخواهد کرد.
"گیلدا ایازی"
از صورتت نقاشی کشیده ام
همانطور که
دلم میخواست باشی
حالا چشمهایت
فقط مرا می بیند
و لبخند
همیشگیات
لحظه های
نبودنت را
می پوشاند
فقط مانده ام
هوس بوسیدنت
را چه کنم؟
"گیلدا
ایازی"
--------------------------------------------------------
دفتر عشق:
تو هستی...
و من
محکم ترین
بهانهی خلقت شدم.
"منبع: نت"