و برای مردن کفی خاک
مرا بس بود .
اینک خیال تو چنان در برم می گیرد
که برهنگی ام را
جمله جامه های جهان
کفاف نمی دهد .
و چون بر این حال بمیرم
چنان می گسترم در جهان
که تمامت خاک هم
کفایت نمی کندم .
از تمام آسمان
ماه نقره گون
مرا بس بود
در حیرتم چگونه گرد نقره گون گیسویت
ماه را برده از خاطرم .
جهان بس فراخ بود و من
پروانه ئی بهت خورده
شگفتا
در تنگنای عشق تو
چه بی کرانه می یابم خود را .
"فرشته ساری"
(از کتاب پژواک سکوت)
----------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
امیدم هست امشب شادیت پربار خواهد شد
به لطف حق تو
را بد خواه و دشمن خوار خواهد شد
بده دستت به
دست من بیا بگذر از این آتش
که شاید بخت
خوابیده چنین بیدار خواهد شد
از: علیرضا نظری
+ با سپاس از آقای نظری عزیز برای ارسال این رباعی زیبا.
درود جناب اسماعیلی
بی نهایت سپاس گذارم
من خودم هم اعتقادی ندارم
اتفاقا اسفند ها رو باید بیشتر دوست داشته باشم
چون دوبار تو این ماه متولد شدم
شعر قشنگی بود
ممنونم
هعییی یه زمانی ی نفر بود....که یادم بود...نمیدونه که چقدر تنهاممم نه؟؟(نظر خصوصیهـ)
صبح خوبی را با این شعر آغاز کردم. ممنون