من کورترین کلکین جهانم
تو بازترین
آغوش زمین
که برای باز
شدنت
وسعت این
سیاره ی خاکی تنگ است.
همین که موهایت را به باد می دهی
انجیل دیگر
نازل میشود.
همین که پلک
تکان می دهی
جهان از سر
آغاز می شود
آیینه گی
چشمت را
شاید پیش از
میلاد دریاها
به نقاشان
باران بردند
تا سرنوشت
خنده هاشان زلالیتر شود،
تا آبها رنگ
لبخندت را از یاد کنند
و بعدِ وا
کردن لبت
ماهیگیران
پیر،
سبدهای
ماهیان صید شده شان را
به آب ها،
دوباره پس دهند،
سنگ ها تا
سنگ هستند
سکوت کنند،
و قایق ها
تا دنیا دنیاست
دنبال
لبخندت،
دل دریاها
را گشت بزنند.
پس موهایت را به باد بده
و آغوشت را باز
کن
...
"امان پویامک"
(13مرداد 1387)
اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار میشد
و این شب
با کدام قصه میخوابید
"محمدرضا عبدالملکیان"