خسته تر از پروانه
سالهاست
گرد رویاهای
سرخ باغچه خویش
پر می زنم و
هنوز
غربت تلخ
همیشه را،
مزه می کنم...
من خسته ام...
و هیچ حاجتی
به تایید هیچ پروانه ای نیست...
کافی است
دکمه پیراهن پریروزم را باز کنی
تا پاره پاره
های عریان عمر هزار پروانه را،
به سوگ
بنشینی...
من خیس خستگی
ام...
بیا شانه
هایت را
بالش خیل
خستگی هایم کن...
شاید شبی...
زخم هایم را
زمین بگذارم...!
"بهمن قره داغی"
تو
انتخاب من نبودی
سرنوشتم بودی
تنها انگیزه ی ماندنم
در این زندگی بی اعتبار.
خوابم می آید
خوابم می آید اما
باید دوباره تمام کتاب کواکب را دوره کنم
بی گلایه وگریه که نمی توان
به دیدار دیار دور رؤیا رفت
باید به رکعت سکوت و صدای کبوتر فرو شوم
باید به پنجره ی باز و پرواز پوک پر بیندیشم
به جریمه های نانوشته ی جمعه های کودکی
به گلوی گرفته و گریه ی گیتار
به طنین ترانه و طبل تندر
باید به حقارت ابرها بیندیشم
به بیم بارش باران
به سرود ساکت اشک
خوابم می آید اما
باید به اندازه ی گریه یی کوتاه هم که شده
به تو بیندیشم
شاید نگاه گرم تو
در لابه لای این همه رویا
یا در خیال این همه خمیازه گم شده باشد
چه کنم ؟ زیبا جان
باید بیابمت
به این گریه های گاه به گاه بالش و بستر
خو کرده ام دیگر
"یغما گلرویی"
خیلی زیبا بود/مرسی
اینقدر خسته ام که
دیگر حال دعا کردن هم ندارم
حتی برای دیدن تو
سلام
از خواندن اشعار زیبایی که انتخاب می کنید واقعا لذت می برم و تنها می توانم بابت همه زحماتت تشکر کنم.
موفق و پیروز باشید
دریا دریا مهربانیات را میخواهم
نه برای دستهام
نه برای موهام
نه برای تنم
برای درختها
تا بهار بیاید.
و تو فکر میکنی
زندگی چند بار اتفاق میافتد؟
و تو فکر میکنی
یک سیب چند بار میافتد
تا نیوتن به سیب گاز بزند
و بفهمد
چه شیرین میبود
اگر میتوانستیم
به آسمان سقوط کنیم؟
چند بار؟
راستی
دریای دستهات
آبی زمینی است؟
میدانی
سیاه هم که باشد
روشنی زندگی من است.
و تو فکر میکنی
من چند بار
به دامن تو میافتم؟
...
من فکر میکنم
جاذبهی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دستهات بوده
از خندههات
موهات
و نگاه برهنهات
که بر تنم میریخت.