کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم، زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی، نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی، نمی‌دانی مگر دردم

 

نه راهست این که بگذاری مرا در خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن، بجز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی، به گرد دامنت گردم

 

فرو رفت از غم عشقت دمم، دم می‌دهی تا کی

دمار از من برآوردی، نمی‌گویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

 

 کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم 

تو خوش می‌باش با حافظ، برو گو خصم جان می‌ده

چو گرمی از تو می‌بینم، چه باک از خصم دم‌سردم 

 

"حضرت حافظ"



گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام ست

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکّر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام ست


« 20 مهر، روز بزرگداشت حافظ گرامی باد.»

مرز میان من و تو

تنها مرز میان من و تو
تکه پارچه ای ست...
دکمه ی اولت را باز کن
حواس شعر که پرت شد
لشکر بوسه را
برای فتح سرزمین تنت
تجهیز کرده ام .

از: شهریار شفیعی

عاشقت نیستم!

عاشقت نیستم!
حتی اگر

به شیشه آبی که هر روز

بی لیوان سر می کشی
حسادت کنم!
یا به هر شی مسخره ای
که از من
به تو
نزدیک تر است!

از: علی درویش


+ فکر کنم این شعر رو باید بیش از یک بار بخوانید تا منظور شاعر و لحن شعر رو بدرستی درک کنید. برای من که اینطور بوده! :)

نباید عاشقت می شدم!

نگاهت را

هنوز از روی عینکم
پاک نکرده ام
و ته کفش هایم
هنوز یک تکه از جنگل
حضور دارد!
من هنوز
خوابهای سفید
می بینم
و فکرهای کهنه ای دارم...
می دانم
اشتباه کردم
نباید عاشقت می شدم!

"راحله ترکمن"

کنار این همه مهمان

کنار این همه مهمان
چقدر تنهایم
وقتی
میان این همه ناخوانده
کفش های تو نیست ...

"اصغر معاذی"


برگرفته از وبلاگ شاعر:

http://www.maazi.blogfa.com/9101.aspx


پ.ن: مشابه (بخوانید کپی) این شعر را در صفحه آقای ناصر رعیت نواز در سایت "شعر نو" بخوانید: اینجا

تاریخ درج شعر در وبلاگ آقای معاذی فروردین 91 هست و در صفحه آقای رعیت نواز حدود تابستان سال 91. البته متاسفانه پای شعر در سایت شعر نو تاریخ ندارد!! و تاریخ حدودی را می شود از کامنت های زیر شعر فهمید.

البته من اصراری ندارم که بگم حتما آقای رعیت نواز کپی کرده. تاریخ ها همیشه هم واقعیت رو نمیگن. شاید قبل تر آقای رعیت نواز جایی این شعر رو منتشر کرده باشن. اما مسلمه که بالاخره یکی از دیگری کپی کرده است. خسته نباشن!


اگر یک شب جایِ خدا را بگیرم

اگر یک شب جایِ خدا را بگیرم

مرا با این شکل و شمایل

این لباس ها...

توی اتاقت راه می دهی؟

بعد آرام بگیری و

فکر کنی خسته ای

بندِ دلم پاره شود

با همین دست ها

برایت...

شعر دانه کنم

گردنبند بسازم؟

پنجره باز بماند

دمِ صبح... موهایت را

روی دوشم می اندازی؟

کدام ستاره را به بالشت سنجاق کنم

زودتر پلکت سنگینی می کند؟

چند فرشته دورِ سرت بال بال بزنند

دل به رویا می دهی؟

اصلاً هیچوقت گفته بودم

می خواهم خوابیدنت را تماشا کنم؟

 

"امیر ساقریچی"

(رها)


برگرفته از وبلاگ:

http://pettra.blogfa.com/

تو بگو دوستم داری

تو بگو دوستم داری
من ثابت می کنم
انسان جانوری پرنده است!

 

"حسن خرمی"


برگرفته از وبلاگ:

http://pettra.blogfa.com/

به ارتفاع ابدیت دوستت دارم

در این هستی غم انگیز

وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی "دوستت دارم"

کام زندگی را تلخ می کند

وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتی ات

زندگی را

تا مرز های دوزخ

می لغزاند!


دیگر ـ نازنین من ـ

چه جای اندوه

چه جای اگر

چه جای کاش


و من

ـ این حرف آخر نیست ـ

به ارتفاع ابدیت دوستت دارم

حتی اگر به رسم پرهیزکاری صوفیانه

از گفتنش امتناع کنم.

 

"مصطفی مستور"

تو را به سبک خودم دوست دارم

تو را به سبک خودم دوست دارم

من دنباله‌ روی عشق دیگران نیستم

فکر میکنم کندن کوه برای ساختن تونل بهتر است

تا ابراز عشق

...
من برای تو نمی میرم تا لباس عزا تنت کنم نه‌

این دوست داشتنی احمقانه‌ خواهد بود

برایت زنده‌ بمانم بهتر است

هیچکس تو را مثل من دوست ندارد

پس تو را مثل من دوست خواهم داشت

تو مجبور نیستی شعرهایم را دوست داشته‌ باشی

مجبور نیستی دعوا نکنی

مجبور نیستی همیشه‌ لبخند بزنی

مجبور نیستی که‌ خودت را مجبور کنی مرا دوست داشته‌ باشی

من دوست داشتنم را به‌ تو ثابت نمی کنم

همیشه‌ حرف هایت را نمی پذیرم

قول نمی دهم هیچوقت فراموشی نگیرم

من حتی قول نمی دهم که‌ هیچوقت روز تولدت را از یاد نبرم

و این یک فاجعه‌ ی بزرگی خواهد بود

دقیقا این فاجعه‌ است

و من تو را فجیع دوست خواهم داشت

تو مجبور نیستی باور کنی

اما باور نکردن تو از دوست داشتن من نمی کاهد

این سبک من است

و فقط من هستم که‌ میتواند اینگونه‌ تورا دوست داشته‌ باشد

من تو را به‌ سبکی خاص

به‌ سبک خودم دوست دارم..

 

"ماردین امینی"

برگرفته از وبلاگ "شهاب آسمانی"

 

ما هنوز زنده ایم

وقتی که سیل سرازیر می شود، جایی که قطره عرق ما چکید، پاک خواهد شد و نقش پایمان بر خاک از بین خواهد رفت. اما شاید بومادران و بابونه در یاد سبز خود نگهدارند، روزی که ما به بوی خوش پاکشان سلام می دادیم و روی برف نوشتیم: ما هنوز زنده ایم.

 

"ابراهیم گلستان"

(از مجموعه "جوی و دیوار و تشنه")

 

* بومادران گیاهی است از تیره گل‌ستاره‌ای‌ها.

----------------------------------------------------------------

 


زندگی نامه ابراهیم گلستان:
+ ابراهیم گلستان، متولد ۲۶مهر ۱۳۰۱ در شیراز، کارگردان، داستان نویس، مترجم، روزنامه نگار و عکاس ایرانی است. وی فارغ‌التحصیل دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران است و از سال ۱۳۵۷ تاکنون در انگلستان زندگی می‌کند.

بیشتر بخوانید (صفحه ابراهیم گلستان در ویکی پدیا)

---------------------------------------------------------------


+ رابطه فروغ و ابراهیم گلستان از زبان نزدیکانشان ... اینجا ، (از وبلاگ: "شاید یک روز...")

+ ابراهیم گلستان سکوت را شکست ... اینجا ، (از سایت: "فرارو")

کوهنورد

کوهنورد می شوم

و عاشقانه فتح می کنم ...
کافیست
تو روی تمام قله ها
ایستاده باشی.


"الهه وکیلی مطلق"

قرارمان فصل انگور

قــرارمــان فصــل انگــور!

شــراب کــه شــدم

تــو، جــام بیــاور، مــن، جــان!

 

"رحمان عباسی"

مستی

همیشه مستی باید، همین و بس

این پرسشی یگانه است        

برا ی لمس نکردن بار ترسناکی زمان        

به آن چه شانه هایت به زیر آورده و        

تو را به خاک نشانده        

لبریز مستی مدام از چه ؟          

از شراب، از شعر، یا از فضیلتی که         

جسته ای

 

!لیک مست شوید           

و اگر گاهی، در حال قدم زدن دریک کاخ         

یا فاصله جوی علفزاری سبز         

بیدار بر خواستی         

و مستی پرید        

بپرسیداز باد یا از موج یا          

ستارگان، پرندگان

یا از ساعت        

از هر آن چه می گریزد ، از هر آن چه می نالد         

از هر چه می غلتد، از هر آن چه آواز         

سر می دهد

از هرآن چه حرف می زند          

بپرس که چه ساعتی است          

و باد، موج، ستاره، پرنده، ساعت          

به تو پاسخ خواهند داد که وقت مستی          

است

همچو برده ای قربانی شده زمان مباش         

 

مستی، مست باش بی وقفه از شراب         

از شعر، از فضیلت، از هر آن چه می خواهی. 

 

"شارل پی‌یر بودلر"

(Charles Pierre Baudelaire)‏‏ (۹ آوریل ۱۸۲۱ - ۳۱ اوت ۱۸۶۷) شاعر و نویسندهٔ فرانسوی.

منبع

آغوش تو

جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی

تا آدم گاهی آنجا جان بدهد

مثلا آغـــوش تـــو

جان می دهد برای جان دادن...!

 

"ناصر رعیت نواز"

برگرفته از وبلاگ «الهه باران»

چراغ قرمز

پشت همین چراغ قرمز
اعتراف کردم دوستت دارم!
تا هرکجا مجبور شدی کمی مکث کنی،
یاد عشقمان بیفتی
چه می‌دانستم قرار است بعد از من
تمام چراغ‌های زندگی ات
سبز شوند...


"میلاد تهرانی"

تو نیستی

خدا می دانست

که بهشت وعده ای بیش نبود

اگر به تو می رسیدم من. 

تو نیستی 

و تلفیق توامان زیبایی و زندگی میسر نیست. 

هیچ کس شبیه تو نیست، 

هیچ وقت، هیچ کس شبیه تو نبوده و نیست. 

تو نیستی 

و این بیرحمانه ترین امتحان خداست. 

 

"امیر صابر نعیمی"

برگرفته از وبلاگ

http://anniversary.blogfa.com/

عین شین قاف

حرف که می زنی

من از هراس طوفان
زل می زنم به میز
به زیر سیگاری
به خودکاری
تا باد مرا نبرد به آسمان.

لبخند که می زنی
من
عین هالوها
زل می زنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهنت
تا فرو نروم در زمین.

دیشب مادرم گفت
تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار

در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها

"مصطفی مستور"

برگرفته از وبلاگ: ساده اما قشنگ

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است

"محمدعلی بهمنی"

---------------------------------------------------

 

+ با تشکر از خانم سمانه برای ارسال این غزل زیبا

اعتماد

وقتی که چشم بسته
روی طنابی که یک سرش در دست تو بود
بند بازی می کردم...
دریافتم که همیشه در عشق
مساله اعتماد بوده است
میان چشم های بسته من و
دست های لرزان تو!

 

"میلاد تهرانی"

شمعدانی‌

من را
شمعدانی‌ئی بدان
در گلدانی کوچک
که بیشتر از آب و آفتاب
به تو نیاز دارد !

"عباس حسین نژاد"