دنیا برای از
تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می
نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از
خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من
حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل
شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه
عطر حضور شما کم است
گاهی ترا
کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل
خوشی خواب ها کم است
خون هر آن
غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز
آمدنت را بها کم است
"محمدعلی بهمنی"
---------------------------------------------------
+ با تشکر از خانم سمانه برای ارسال این غزل زیبا
روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکرِ برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری
( افشین یداللهی )
شعری عاشقـانه برایت می گـویم
تا عـاشق تو شوم
حرفهای عـاشقانه را به فال نیـک
خواهم گرفت
و سـایه تو را با شعرم گول زدم
و دلم می خواهدکه خودم نیـز
گـول شعرم را بخـورم
مُدامم مست میدارد نسیم جَعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چَشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت؟
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی بُرقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین دو سرگردانِ بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیا و از عُقبیٰ
نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت
حضرت حافظ