کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

ای گل...

نه پنجره ای اضافی دارم،

که تو را در آن بگذارم و نه میزی.

معشوقه ای نیز در این شهر ندارم

ای گل!

تو را بخرم  

و چه کارت کنم؟

 

از: جاهد کوله‌بی

ترجمه: رسول یونان

 

برگرفته از وبلاگ

http://samfonieaghaz.blogfa.com/

سخنی از والتر استیس

چقدر این سخن والتر استیس پندآموز و دلنشین است :
«متمدن واقعی بودن بدین معناست که بتوانیم بدون هرگونه اتکاء و اتکال به رؤیاهای کودکانه ای که آدمیان را تاکنون پشت گرم می داشته اند بر پای خود بایستیم و شرافتمندانه زندگی کنیم. مدعی نیستم که چنین زندگی ای با شادمانی سرخوشانه ای توأم خواهد بود، اما معتقدم که می تواند زندگی ئی باشد همراه با رضایت بی دغدغه و تشویش، پذیرش تسلیم آمیز آن چه گریزناپذیر است، در انتظار امور محال ننشستن، و شاکر دلخوشی های کوچک بودن»


والتر ترنس استیس (Walter Terence Stace)‏ (۱۸۸۶- ۱۹۶۷) فیلسوف انگلیسی ...

می‌خواهم در خواب تماشایت کنم

می‌خواهم در خواب تماشایت کنم
می‌دانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد.
می‌خواهم تماشایت کنم در خواب،
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موج روان تیره‌‌ای

که بالای سرم می‌لغزد،

و با تو قدم بزنم


از میان جنگل روشن مواج برگ‌های آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی

تا موحش‌ترین هراس‌هایت

می‌خواهم آن شاخه‌ی نقره‌ای را ببخشم به تو


آن گل سفید کوچک را
کلمه‌ای که تو را حفظ می‌کند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی می‌کند
می‌خواهم تعقیبت کنم
تا بالای پلکان و دوباره
قایقی شوم که که محتاطانه تو را به عقب بر می‌گرداند
شعله‌ای در جام‌های دو دست
تا آن‌جا که تنت آرمیده است
کنار من،
و تو به آن وارد می‌شوی

به آسانی دمی که برمی‌آوری

 

می‌خواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنی می‌کنی
برای لحظه‌ای حتی،
می‌خواهم همان‌قدر قابل چشم‌پوشی و
همان‌قدر ضروری باشم.

 

از: مارگارت آتوود 

ترجمه: محسن عمادی

 

برگرفته از وبلاگ: «سلام... خداحافظ»

http://navidm.persianblog.ir/post/98

تمام خنده هایم را نذر کرده ام

تمام خنده هایم را نذر کرده ام

تا تو همان باشی

که صبح یکی از روزهای خدا

عطر دستهایت،

دلتنگی ام را به باد می سپارد.

 

"سیاوش میرزایی"



پی نوشت، 94.05.31:

این شعر در فضای مجازی بیشتر به نام سید علی صالحی ثبت شده است و در این وبلاگ هم قبل از این به نام آقای صالحی ثبت شده بود.

با جستجویی که در اینترنت کردم، عدم وجود این شعر در سایت آقای صالحی، توصیه دوستان و با توجه به اینکه ساختار شعر زیاد به اشعار آقای صالحی نمی خورد، لذا با توجه به تمامی این موارد، این شعر را به نام آقای میرزایی تغییر دادم.

بگذار قفل ها و کلید ها کار خودشان را کنند

بگذار قفل ها و کلید ها کار خودشان را کنند

ما چرا باور کنیم درهای بسته ی بین خودمان را؟
چرا به جای گریستن به تنهایی اعتقاد نیاوریم؟
نگاه کن
گنجشک های مست پشت پنجره
زندگی را با خود از این شاخه به آن شاخه می برند
تو اما روی کاناپه بست نشسته ای
و می گذاری کوچه هایمان به بن بست برسند
بی خیال با کاموا های آبی ات دریا می بافی
من آن طرف نگاهت دست و پا می زنم در خودم
عینک آوردم
تعارف کردم به تو
و سعی کردم خودم را به درشت نمایی بزنم
تو اما
همچنان دریا می بافی
که مرا غرق کرده باشی!

                             
از: مریم نظری

من، اندازه ی تنت را خوب بلدم

نبودی
و من
قصه های زیادی بافتم،
برای بودن تو.
هه!
به چه می خندی!؟
می دانم، قصه هایم را خوب بلدی

بهانه می خواستم
تا چیزی برایت ببافم.
من، اندازه ی تنت را خوب بلدم.

 

از: حامد طبری

چقدر با من دویده ای

چقدر با من دویده ای

قطار لحظه های نیامده را؟
چقدر انتظار کشیده ای ؟
با من
یا برای من
در ایستگاه هایی با باران های چهار فصل
و مسافران مه آلودی
که زنانی ابدی اند
و اندوه را در چمدان هایشان حمل می کنند
چقدر مرا محرمانه توی سینه ات
از این ایستگاه به آن ایستگاه برده ای
و نام تمام زنان مه آلود را پرسیدی؟
کوچک ترین شباهتم را گم کردی
تا فراموش شوم در ازدحام نام های بی شمار
من برای پیاده شدن تنها به کسی نیاز داشتم که منتظرم باشد
و نام کوچکم را
در پلک به همزدنی به خاطر بیاورد
این توقع زیادی بود؟
که سال هاست اینچنین مرا
می چرخانی دور خودم؟

 

از: مریم نظری


وبلاگ شاعر:

http://zanesharghy.persianblog.ir/

کاش می دانستی

به مرگ
گرفته ای مرا
تا به تبی راضی شوم
کاش می دانستی
به مرگ راضی ام وقتی که
تب می کنم از دوری ات !

از: محسن کیوان

سرم را بر آستانه‌ی سنگ می‌گذارم

سرم را بر آستانه‌ی سنگ

می‌گذارم

و لبم را بر لب آب

و دست در دست باد

می‌روم

برای سوختن در جایی

که نمی‌دانم.

 

“بیژن جلالی”

آدم ها ...

آدم ها همه چیز را همین طور حاضر و آماده از مغازه ها می خرند،

اما چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست.

 

گفت: تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن

پرسید: اهلی کردن یعنی چه؟

گفت: یعنی ایجاد علاقه کردن و این چیزی ست که این روزها پاک فراموش شده.

پرسید: راهش چیست؟

گفت: باید صبور باشی... خیلی صبور.

 

از: آنتوان دوسنت اگزوپری

 

برگرفته از کتاب: شازده کوچولو

عجیب به هم ریخته ام

عجیب به هم ریخته ام

اتاقم را که به خاطر می آوری؟!
پر از تکه های کاغذ
فیلترهای سیگار
و تختِ دو نفره ای
که همیشه
یک نفر روی آن می خوابد
تو همیشه نق می زدی
حالا اما
نیستی که بگویی
جمع کن خودت را!

از: علی درویش

چند یک دقیقه سکوت...

چند یک دقیقه می ایستم

چند یک دقیقه سکوت می کنم

چند یک دقیقه شکر می کنم

که هستید.

و من

صبح ها

پا می شوم

و صورتم را با دستهای کسی می شویم

که گناه گریه هایم را به گردن نمی گیرد!

 

از: بنفشه ابوترابی

 

برگرفته از وبلاگ:

http://mmaahhssaa.blogfa.com

دلتنگ که شدی

دلتنگ که شدی
برای دو نفر چای بریز
سهم خودت را بنوش
و بگذار سهم من
به عادت همیشگی اش
از دهن بیفتد!

از: محمدمسعود کرمی

اگر اسکندر ...

اگر اسکندر
سربازانش را از تاریخ بیرون بیاورد
و خون های ریخته
به رگ های صاحبانشان برگردند
من هم دست و پای گمشده ام را پیدا می کنم
برای بغل کردنت...!

از: مجید رفعتی


+ قشنگ بود این شعر و متفاوت!

-------------------------------------------------------------------------


مسیر کوهنوردی دربند، دره اوسون

دره اوسون در این فصل بسیار زیباست.... تهرانی ها دریابند.

این هم لینک گزارشش، اگر علاقمند بودید:

http://koohestan-n.persianblog.ir/post/73/

چشمانت را ببند

چشمانت را ببند
و فکر کن
روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای
این شهر
زنی را که روی پای خودش راه می رود
دوست ندارد!

از: پوپک ریاضی

از تمام هیاهوی این دنیا

از تمام هیاهوی این دنیا
تنها پنجره ای می خواهم
که سالها
در انتظار تو
بر شیشه های مه گرفته اش
آه بکشم...

از: راحله ترکمن

... عاشق که شدم بر می گردم

بیا پشت یک میز بنشینیم
هر دو مسلح به دفتر و قلم
تو
اولین لحظه ای را بکِش که مرا دیده ای
من
عاشقانه ای می شوم که اولین بار
برایت نوشته ام.
صدای قناری گرممان نمی کند
دستت به کشیدن نمی رود
دستم به نوشتن نمی رسد.

جناب گارسون
لطفا
شکلات مرا
سر میز دیگری بگذار
عاشق که شدم
بر می گردم.


از: اعظم کمالی

 

+ با تشکر از خانم بهاره برای ارسال این شعر زیبا

موهای باز تو

هر گوشــه یِ شهر را
که نگاه میکنی
دِلــی اُفتـاده
انگار ،
بازیِ مرگ آورِ باد
با موهایِ بـازِ تو
نمی خواهد
تمامی داشته باشد ...!

از: محمد رضا صالحی

در غیاب پنجره ها

در غیاب پنجره ها

صدای تو روزنی است به اتاقی

که از ان آوازهای تاریک جهان می آید.

 

در آغاز فصلها

صدا می کنی و هر بار

هزار پرنده‌ی دور

باز می گردند از جزیره های نا امید

و من

از خواب‌های روز باز می گردم

تا در آوازهایت بشنوم

حرفهای از دست رفته را

که از تاریکی گذشت.    

 

از: هیوا مسیح

 

برگرفته از وبلاگ:

http://sara39.persianblog.ir/

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم، زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی، نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی، نمی‌دانی مگر دردم

 

نه راهست این که بگذاری مرا در خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن، بجز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی، به گرد دامنت گردم

 

فرو رفت از غم عشقت دمم، دم می‌دهی تا کی

دمار از من برآوردی، نمی‌گویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

 

 کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم 

تو خوش می‌باش با حافظ، برو گو خصم جان می‌ده

چو گرمی از تو می‌بینم، چه باک از خصم دم‌سردم 

 

"حضرت حافظ"



گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام ست

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکّر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام ست


« 20 مهر، روز بزرگداشت حافظ گرامی باد.»