-
تنهایی
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 13:22
در این هوای ابری هیچ چیز مرا به اندازه ی تنهایی خوشبخت نمی کند پس این در نیمه باز را به روی تو خواهم بست پس با دلتنگی هام دو گوشواره ی آبی می سازم به گوش می آویزم کاش بگویی این همه که من نگاهت می کردم کجای دنیا مجسمه ی کوچکی میان کتاب ها با کفش های سرخابی اش به پنجره ای زل می زند؟ کاش بگویی جز من موهای روشن چه کسی...
-
آموزه های اوشو - 10
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 13:21
زندگی باید جنبشی دائمی شود. جنبشی از نورها در سراسر سال. تنها آنگاه می توانی رشد کنی، شکوفا شوی که چیزهای کوچک و پیش و پا افتاده را به جشن مبدل کنی. "اوشو"
-
زنی برای اشتباه
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 08:31
اشتباه می گیری من را با صندلی ، با در ، با دیوار با عطر ملایم ِ زنی که توی تاکسی کنارت می نشیند و معلوم نیست تا کدام چهارراه فقط زنی ست که کنارت نشسته! حساب ِ تو از همه ی خیابان ها جداست و از همه ی بیمارستان ها، اداره ها، بانک ها حساب ِ تو چیزی نیست که در کرایه ی یک مسیر کوتاه ، جا شود تو با همه ی عابران ِ پیاده فرق...
-
سبز آبی کبود من
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 08:28
نه زمینشناسم نه آسمانپرداز گرفتارم گرفتار چشمهای تو یک نگاه به زمین یک نگاه به زمان زندگی من از همین گرفتاری شروع میشود سبز آبی کبود من چشمهای تو معنای تمام جملههای ناتمامی ست که عاشقان جهان دستپاچه در لحظهی دیدار فراموشی گرفتند و از گفتار بازماندند کاش میتوانستم ای کاش خودم را در چشمهای تو حلقآویز کنم....
-
بگذار صدایت بزنم...
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 08:25
بگذار صدایت بزنم، با تمام حرفهای ندا که اگر بهنام آوازات ندادم، از لبانم زاده شوی بگذار دولت عشق را بنیان گذارم که شهبانویش تو باشی و من بزرگ عاشقانش بگذار انقلابی به راه اندازم و چشمانت را بر مردم مسلط کنم بگذار… با عشق چهرهی تمدن را دگرگون سازم تمدن تویی، تو میراثی هستی که شکل گرفته از پس هزاران سال، در دل زمین...
-
در گلوی من ابر کوچکی ست
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 15:59
در گلوی من ابر کوچکی ست می شود مرا بغل کنی؟ قول می دهم گریه کم کند. از: مژگان عباسلو
-
تو را می بوسم...
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 15:58
خورشید روسری روشنی ست روی گیسوی خانه تو نشسته ای آن سمت آرزوهای مان من روی تنهایی ات پارچه ای سفید می کشم و تنهایی ام را می کوبم به دیوار دوری... آنقدر که پرنده های غریبه به جای انگشت های تو می لغزند روی موهایم من زخمی عمیق ام روی پیشانی این روزهای خوب من گودالی فراموش شده در این کوچه ی اندوهگینم خالی...
-
بگذار به تو فکر کنم و دلتنگت باشم
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 15:57
برای بار هزارم میگویم که دوستت دارم چگونه میخواهی شرح دهم چیزی را که شرحدادنی نیست؟ چگونه میخواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟ اندوهم چون کودکیست… هر روز زیباتر میشود و بزرگتر بگذار به تمام زبانهایی که میدانی و نمیدانی بگویم تو را دوست دارم بگذار لغتنامه را زیر و رو کنم تا واژهای بیایم هماندازهی اشتیاقم به...
-
آینه
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 09:56
هر چقدر بیشتر آینه را پاک می کنم چشمانم غمگین تر می شود خوشبختی چیزهای کوچکی بود که در دستانت گذاشتم بوسه های صورتی که پروانه می شدند از لبهایم می پریدند شمع های کوچک رنگارنگ که می رقصیدند در تاریکی و مدادرنگی های بی قرار که قول داده بودند برای جهان درختهای تازهتری بکشند هرچقدر بیشتر در آینه نگاه می کنم بی تابی ام...
-
آموزه های اوشو - 8
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 09:51
مهم نیست که به چه چیزی اعتماد میکند، همین اعتماد حاکی از معصومیت اوست. حتی اگر بدلیل اعتماد، فریب بخورد، مهم نیست، چون ارزش اعتماد بسیار فراتر از چنین فریبی است. میتوانی همه چیز را از او بگیری، ولی اعتماد را هرگز..!! "اوشو"
-
بگذار به حرفی تازه از الفبا مهمانت کنم
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 09:48
بگذار برایت ترجمه کنم حرفهای صندلی را که به تو خوشامد میگوید بگذار تعبیر کنم رویای فنجانها را که در فکر لبانت هستند و رویای قاشق را و شکر را … بگذار به حرفی تازه از الفبا مهمانت کنم بگذار کمی کم کنم از خودم و بیفزایم بر عشق میان تمدن و بربریت @ ـ از چای خوشت آمد؟ ـ کمی شیر می خواهی؟ ـ همین کافیست – مثل همیشه – یک...
-
فقط یک زن...
شنبه 14 دیماه سال 1392 08:01
با تمام زنان میخوابی اما فقط یک زن، خواب را از چشمانت میگیرد ... به تمام زنان زنگ میزنی اما فقط صدای یک زن در گوشات زنگ میخورد به تمام زنان دوستت دارم میگویی اما فقط برای یک زن لبهایت میلَرزد با تمام زنان سیگار میکشی اما فقط یک زن در جعبهی سیگارت صدایت میکند برای تمام زنان شعر میگویی اما فقط یک زن در...
-
بگذار برایت چای بریزم
شنبه 14 دیماه سال 1392 07:59
بگذار برایت چای بریزم امروز به شکل غریبی خوبی صدایت نقشی زیباست بر جامهای مغربی و گلوبندت چون کودکی بازی میکند زیر آیینهها … و جرعهای آب از لب گلدان مینوشد بگذار برایت چای بیاورم، راستی گفتم که دوستت دارم؟ گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟ حضورت شادیبخش است مثل حضور شعر و حضور قایقها و خاطرات دور... ... از: نزار...
-
عشق تو روز من است
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 12:42
گفتارت فرش ایرانیست و چشمانت گنجشککان دمشقی که میپرند از دیواری به دیواری و دلم در سفر است چون کبوتری بر فراز آبهای دستانت و خستگی در میکند در سایهی دیوارها … و من دوستت دارم میترسم اما که با تو باشم میترسم که با تو یکی شوم میترسم که در تو مسخ شوم تجربه یادم داده که از عشق زنان دوری کنم و از موجهای دریا اما...
-
غمگینم!
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 11:30
تو را در آغوش میگیرم اما شبیه تراشی که مدادش را تمام خواهد کرد، غمگینم ! از: ستار جانعلیپور برگرفته از وبلاگ: باران های آرام
-
شوق رهایی
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 09:17
اگر چه عمر تو در انتظار می گذرد دل فقیر من! این روزگار می گذرد بهار فرصت خوبی است گل فشانی را به میهمانی گل رو بهار می گذرد چه مانده ای به تماشای تیرگی و غبار همیشه هست غبار و سوار می گذرد تمام چشمه دلان از کنار ما رفتند اگر نه سنگدلی جویبار می گذرد دلی که شوق رهایی در اوست ای دل من بدون واهمه از صد حصار می گذرد از:...
-
وفا
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 09:15
در زمانی که وفا قصه ی برف به تابستان است و صداقت گل نایابی ست به چه کس باید گفت .... با تو انسانم و خوشبخت ترین .... "مهدی اخوان ثالث"
-
بوی پیراهنِ تو
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 09:09
اگر بشود که باز باد بیاید و بوی پیراهنِ ترا به یادم بیاورد، به خدا از تختِ ستاره و تاجِ ترانه خواهم گذشت درِ بیکلیدِ زندانِ گریه را خواهم گشود حواسِ همهی کلمات را از دستورِ بیدلیل اسم و استعاره آزاد خواهم کرد بعد هم حکومتِ دیرسال دریا را به تشنهترین مرغانِ بیاردیبهشت خواهم بخشید من عاشقترین امیرِ اقلیمِ آب و...
-
چتری برای پروانه ها
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 18:01
من می روم با دست هایت چتری برای پروانه ها بسازم دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم؟ یا اصلا ندانم که کدام شاعر شب تاب قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد؟ من که خوب می دانم بادبادک بی تاب تمام ترانه ها همیشه پر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد دیگر چه فرق می کند که بدانم باد از کدام طرف می وزد....
-
غمگین ترین شادی دنیا
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 17:45
زن بودن غمگین ترین شادی دنیاست! و نمی دانی من به خاطر تو ... چقدر به اشکهایم لبخند زده ام!! از: سمانه سوادی
-
آموزه های اوشو - 7
شنبه 7 دیماه سال 1392 15:45
رابطهٔ جنسی زمانی معنا می یابد که با عشق همراه باشد. پس عشق و رابطهٔ جنسی به هم می آمیزند و عشق مرکزیت عظیم تری است، مرکزیتی والاتر. آن گاه که رابطهٔ جنسی به عشق گره می خورد، بالا و بالاتر جریان می یابد . "اوشو"
-
سنگِ آفتاب – 4
شنبه 7 دیماه سال 1392 15:43
من چون رودی تمامی طول تو را میپیمایم، از میان بدنت میگذرم بدانسان که از میان جنگلی، مانند کوره راهی که در کوهساران سرگردان است و ناگهان به لبهی هیچ ختم میشود، من بر لبهی تیغ اندیشهات راه میروم و در شگفتیِ پیشانیِ سپیدت سایهام فرو میافتد و تکه تکه میشود، تکه پارههایم را یک به یک گرد میآورم و بی تن به راه...
-
جواب نامه
پنجشنبه 5 دیماه سال 1392 15:55
امروز ، تیتر اول خبر ها این بود: مرد پستچی در برف جان داد! ..... یقین دارم که این بار ، یکجا ، جواب تمام نامه هایم را فرستاده بودی... از: مریم احمدی بهمن ماه 1391 + زیبا بود و تلخ! درود خانم احمدی
-
هیچ چیز این شهر، تو را از من کم نمیکند
پنجشنبه 5 دیماه سال 1392 15:24
نگو هنوز دستهایم برای گرفتن زندگی کوچکاند. برای این «فرصت بزرگ» به اندازهی کافی بزرگ شدهام. شبها این را بهتر میفهمم. وقتی زندگی سبک میشود و من و این روح بیقرار بهتر با هم کنار میآییم. انگار در سیاهی شب، همه چیزهای پیش پا افتاده محو میشوند. شاید این تویی که با عصای جادوییات آنها را مثل سنگریزههایی بیمقدار...
-
برای ستایش تو، بهشت جای حقیری ست
پنجشنبه 5 دیماه سال 1392 13:03
مگر نمیگویند که هر آدمی یک بار عاشق میشود ؟ پس چرا هر صبح که چشمهات را باز میکنی دل میبازم باز ؟ چرا هربار که از کنارم میگذری نفست میکشم باز ؟ چرا هربار که میخندی در آغوشت در به در میشوم باز ؟ چرا هر بار که تنت را کشف میکنم تکههای لباسم بال درمیآورند باز ؟ گل قشنگم برای ستایش تو بهشت جای حقیری ست با همین...
-
و خدا چشم به راه آشنا بود
پنجشنبه 5 دیماه سال 1392 13:02
... رودها در قلب دریاها پنهان میشدند و نسیمها پیام عشق به هر سو میپراکندند، و پرندگان در سراسر زمین ناله شوق برمیداشتند و جانوران، هر نیمه، با نیمه خویش بر زمین میخرامیدند و یاسها عطر خوش دوست داشتن را در فضا میافشاندند و اما خدا همچنان تنها ماند و مجهول، و در ابدیت عظیم و بیپایان ملکوتش بیکس! و در آفرینش...
-
فردای من تویی
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 15:42
امروز به پایان می رسد از فردا برایم چیزی نگو من نمی گویم : فردا روز دیگریست فقط می گویم : تو روز دیگری هستی تو فردایی همان که باید به خاطرش زنده بمانم از: جبران خلیل جبران برگرفته از وبلاگ: http://negahivayadi.blogfa.com + وقتی کسی اندازت نیست، دست بـه اندازه ی خودت نزن …
-
آموزه های اوشو - 6
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 15:40
هر لحظه را چنان با شکوه زندگی کن که گویی واپسین لحظه زندگیت است ... و کسی چه میداند!؟ شاید که واپسین لحظه باشد . "اوشو"
-
گم گشته ام!
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 15:38
در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا ندیده ای مرا ؟ از: حسین پناهی
-
دنیای رمان
یکشنبه 1 دیماه سال 1392 16:29
دوست داشتن تو زیباترین گلی است که خدا آفریده ! گفته بودم؟ "عباس معروفی" (متن کامل شعر در ادامه مطلب) "دنیای رمان" دلتنگی من تمام نمیشود همین که فکر کنم من و تو دو نفریم دلتنگتر میشوم برای تو چقدر دنیای رمان قشنگ است نیمه شب کاش میتوانستم دستهات را بگیرم و تو را بنویسم کاش نقاشی بلد بودم دوست...