-
من رد بوی تو را می بوسم
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 07:56
من رد بوی تو را می بوسم گنجشک های تشنه مرا بدرقه می کنند. کودک از پی مادر مادر از پی کودک. "کیکاووس یاکیده " از کتاب: کولی، پیراهن تنگ یک خواب بلند / انتشارات کاروان / 1386 پ.ن: 20 بهمن، سالروز تولد کیکاووس یاکیده عزیز، بر تمام طرفداران و هواداران این شاعر و هنرمند گرانقدر گرامی باد.
-
بگذار دیرتر بمیرم…
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 07:53
هر که را از دور می بینم گلویم خشک می شود می ترسم نکند این بار اشتباه نگرفته باشم بانو! من به دنبال تو می آیم تو هم از من بگریز بگذار دیرتر بمیرم … "کیکاووس یاکیده " از کتاب: بانو و آخرین کولی سایهفروش / انتشارات کاروان / ۱۳۸۱
-
نصف نصف
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 07:52
نیمی از جهانم برای تو نیمی برای گنجشک ها نیمی از دوست داشتنم برای تو نیمی برای باد تا کوچه ها را بگردد! نیمی از مهربانیم برای تو نیمی برای باران تا بر زمین ببارد! و ناگهان مرا به نام کوچکم صدا می کنی گنجشک هایم به سرزمین تو کوچ می کنند و من با این همه بیابان که هیچ هم بهار نمی شود فصل ها را گم می کنم. "فخری...
-
لبخندِ گرم ِکج ات
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 10:23
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو گیرم با دست هایی به پهلو باز که معلوم نیست برای حفظ تعادل است یا برای بغل کردن تو تمام طناب را راه بروم و نیفتم از دهان تو ! گیرم گرم بنوشی ام گرم بپوشی ام گرم ببوسی ام گرم تر ... یا گیرم این لبخندِ گرم ِکج ات بحث انگیزترین تابلوی نقاشیِ قرن بعد شود با...
-
اگر یک روز ...
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 07:44
اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد، از هر جای دنیا چمدان کوچکم را میبندم راه میافتم ایستگاه به ایستگاه مرز به مرز، پیدایت میکنم، کنارت مینشینم، روی سینهات به خواب میروم . " فخری برزنده " از کتاب: «گنجشکی که لانه کرده در گلوی من» / 1380 منبع: http://mmaahhssaa.blogfa.com /
-
مجال!
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 07:37
+ با تشکر از خانم الی ------------------------------------------------ - ما هیچ گاه همدیگر را به تأمل نمی نگریم زیرا مجال نیست! این گونه است که عزیزترین کسانمان را در چشم به هم زدنی به حوصله ی زمان از یاد می بریم... "حسین پناهی"
-
میخواهم کاری کنم
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 08:27
میخواهم کاری کنم که خدا مرا ببرد توی لباسهای تو و تو توی لباسهای من دنبال خودت بگردی... "عباس معروفی"
-
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 08:24
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪ ﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ ... ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ ... "ناظم حکمت" از کتاب: تو را دوست دارم چون نان و نمک
-
بخوان به نام گل سرخ
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 08:22
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب که باغ ها همه بیدار و بارور گردند بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید به آشیانه خونین دوباره برگردند بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد پیام روشن باران ز بام نیلی شب که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد ز خشک سال چه ترسی که سد بسی بستند نه در برابر آب که در...
-
تو نخواهی آمد
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 10:32
بر دکه ی روزنامه فروشی باران به شکل الفبا می بارد دوست دارم چند حرف و شاخه گلی در منقار بگیرم و منتظرت بمانم باران عصر موزون و مقفا می بارد ... می بارد ... می بارد و تو دیر کرده یی گل ها مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند تو نخواهی آمد و شعر داستان پرنده یی است که پرواز را دوست دارد و بالی ندارد. "محمد...
-
ابرهایی که توی این عکسند
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 10:27
ابرهایی که توی این عکساند تا حالا باید جایی باریده باشند بی گمان گلهای زیادی را رویانده اند و بی گمان یکی از آن گل ها را کسی برای معشوقه اش برده فکر می کنم معشوقه باید لبخندی زده باشد از شادی بی آنکه بداند ما در این عکس چقدر غمگین بوده ایم! "رویا شاه حسین زاده " از کتاب: صدای زنگ در آمد برگرفته از وبلاگ:...
-
شما ای قله های سرکش خاموش
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 10:24
شما ای قله های سرکش خاموش که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایید که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید که ابر آتشین را در پناه خویش می گیرید غرور و سربلندی هم شما را باد امدیم را برافرازید چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید غرورم را نگه دارید به سان آن...
-
زخم
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 12:40
من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما تو مهربان ترینشان بودی عمیق ترینشان عزیزترین شان بعد از تو آدم ها تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند به قلبم نرسیدند بعد از تو آدم ها تنها خراش های کوچکی بودند که تو را از یادم ببرند، اما نبردند تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی و هر بار...
-
«کوک شُل» هایی از جنس تبسم
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 12:39
یک نفر اینجا هست که دلش می خواهد سوزنی بردارد ــ سوزن کوچکی از جنس بلور ــ و دلش می خواهد یک سبد قوس و قزح با خودش بردارد … به خیابان برود هر کجا کوچه دلگیری هست ... هر کجا لب هایی غمگینند « کوک شُل» هایی از جنس تبسم بزند ... هر کجا اشکی هست پرده را چین بکشد تا که خورشید بتابد به اتاق ... هر کجا تاریک است از نخ نقره،...
-
از وقتی که دوست ام مرا ترک کرده
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 12:36
از وقتی که دوست ام مرا ترک کرده است، کاری ندارم به جز راه رفتن ! راه می روم تا فراموش کنم . راه می روم . می گریزم . ... دور می شوم . دوست ام دیگر برنمی گردد، اما من حالا دونده دوی استقامت شده ام . "شل سیلور استاین"
-
پیراهن چهارخانه
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 07:45
گاهی یک پیراهن چهارخانهی مردانه هم حتی میتواند خانهی آدم باشد که دلتنگیهایت را در جیبش بریزی و دگمههایش را برای همیشه ببندی. "رویا شاه حسین زاده " از کتاب: صدای زنگ در آمد / نشر نیماژ / چاپ اول 1395 ---------------------------------------------------------------- درباره شاعر: رویا شاه حسین زاده متولد...
-
پسرک و پیرمرد
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 07:43
پسرک و پیرمرد پسرک گفت: «گاهی وقتها قاشق از دستم می افتد.» پیرمرد بیچاره گفت: «از دست من هم می افتد.» پسرک آهسته گفت: « من گاهی شلوارم را خیس می کنم.» پیرمرد خندید و گفت: «من هم همینطور» پسرک گفت: «من اغلب گریه می کنم» پیرمرد سر تکان داد: «من هم همین طور» پسرک گفت: «از همه بدتر بزرگترها به من توجهی ندارند.» و گرمای...
-
همواره عطر باور من در هوا پر است
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 07:38
... بسیار گل که از کف من برده است باد اما من غمین گل های یاد کس را پرپر نمی کنم من مرگ هیچ عزیزی را باور نمیکنم می ریزد عاقبت یک روز برگ من یک روز چشم من هم در خواب می شود زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست اما درون باغ همواره عطر باور من در هوا پر است. "سیاوش کسرایی" (متن کامل شعر در ادامه مطلب) درباره...
-
سفارش
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 08:50
شب که می خوابی یادت باشد نردبان خانه را بخوابانی حوض را هم خالی کن ماه اگر به زیبایی تو دست یابد دیگر سراغ از شب هیچ بی ستاره ای نمی گیرد یادت که نمی رود من بی ستاره ام. "علیرضا بازرگان" از کتاب: سر در نمی آورم / نشر شولا / 1380 برگرفته از وبلاگ: http://a4689.blogfa.com /
-
زیباترین قول تو
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 08:39
زیباترین قول تو این است که هرگز باز نخواهی آمد زاده ی قول تو هستم در غبار پس می دانم که رنج در خانه است در انتها ی پله ها خانه دارد تنها انزوای من است که در باران مرا شکر می کند که تا صبح فردا زنده هستم چرا تمام هفته را با پاروی شکسته در خانه ماندم خانه کوچک بود در خلوتی خانه از میان همه ی عادت ها و سوگند ها فقط تو را...
-
بیست و پنج دقیقه
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 08:38
بیست و پنج دقیقه مهلت برای اینکه دوستت بدارم بیست و پنج دقیقه مهلت برای اینکه دوستم بداری ... بیست و پنج دقیقه مهلت برای عشق زمان کوتاهی است .. با این همه من بیست و پنج دقیقه از عمرم را کنار می گذارم ... تا به تو فکر کنم تو هم اگر فرصت داری بیست و پنج دقیقه فقط بیست و پنج دقیقه به من فکر کن !.... بیا بیست و پنج دقیقه...
-
فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 07:35
خورشید را می دزدم فقط برای تو ! می گذارم توی جیبم تا فردا بزنم به موهایت فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم ! فردا تو می فهمی فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت. می دانم ! آخ ... فردا ! راستی چرا فردا نمی شود؟ این شب چقدر طول کشیده چرا آفتاب نمی شود؟ یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟ "شل سیلور استاین"...
-
از ستاره ها دورتر نمی روم
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 07:34
از ستاره ها دورتر نمی روم تو همین جا منتظر باش به گنجشک ها گفته ام هوای دلتنگی ات را داشته باشند تا من برگردم جایی میان همین ستاره ها چمشه ای ست پوشیده از علف های نقره ای مگر تو نمی خواستی زیر نور ماه بنشینی و درخت ها و گربه ها و شیروانی های نقره ای را - تماشا کنی؟ ماه، از آب همین چشمه نوشیده است که این همه مهتابی ست...
-
برای من کمی از دست هایت را بفرست
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 13:06
برای من کمی از دست هایت را بفرست حالم بد است دیوار ها تعادل شان را از دست داده اند همیشه فرصت افتادن هست همیشه فرصت در خاک غلت زدن همیشه فرصت در جوی پر لجن دراز شدن همیشه فرصت مردن همیشه فرصت کمی از دست های تو اما برای من چقدر کم است "حافظ موسوی"
-
کنار تمام آرزوهایم تو ایستاده بودی
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 12:48
کنار تمام آرزوهایم تو ایستاده بودی آرزوهایم قایق های کاغذی رنگارنگ که نمی دانستند از کدام سمت بروند آرزوهایم شاخه های درهم درخت سیب که هربار شکوفه هایش را باد می برد با خودش تو می ایستادی و با دستهایت تمام شکوفه ها را جمع می کردی تو می خندیدی و قایق ها به دنبال هم رودخانه را رنگی می کردند ... چقدر همه چیزخوب بود و من...
-
نشانی هفتم
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 12:47
میدانم حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد حالا همه میدانند که همهی ما یکطوری غریب یک طوری ساده و دور وابستهی دیرسالِ بوسه و لبخند و علاقهایم . آن روز همان روز که آفتاب بالا آمده بود دفتر مشق ما هنوز خواب عصر جمعه را میدید . ما از اولِ کتاب و کبوتر تا ترانهی دلنشین پریا ریرا و دریا را دوست...
-
پلاک سنگی
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 13:59
گیرم تمام فصلها تابستان و تمام روزها پنجشنبه و تو هم در گرما گرم ظهر از خیابان سنگتراشان نفس نفس بلوک به بلوک آمدی و هی خیره شدی به پلاک سنگی نشانیام چه فایده من که گم شدهام پشت سنگچینهای ابدی و نمیتوانم کنار خستگیات بنشینم دلم میخواهد همین حالا همین لحظه که بغض کردهام میان چشمانم مینشستی و میگفتم چه دیر...
-
سهم من از پرنده شدن
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 13:32
سهم من از پرنده شدن تنها از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریدن است. "صبا کاظمیان"
-
پیش از تو ...
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 13:29
پیش از تو آب، معنی دریا شدن نداشت شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت بسیار بود رود در آن برزخ کبود اما دریغ، زَهره دریا شدن نداشت در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت گم بود در عمیق زمین شانه بهار بی تو ولی زمینه پیدا شدن نداشت چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق این عقده تا همیشه سر واشدن...
-
نام تو آبی بود
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 13:27
چشم تو آبی نبود نام تو آبی بود که آن همه مرا به جستجوی نام خودم میان این همه دریاچه های مرده سرگردان کرد هر زن اگر دریاچه ای بوده یا نگینی آبی در انگشتر حساب کنید من به گرداب چند دریاچه ی مرده یا در انگشتان چند زن آبی غرق شده ام نام مرا نام تو دیوانه کرد و آن چه یافتم آخر کار نه فیروزه بود نه زمرد کوه های شرق چخماقی...