-
سهم من از پرنده شدن
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 13:32
سهم من از پرنده شدن تنها از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریدن است. "صبا کاظمیان"
-
پیش از تو ...
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 13:29
پیش از تو آب، معنی دریا شدن نداشت شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت بسیار بود رود در آن برزخ کبود اما دریغ، زَهره دریا شدن نداشت در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت گم بود در عمیق زمین شانه بهار بی تو ولی زمینه پیدا شدن نداشت چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق این عقده تا همیشه سر واشدن...
-
نام تو آبی بود
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 13:27
چشم تو آبی نبود نام تو آبی بود که آن همه مرا به جستجوی نام خودم میان این همه دریاچه های مرده سرگردان کرد هر زن اگر دریاچه ای بوده یا نگینی آبی در انگشتر حساب کنید من به گرداب چند دریاچه ی مرده یا در انگشتان چند زن آبی غرق شده ام نام مرا نام تو دیوانه کرد و آن چه یافتم آخر کار نه فیروزه بود نه زمرد کوه های شرق چخماقی...
-
چقدر این شعر، بلند گریه می کند!
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 12:20
لب تر کنی، خیس می شوم در خشکسالی بوسه. تمام فنجانهای قهوه دروغ می گفتند؛ تو برنمی گردی و حالا که خدای من شده ای، هر چقدر هم که دعا کنم، گوشت به حرفهام بدهکار نیست. بی خیال تر از تو این خیابان است که دست در جیب، راه می رود! ... من که چیزی نمی خواهم، جز این که بخواهی ام و پنجره ای که مدام باز و بسته می کردی، باز و...
-
سلام... خداحافظ!
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 12:05
سلام خداحافظ! چیز تازه ای اگر یافتید، بر این دو اضافه کنید تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار. "حسین پناهی"
-
بی فایده!
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 12:03
شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است برگ می ریزد ، ستیزش با خزان بی فایده است باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم در دل طوفان که باشی ، بادبان بی فایده است بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت دست و پا وقتی نباشد ، نردبان بی فایده است تا تو بوی زلف ها را می فرستی با نسیم سعی من در سربه زیری ، بی گمان بی فایده است تیر...
-
نامت...
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 09:05
نامت گلواژه ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است با عطر باغ اطلسی و دشت های گرم شب بوهای دشتستان نامت گل هزار بهار نیامده است نامت تمام شب هایم و گستره ی خمیده ی رویاهایم را پُر می کند و در دهانم مانند ماه در حوض، مد می شود نامت در چشمانم چون لاله، سرخ چون نسترن سپید و مثل سرو سبز می ایستد نامت مژگانم را در می گیرد نامت...
-
دنیا برای اتفاق های عاشقانه کوچک است
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 13:15
تخت برای اتفاق های عاشقانه کوچک است من بوسه ای را می شناسم که باید به خیابان رفت و آن را از دنج ترین کنج کوچه ها دزدید شهر برای اتفاق های عاشقانه کوچک است من دریایی را می شناسم که عمقش به اندازه ی جیب های ماست من فکر می کنم دنیا برای اتفاق های عاشقانه کوچک است. "صبا کاظمیان"
-
همین که صدایم میکنی...
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 13:13
بیقراری ات را چون شرهای شراب مذاب بریز کف دست من عزیزکم ! تو میدانی که سالهاست در این سرزمین بارانی به یک قطره از آه عاشقانهات محتاجم به نفسهات وقتی اسمم را صدا میکنی تو میدانی همیشه احتمال زلزله هست ولی زلزلهی نفسهای تو دیگر احتمال نیست سبز آبی کبود من ! و بیهوده نیست که بر گسلهای دلت خانه ساختهام از سر...
-
زیر نور ستاره ها
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 13:09
گریه می کنم زیر نور ستاره ها / باید می رفتم باید مداد رنگی هایم را برمی داشتم و این تنهایی عمیق را که مثل پیراهنی بی رنگ روی تنم بود / فرو می کردم در دهان اتاق من دخترکی بی قرار شده ام که حرفهایم شبیه گنجشکهای کوچک به سمت تو پرواز می کنند . من با تو حرف می زنم چرا که / فقط تو می دانی آرزوها ... پروانه های روشنی هستند...
-
گاهی آنقدر شاعرم...
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1392 08:53
گاهی آنقدر شاعرم که استعاره از درخت می شوم ! نگاه کن گنجشک ها به دست هایم اعتماد می کنند. "صبا کاظمیان" از کتاب: رودهای بی خانه ------------------------------------------------------------- درباره شاعر: صبا کاظمیان ، متولد 1362، ساکن تهران کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی آثار منتشر شده: مجموعه ی شعر...
-
دیداری در فلق
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1392 08:21
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها که سر به صخره گذارد غریبی و پاکی ترا ز وحشت توفان به سینه می فشردم عجب سعادت غمناکی ... "منوچهر آتشی" (شعر کامل در ادامه مطلب) ----------------------------------------------------------- درباره شاعر: منوچهر آتشی (۲ مهر، ۱۳۱۰، دهرود شهرستان دشتستان استان بوشهر - ۲۹ آبان،...
-
رستاخیز
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 12:19
من تمامی ِ مردگان بودم : مرده ی پرندگانی که می خوانند و خاموش اند، مرده ی زیبا ترین جانوران بر خاک و در آب مرده ی آدمیان همه از بد و خوب .. . من آنجا بودم در گذشته بی سرود . با من رازی نبود نه تبسمی نه حسرتی . به مهر مرا بی گاه در خواب دیدی و با تو بیدار شدم ... " احمد شاملو " 19 مرداد 1359 از کتاب:...
-
به خودت نگیر
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 15:08
به خودت نگیر شیشهی پنجره تمیزت میکنند که کوه را بیغبار ببینند و آسمان را بیلکه به خودت نگیر شیشه تمیزت میکنند که دیده نشوی! "علیرضا روشن" برگرفته از وبلاگ: http://angst.persianblog.ir /
-
مجنون
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 15:06
هر دم به اشارات ، شدم هر سویی شاید که بیابم از شفایی ، بویی دردا که نیافتم به قانون ، جز شعر، بیماریِ روحِ خویش را دارویی " شفیعی کدکنی "
-
شعری برای زندگی
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 15:06
حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن که ما هر یک یگانه ایم موجودی بی نظیر و بی تشابه و آرمانهای خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن تنها تو می دانی که «بهترین» در زندگانیت چگونه معنا می شود از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که در زندگی خویش که بی...
-
این روزها ...
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 09:52
این روزها هر جا که باشم تو را حس می کنم عطرت تمام خلوتم را پر کرده و بی شرمانه تا رختخوابم هم پیش آمده آنجا که خیال انگشتانت لای موهایم خطوط خاطره رسم می کند و مرا به رویایی ترین خوابها فرا می خواند خواب هایی که بی خیال فرسنگ ها ف ا ص ل ه تو را کنار من می نشاند و به من فرصت تماشا می دهد این روزها به آخرین ها می اندیشم...
-
بازگشت
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 09:49
آتش و آدم ترکیبی نامتجانس است من از میان این آتش گر گرفته در رویاها و عشق ها غیر ممکن است سالم برگردم بازگشت من اندوه بار خواهد بود کاش مثل نان بودم چه زیبا بر می گردد از سفر آتش! "رسول یونان"
-
مرا با بوسه هایت ترک کن
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 09:48
اگر عشق تنها اگر عشق طعم خود را دوباره در من منتشر کند بی بهاری که تو باشی حتی لحظه ای ادامه نخواهم داد منی که تا دست هایم را به اندوه فروختم. آه عشق من! اکنون مرا با بوسه هایت ترک کن و با گیسوانت تمامی درها را ببند. برای دستانت گلی و برای احساس عاشقانه ات گندمی خواهم چید. تنها، فراموشم مکن اگر شبی گریان از خواب...
-
چشمت را ببند ببوسمت
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 07:54
چشمت را ببند ببوسمت بعد از آن سالها ... که بیهوده رفتند بی آنکه من هر صبح چرخ بزنم در اتاقت... میان آن همه کاغذ سنبل ها را روی میز بگذارم بی آنکه بنشینم روبه رویت قصه هایت را بخوانی... دنیا مال من شود چشمت را ببند برگردم دستانم را بکشم روی شیشه ها بگویم: شکوفه های پشت پنجره چقدر بزرگ شده اند ... چقدر باران و بهار به...
-
بیا برگردیم به عصر حجر
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 07:53
... بیا برگردیم به عصر حجر بیا پایاپای معامله کنیم مثلاً من سیب شکار کنم تو سرم را توی دامنت بگیر من اسب رام کنم تو روی دیوار تنم نقاشی بکش با انگشت طلوع خورشید را به من نشان بده غروب خودم در تنت غرق میشوم تا نبینم جهان نا امن شده توهینآمیز و نا امن. ... بیا برگردیم به عصری که سالارش تو باشی سالار آغوش من که از...
-
مرا یاد بگیر...
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 08:00
مرا یاد بگیر نه مثل جبر ! نه مثل هندسه ! نه مثل یک منهای یک که همیشه می شود صفر ! مرا یاد بگیر مثل نیمکت آخر زنگ آخر و دستانی که نام تو را مدام روی چوب حک می کرد، مرا یاد بگیر ... شاعر: ناشناس!
-
آن قدر جذابیت داری که حیرت می کنم
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 07:59
من به بعضی چهرهها چون زود عادت میکنم پیششان سر بر نمیآرم، رعایت میکنم همچنان که برگ خشکیده نماند بر درخت مایهی رنج تو باشم رفع زحمت میکنم این دهانِ باز و چشم بیتحرّک را ببخش آن قدر جذّابیت داری که حیرت میکنم کم اگر با دوستانم مینشینم جرم توست هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت میکنم فکر کردی چیست موزون میکند...
-
عبور زهره از مقابل آفتاب
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 07:58
شب از هفت و نیم غروب و آدمی از یک پرسش ساده آغاز میشود . روز از پنج و نیم صبح و زندگی از یک پرسش دشوار ! صبحاَت بخیر شبزندهدارِ سیگار و دغدغه، لطفا اگر مشکلات جهان را به جای درستی از دانایی رساندهای، برو بخواب ! آدمی از بیمِ فراموشی است که جهان را به خوابِ آسانترین اسامیِ خویش میخواند . از: سید علی صالحی کتاب:...
-
چیزی که ویران مان می کند پاییز نیست
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 13:02
مثل کودکی که با بی اعتنایی به سیبی نگاه می کند به آسمان خیره مانده ام آسمانی که بین طلوع و غروبش حتی سنجاقکی پوست نمی اندازد آسمانی که روزش نیمی خورشید و نیمی زخم است و شبش نیمی اضطراب و نیمی ماه بانو! ندامت واژه ی مناسبی نیست اما تا کی می توانم در این باغ که نه نمک دریا را به خاطر می آورد نه طعم آفتاب را به انتظار...
-
چرا به یاد نمیآورم
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 10:34
چرا به یاد نمیآورم!؟ به گمانم تو حرفی برای گفتن داشتی. هرگز هیچ شبی دیدگان ترا نبوسید. گفتی مراقب انار و آینه باش. گفتی از کنار پنجره چیزی شبیه یک پرنده گذشت. زبانِ زمستان و مراثی میلهها. عاشقشدن در دیماه، مردن به وقت شهریور. چرا به یاد نمیآورم؟ همیشهی بودن، با هم بودن نیست. گفتی از سایهروشن گریههات، دسته گلی...
-
دوستت دارم…
شنبه 21 دیماه سال 1392 08:45
دوستت دارم چگونه میخواهی اثبات کنم وجودت را در جهان مثل وجود آب مثل وجود درخت تو آفتابگردانی و نخلستان و نغمهای که از جان برمیخیزد … بگذار با سکوت بگویمت وقتی که واژهها توان گفتن ندارند و گفتار دسیسهایست که همدستش میشوم و شعر به صخرهای سخت بدل میگردد بگذار تو را با خود در میان بگذارم میان چشمان و مژگانم...
-
هر لحظه نزدیک تر به خدا
شنبه 21 دیماه سال 1392 08:37
من باید فرود آیم نباید بنشینم سال هاست از آن لحظه که پر بر اندامم رویید و از آشیان، از بام خانه پرواز کردم همچنان می پرم. هرگز ننشسته ام و دیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهرها و بام های کوتاه خانه ها بر نگرداندم چشم به زمین ندوختم پروازی رو به آسمان در راه افلاک و هر لحظه دورتر و بالاتر ا ز زمین و هر لحظه...
-
صحبت از عاشق بودن نیست
شنبه 21 دیماه سال 1392 08:32
می روم بغض خواهی کرد اشک ها خواهی ریخت غصه ها خواهی خورد نفرینم خواهی کرد دوست ترم خواهی داشت یک شب فراموشم می کنی فردایش به یادت خواهم آمد عاشق تر خواهی شد امید خواهی داشت چشم به راه خواهی بود و یک روز یک روز خیلی بد رفتنم را ، برای همیشه، باور خواهی کرد ناامید خواهی شد و من برایت چیزی...
-
ساده
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 13:38
آنچنان ساده ام که گنجشکها هم می توانند در جیب هایم لانه کنند با پروانه ای سال ها دوست می شوم برای پای مورچه ام که به گل می ماند های های گریه می کنم در دور و دراز باور خود کودک می مانم همیشه حالا چقدر با من رو راستی از اینجا تا کجای دنیا برای تو بدوم و یا با کدام شاخه ی خیالت خودم را حلق آویز کنم روزی وقتی که دیگر من...