هرگز نمی
توان
گُل زخم های
خاطره ای را ز قلب کَند
که در این
سیاه قرن
بی قلب زیستن
آسان تر است
ز بی زخم زیستن
قرنی که قلب
هر انسان
چندیدن هزار
بار
کوچکتر است
از زخم های
مزمن و رنجی که می کشد.
از: نصرت
رحمانی
+ با تشکر از خانم سمانه برای ارسال این شعر زیبا
کسی که بتواند به غریبه ای سلام کند، به یک درخت هم می تواند سلام کند. می تواند برای پرنده ها آواز بخواند. آنها هر روز آواز می خوانند و تو حتی به روی خود هم نیاورده ای که باید روزی چهچهه ی آنها را پاسخ دهی.
"اوشو"
زندگی نامه اوشو:
«راجنیش چاندرا موهان جین» متخلص به «اوشو»، از عرفای هندی و اساتید باطنی است که بین سالهای ۱۹۳۱ تا ۱۹۹۰ میزیست. اشو با اخذ مدرک فوق لیسانس در رشتهٔ فلسفه از دانشگاه "سوگار"، تحصیلات خود را به پایان رساند و چندین سال در دانشگاه "جبل پور" به تدریس فلسفه پرداخت. وی از سال ۱۹۶۳ میلادی با سفر به سراسر هندوستان به ایراد خطابههایی در زمینههای معنوی و عوالم روحانی پرداخت. اشو در سال ۱۹۷۴ کمون خود در شهر پونا، هندوستان، را بنیان نهاد که مورد استقبال شدیدی خصوصاً از جانب رهجویان معنویت گرای غربی قرار گرفت.
اشو در سال ۱۹۸۱ جهت معالجه به ایالات متحده رفت و در آنجا به مدت پنج سال اقامت گزید. پیروان اشو به عنوان سانیاسین شناخته میشوند. در مدت چهار ماه اراضی کوهپایههای ایالت اورگون را خریداری و شهری بنا نهادند که به راجنیش پورام مشهور شد. پس از احداث این مرکز توجه زیادی در سراسر امریکا نسبت به اشو و تعالیمش جلب شد اما در همین حال عدهای نیز او را فردی منحط، فاسد الاخلاق و زیر سوال برندهٔ ارزشها میدانستند و همین امر مشکلاتی را برای وی بوجود آورد. از پیامدهای این مخالفتها برخورد قانونی دولت امریکا با اشو در سال در سال ۱۹۸۶ بود که با اتهام نقض قانون مهاجرت ایالات متحده امریکا دستگیر و به دادگاه کشانده شد. در پی این رخدادها، اشو مجبور به ترک خاک آمریکا و بازگشت به هند شد و در ۱۹ ژانویه ۱۹۹۰ درگذشت.
هر جای تناش که دست میگذارم
از تو نمیرنجد
جهان چیزی از
تو به دل نگرفته
جز من که سر
میبَرم در سینهام
وَ هرشب حرفم
را گردن میزنم
تا ناگفتههایم
به گردنِ تو نباشد
بگذار خودم
به خودم بَد کرده باشم
حرفی نیست
به اندازهی
چند دقیقهی آهنگی که دوست میداشتی
پا به پای
صدای واژهها
سرم را از
چشمانم خالی میکنم
تا صبح دیگر
حرفی نیست
مگر تناش
دست که میکشم
چیزی از تو
در سرم زبان
باز کند.
"سید محمد مرکبیان"
------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دلم واسه درست کردن یه آدم برفی
خیلی تنگ شده...
یه آدم بدون درد!
با تشکر از خانم شادی
http://www.estatiraaaa.blogfa.com/
دلم یک آغوش بی غربت میخواهد
یک آغوش پر سلام ، پر نوازش
یک آغوش آرام و نجیب ، بی بهانه
یک آغوش عاشقانه ، پر ترانه
دلم یک بغل خالی از قانون طبیعت
یک بغل برای تعبیر خواب من
یک آغوش بیرنگ ، بی نیرنگ
یک آغوش پر فریاد از عشق من
دلم یک دل گرم برای حرفهای من
دلم یک کلام حرف برای دل من
دلم یک آغوش پر نوازش ؛
دلم انگار تو را میخواهد
دلم انگار تو را میخواهد ...
و من از اندامت فهرستی خواهم ساخت
و چون شعری ناب
سطر به سطر
بند به بندت را
از بر خواهم نمود...
از: پابلو نرودا
می توانم به عکسات نگاه کنم
وَ ظرافتِ تنات را
در آغوش بگیرم
در کادرِ ساکتِ تصویرت
زیر بال و پَرم را میگیری
بالا میروی
بالا میبَری
وَ پای نگرانیهایم را
از جاذبهی
زمین جدا میکنی.
"سید محمد مرکبیان"
آذر ماه 1392
این صبح، این
نسیم، این سفرهی مُهیا شدهی سبز، این من و این تو، همه شاهدند
که چگونه دست
و دل به هم گره خوردند... یکی شدند و یگانه.
تو از آن سو
آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمدیم.
اول فقط یک
دلْدل بود. یک هوای نشستن و گفتن.
یک بوی دلتنگ
و سرشار از خواستن. یک هنوز باهمِ ساده.
رفتیم و
نشستیم، خواندیم و گریستیم.
بعد یکصدا
شدیم. همآواز و همبُغض و همگریه، همنَفس برای باز تا همیشه با هم بودن.
برای یک قدمزدن
رفیقانه، برای یک سلام نگفته، برای یک خلوتِ دلْخاص، برای یک دلِ سیر گریه کردن ...
برای همسفر
همیشهی عشق ... باران!
باری ای عشق،
اکنون و اینجا، هوای همیشهات را نمیخواهم
... نشانی
خانهات کجاست!؟
تهران، اسفند ۱۳۷۴
از: سید علی
صالحی
مقدمه کتاب: "نشانی ها"
------------------------------------------------
نام
کتاب: نشانیها
ناشر:
انتشارات دارینوش
تعداد
صفحات: 48 صفحه
چاپ
اول: 1374
--------------------------------------------------------------------------
+ کتاب «نشانیها» سیدعلی صالحی واقعا بی نظیره. از مقدمه زیبایش گرفته تا تک تک نشانی ها...
همه آثار استاد ارزشمند هستند اما به شخصه این مجموعه ها را بیشتر می پسندم:
نشانی ها / دیر آمدهای ریرا / عاشق شدن در دی ماه / آخرین عاشقانههای ریرا
------------------------------------------------------------------------
پی نوشت (94.11.21):
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای خانم "آ.رها"
نه فقط از تو
اگر دل بکنم میمیرم
سایهات نیز
بیفتد به تنم میمیرم
بین جان من و
پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که
برایت بکنم میمیرم
برق چشمان تو
از دور مرا میگیرد
من اگر دست
به زلفت بزنم میمیرم
بازی ماهی و
گربه است نظربازی ما
مثل یک تُنگ
شبی میشکنم میمیرم
روح ِ برخاسته
از من، ته این کوچه بایست
بیش از این
دور شوی از بدنم میمیرم
از: کاظم
بهمنی
هر شب فکر می کنم چه کسی فردا صبح
با بوسه ای بر پیشانیت به تو «صبح بخیر» خوااهد گفت...
چه کسی دگمه های پیراهنت را خواهد بست
و چه کسی موهایت را که چون نور خورشید دلم
را گرم می کند شانه خواهد زد...
و چه کسی آن دو چشم زیبا را خواهد بوسید...
دلم خوش ست به صدقه هایی که برای سلامتیت می گذارم کنار...
و گرنه دوری تو بزرگترین بلایی ست
که با هیچ صدقه ای دفع نمی شود... عزیزترینم
شعر از: راحیل
تا تو بودی
در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم
خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست
یک زمان
پیشآمدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که
با من زیر باران داشتی
شعر اگر می
شد قریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی
کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!
ساده از «من
بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک
جمله ی خود سخت ایمان داشتم
لحظه ی تشییع
من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت
بعد دفنم همچنان جان داشتم!
غزل از: کاظم بهمنی
از کتاب: پیشآمد / نشر شانی / چاپ اول بهار 89 / چاپ ششم 1392
منبع: وبلاگ آقای کاظم بهمنی «گسل»
مرکز پخش کتاب: تهران، انقلاب، پاساژ فروزنده، خانه شاعران ایران، تلفن: 66970131
سر می رود
گل از سبد
عطر از گل
باد از عطر
چنان که تصویر از آیینه
و زیبایی تو
از چشم من.
از: عمران صلاحی
--------------------------------------------------------------
+ تولدت مبارک لیلا ی عزیز
کنار تو هیچ چیز آرام نیست
این ابرها
یک روز پایین می آیند
روبه روی پنجره فریاد می زنند
این اشک های ریزریز
یک روز دریا می شوند
و من
می نشینم گوشه ی اتاق
در خودم غرق می شوم
چقدر عاشق بودم
و نمی دانستم حرف های تو
موریانه های کوچک اند
روی دیوارها می نشینند
حرف های تو
باران تند زمستان اند
و من با دامن نارنجی ام
یخ می زنم
یخ می زنم یک روز...
از: فرناز خان احمدی
-------------------------------------------------------------
درست لحظه ای که تو باید بری
اسیر یه احساس مبهم شدیم
ببین بعد یک عمر پرپر زدن
چه جای بدی عاشق هم شدیم
...
+ دانلود آهنگ جدید و زیبای احسان خواجه امیری به نام «تاوان» ، ترانه سرا: روزبه بمانی
متن آهنگ در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
غزل از: کاظم بهمنی
از کتاب: پیشآمد / نشر شانی / چاپ ششم 1392
منبع: وبلاگ آقای کاظم بهمنی «گسل»
درباره شاعر:
کاظم بهمنی، متولد: دوازدهم اسفند 64 ، تحصیلات: مهندسی مکانیک، گرایش جامدات ، ساکن تهران،
دو مجموعه ی چاپ شده: "پیـشـــآمــد" بهار89 و "عـــطـــــارد" بهار93
وبلاگ شاعر:
http://kazembahmani.parsiblog.com/
گاه یادِ همان چند ستارهی دور که میافتم
دور از چشمِ تاریکی
میآیم نزدیکِ شما
کمی دلم آرام بگیرد
خیالم آسوده شود
جای بعضی زخمها را فراموش کنم
اما هنوز نگفته: ها!
باد میآید.
با این حال تو خودت قضاوت کن
من هنوز هم
بدترین آدمها را دوست میدارم.
از: سید علی صالحی
مجموعه: آخرین عاشقانههای ریرا
آدمها،
من را به یاد تو نمیاندازند
اینجا هیچکس شبیه تو نیست...
من در شهر
و در بین اینهمه آدم
همیشه دلتنگام...
اما همینکه دور میشوم
همینکه به درختی، کوهی، چشمهای برمیخورم،
تو را میبینم..
تو را که دشتها،
روی دستهایت میخوابند
و رودها،
ادامهی رگهای تواند...
و آب
آب ِ وحشی
که من را به نوازش ِ عریانیاش وامیدارد
تصویر آینهی توست...
دلم که تنگ میشود برایت
کنار آتش مینشینم،
دریا میکشم و
به درختان فکر میکنم...
از: مریم ملک دار
--------------------------------------------------------------------
خط از خانم مریم اماموردی
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را / لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی.
"حضرت حافظ"
+ سالروز شکفتنت مبارک خانم اماموردی عزیز...
باید اعتراف کنم که تا قبل از آشنایی با شما و هنرتان، شناخت آنچنانی و حس خاصی به خوشنویسی نداشتم. تماشای آثار زیبا و فاخر شما دریچهای نو برای درک و شناخت این هنر ارزشمند به روی من گشود...
از داشتن دوستی مهربان و هنرمند چون شما به خودم میبالم. مهرتان روزافزون و هنرتان ماندگار.
در افسانه ها آمده است که پرنده ای تنها یک بار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفریده ای بر زمین به پای او نمی رسد .از همان دم که از لانه خود بیرون می آید در پی آن می شود که شاخه های پر خاری بیابد و تا آن را نیابد آرام نمی گیرد. آنگاه همچنان که در میان شاخه های وحشی آواز سر می دهد بر درازترین و تیزترین خار می نشیند و در حال مرگ با آوازی که از نوای بلبلان و چکاوکان فراتر می رود رنج جان کندن را زیر پا می گذارد .آوازی آسمانی که به بهای جان او تمام می شود .همه عالم برای شنیدن آوازش بر جای خود میخکوب می شوند و خداوند در ملکوت آسمان لبخند می زند.
آخر تا رنجی گران نباشد گنجی گرانبها یافت نگردد... باری آن افسانه چنین میگوید...
بر گرفته از رمان برجسته "پرنده خارزار" ، اثر کالین مک کالو
+ فکر کنم حدود 20 سالم بود که این رمان رو خوندم. به جرات میتونم بگم زیباترین و عاشقانه ترین رمانی بود که تابحال خوندم. هیجان و اشتیاقی که برای تهیه جلد دوم کتاب داشتم هیچوقت فراموشم نمیشه! :)
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود
ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
اما
طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
حک شده بود
لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
کنار گندم ها دفن کردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
گیسوان تو سفید
اما لبان تو هنوز جوان بود.
"احمدرضا احمدی"
از کتاب: ساعت 10 صبح بود / نشر چشمه
(چاپ اول 1385 ، چاپ ششم 1393)
-------------------------------------------------------------
درباره شاعر:
احمدرضا احمدی، متولد 30 اردیبهشت 1319، کرمان
عشق من
بارها با نفسهام
به نقطه نقطهی تنت گفتهام:
دوست داشتن تو
گفتنی نیست
تماشایی ست
دستهام شاهدند.
برگرفته از وبلاگ:
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی ــ گه گاه ــ دلگرمی شوم
میل میل ِ توست اما بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سخت ، پرپر می شوم
از: مهدی فرجی
برگرفته از کتاب: میخانهی بیخواب
+ دانلود کتاب «میخانهی بیخواب»
انتشارات فصل پنجم / 1386
کتاب برگزیده شعر جوان، سومین جشنواره بین المللی شعر فجر
مهدی فرجی، زاده ۹ بهمن ۱۳۵۸ ، تهران
+ با تشکر از خانم سمیرا برای معرفی این کتاب
روزها زیبایند
خرده تلنگری به شعر
نفس در هوای خواستن تو
و هر روز،
نخستین نشانه حضورت
لبخند خواهش،
بر لبان ثانیهها مینشاند.
عشق
و زیستن در هوای تو
خوشبختی فریبندهای است
زندگی را دوست دارم.
از: مینا معمارطلوعی
بهار ۸۹
وبلاگ شاعر:
----------------------------------------------------
دفتر عشق:
پیله کرده ام به تو
نمی دانی
پروانه شدن در آغوشت
چه عالمی دارد...