-
خوب می دانم سال هاست که مرده ام!
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 12:55
به ساعت نگاه می کنم حدود سه نصف شب است چشم می بندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره می روم سو سوی چند چراغ مهربان و سایه ی کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه...
-
شبی بارانی
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 12:49
و رسالت من این خواهد بود تا دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانی آن ها را با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم. "حسین پناهی" (شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره) -------------------------------------------------------- معرفی وبلاگ : سرگذشت کسی که هیچ کس نبود ) اشعار حسین...
-
ما هنوز زنده ایم
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 07:21
وقتی که سیل سرازیر می شود، جایی که قطره عرق ما چکید، پاک خواهد شد و نقش پایمان بر خاک از بین خواهد رفت. اما شاید بومادران و بابونه در یاد سبز خود نگهدارند، روزی که ما به بوی خوش پاکشان سلام می دادیم و روی برف نوشتیم: ما هنوز زنده ایم . "ابراهیم گلستان" (از مجموعه "جوی و دیوار و تشنه") * بومادران...
-
کوهنورد
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 07:20
کوهنورد می شوم و عاشقانه فتح می کنم ... کافیست تو روی تمام قله ها ایستاده باشی. "الهه وکیلی مطلق"
-
پارانویا
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 07:19
از زیر سنگ هم شده پیدایم کن! دارم کم کم این فیلم را باور می کنم و این سیاهی لشکر عظیم عجیب خوب بازی می کنند. در خیابان ها کافه ها کوچه ها هی جا عوض می کنند و همین که سر برگردانم صحنه ی بعدی را آماده کرده اند از لابلای فصل های نمایش بیرونم بکش برفی بر پیراهنم نشانده اند که آب نمی شود از کلماتی چون خورشید هم استفاده...
-
حسرت!
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 08:23
چه قدر چای که ننوشیدهام در کافههایی که با تو نرفتم و چه نیمکتها که مرا کنارِ تو، ندیده فراموش کردند! " مژگان عباسلو "
-
اگر میشد صدا را دید
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 08:17
اگر میشد صدا را دید چه گلهایی... چه گلهایی! که از باغ ِ صدای تو به هر آواز میشد چید . اگر میشد صدا را دید . "استاد شفیعی کدکنی" -------------------------------------- (با تشکر از خانم الهه برای ارسال این شعر زیبا) http://www.eli24.blogfa.com زندگی نامه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی: محمدرضا شفیعی کدکنی...
-
وقتی که تو نیستی
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 08:12
وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه! من فکر می کنم در غیاب تو همه ی خانه های جهان خالیست همه ی پنجره ها بسته است وقتی که تو نیستی من هم تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام! واقعا وقتی که تو نیستی من نمی دانم برای گم و گور شدن به کدام جانب جهان بگریزم ! از: سید علی صالحی
-
اشتباه از ما بود
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 07:39
اشتباه از ما بود اشتباه از ما بود که خوابِ سرچشمه را در خیالِ پیاله میدیدیم دستهامان خالی دلهامان پُر گفتگوهامان مثلا یعنی ما ! کاش میدانستیم هیچ پروانهای پریروز پیلگیِ خویش را به یاد نمیآورد . حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب میمیریم از خانه که میآئی یک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ، و تحملی طولانی...
-
دست های تو
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 07:37
از دست های تو کارهای خارق العاده ای بر می آید همانجا که هستی، بمان اجازه بده شعرها از من برایت بنویسند اجازه بده برایت بخوانم، تا چه اندازه از بَدوِ دوست داشتنت پیراهنِ فصل ها زیباتر شده است . کنارِ لبانت، کناره میگیرم وَ تمامِ حرفهای دلم را از دهانات میشنوم در فاصلهی پیشانیِ تو تا سایهات جنگلِ سبزیست که...
-
تو نمی میری
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 07:35
تو نمی میری چون پرچمی که سربازان بسیاری در آن شلیک کرده باشند هر شب به هنگام باد ماه را از خود عبور می دهی در تو سر گوزنی را دیدم که هنوز شاخ هایش به سمت کوهستان کج بود چشمه ای که پرندگان زیاد را شیر می داد . "زنده یاد غلامرضا بروسان "
-
نام و نامه
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 07:32
با نامه ی تو ، آغاز می کنم نامم را که آن قدر حرف هایش را به نام تو گفته و آنقدر آوازهایش را با صدای تو خوانده که حالا دیگر نه من می دانم و نه تو که از این دو پروانه کدامش از لای شناسنامه من پرواز کرده و بیرون زده و کدامش از گهواره ی گلی که به سرخی نام توست بلند شده و آمده تا این جا در سطرهای شعر من به هم برسند و...
-
و این کلاف
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 08:47
پنج بوسه ، برای پنج سر انگشت تو. می میرم این درنگ را از انگشتانت بوسه ی سرخ ، فرو می چکد و تو ، چون موسی ، از دریا خواهی گذشت نهی پای و برهنه بازو . تدبیر می جویم و این کلاف بر دیوار اتاقم تندیسی از «مبادا» ست. تو را می جویم ، چونین معجزه ی دستانت به بارگاهت که مرا بارده که هیچ چیز ، چیزی به زیبایی تو نیست و زیبایی تو...
-
مرا با بوسه ای تقدیس کن
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 08:47
نان و شراب، در لب های تو است . مرا با بوسه ای تقدیس کن ! "رضا کاظمی"
-
حالا دیگر یک خط در میان گریه میکنم
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 08:46
حالا دیگر یک خط در میان گریه می کنم، حالا دیگر شانه هایم صبورتر شده اند و با هر تلنگری که گریه می زند بی جهت نمی لرزند ! انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانه ای از چشم هایم نمی افتد و پاییزِ من اتفاق زردی ست که می تواند ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد ! حالا تو هی به من بگو بهار می آید ... "نسترن...
-
قرارمان فصل انگور
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 08:44
قــرارمــان فصــل انگــور! شــراب کــه شــدم تــو، جــام بیــاور، مــن، جــان! "رحمان عباسی"
-
در اشتیاق گل...
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 08:44
در اشتیاق گلـــــی که نچیده ام؛ می لرزم ! "شمس لنگرودی"
-
مستی
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 08:43
همیشه مستی باید، همین و بس این پرسشی یگانه است برا ی لمس نکردن بار ترسناکی زمان به آن چه شانه هایت به زیر آورده و تو را به خاک نشانده لبریز مستی مدام از چه ؟ از شراب، از شعر، یا از فضیلتی که جسته ای !لیک مست شوید و اگر گاهی، در حال قدم زدن دریک کاخ یا فاصله جوی علفزاری سبز بیدار بر خواستی و مستی پرید بپرسیداز باد یا...
-
به یک پلک تو میبخشم...
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 08:41
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم ! تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم ! چرا باید چنین باشد؟ نمیفهمم...
-
گل سرخ
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 08:40
گل سرخ گل سرخ گل سرخ او مرا برد به باغ گل سرخ و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد و سرانجام روی برگ گل سرخی با من خوابید ای کبوترهای مفلوج ای درختان بی تجربه یائسه ، ای پنجرههای کور زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم ، اکنون گل سرخی دارد می روید گل سرخ... سرخ مثل یک پرچم در رستاخیز آه .. من آبستن هستم آبستن... آبستن....
-
وقتی تو نیستی
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 08:39
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونانکه بایدند نه باید ها ... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم : باشد برای روز مبادا ! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه...
-
مثل یک مسافر
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 12:23
مثل یک مسافر پیشانی ات را می بوسد به امیدِ دیداری می گوید و می رود ناگهان در خم یک کوچه گمش می کنی ناگهان خودت را در گرگ و میشِ یک شهر ، مثل یک غریبه ، گم می کنی ناگهان هیچ چیز پیدا نیست هیچ چیز جز تبسمی که لحظه به لحظه ناپدید می شود جز آدمی که در خودش قطره قطره آب می شود جز خاطره ی یک شب و یک تخت آغشته به بویِ بوسه و...
-
هدیه
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 12:22
به سر انگشت تو می اندیشم ، وقتی باغ ها را به تماشای شکوه آتش ، می خوانَد و سرانگشت تو ابهام اشارت را می شکوفاند آن دم که ، به سنگ حشمت خواندن و گفتن می آموزد. چشم من می شنود غنچه هایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، می خوانَد می توانی تو و من می دانم با سرانگشت ظریف آنچه در من جاری است: - خون آهنگین را - بنوازی با عشق ....
-
همان بهتر که نام تو نهان باشد
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 12:20
بگذار که همسایه های ساکت مان نام تو را ندانند همین زلال زرد روسری برای پچ پچ هزار ساله ی آنان کافی ست همان بهتر که نام تو در لابه لای ترانه نهان باشد همان بهتر که از میان واژه ها بدرخشی! خورشیدک من مثل درخشش فانوس از فراسوی فاصله ها مثل درخشش ستاره از پس پرده ی پشه بند پشه بند... تابستان... کودکی... آه! همان بهتر که...
-
سرزمین پاک
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 15:14
ای سرزمین پاک با اولین شکوفهی هر سال، در دشت چشمهای تو، بیدار میشود: باغ پر از شکوفهی اندیشههای من . در دشت چشمهای تو - این دشتهای سبز - هر باغ شعر من پیغام بخش جلوهی روزان بهتریست . هر غنچه، هر شکوفه، هر ساقهی جوان، دنیای دیگریست . ای سرزمین پاک من با پرندگان خوش آوای باغ شعر در دشت چشمهای تو ، سرشار...
-
آغوش تو
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 15:13
جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی تا آدم گاهی آنجا جان بدهد مثلا آغـــوش تـــو جان می دهد برای جان دادن ...! "ناصر رعیت نواز" برگرفته از وبلاگ « الهه باران »
-
روزها همه از آن تو
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 15:12
هر صبح آفتاب از نخستین برگ شناسنامه ی تو سر می زند تقویم زیر پای تو ورق می خورد نه تو در میان تقویم چه فرقی می کند که روز چهاردهم فروردین پنجم تیر و هشتم مرداد باشد یا نباشد حتا بیست و پنجم شهریور نیز روز تولد تو نیست روزها همه از آن تو! ای که تمام مادران جهان را تو زاده ای! "حسین منزوی"
-
چراغ قرمز
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 14:06
پشت همین چراغ قرمز اعتراف کردم دوستت دارم ! تا هرکجا مجبور شدی کمی مکث کنی، یاد عشقمان بیفتی چه میدانستم قرار است بعد از من تمام چراغهای زندگی ات سبز شوند ... "میلاد تهرانی"
-
ایستگاه بین راهی
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 14:05
خیلی زود میفهمی همه چیز را در آغوش من جا گذاشتهای مثل مسافری که تمامِ زندگیاش را در یک ایستگاه بین راهی جا میگذارد! "نسترن وثوقی"
-
اسم تو
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 12:17
دلم میخواست بین شبها و روزهات بین دستها و نفسهات بین بوسها و لبهات چنان سرگردان شوم که نفهمم دنیا کدام طرف میچرخد چرا میچرخد نارنجی ! دلم میخواست بین خندهها و موهات اسم تو را صدا کنم و وقتی گفتی جانم جانم را از نبودنت نجات دهم با یک نگاه. "عباس معروفی" June 11, 2013