باغ ها را به تماشای شکوه آتش ، می خوانَد
و سرانگشت تو
ابهام اشارت را
می شکوفاند
آن دم که ، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن می آموزد.
چشم من می شنود
غنچه هایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، می خوانَد
می توانی تو
و من می دانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است:
- خون آهنگین را -
بنوازی با عشق .
می توانی تو
و من می دانم
می توانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی.
"فرخ تمیمی"
از مجموعه: از سرزمین آینه و سنگ
منبع: وبسایت رسمی فرخ تمیمی
دوستی دستت