-
امشب که برایت مینویسم...
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 08:05
امشب که برایت مینویسم گریهی تو تنها موسیقیست که در رگهای خانه جریان دارد و من چقدر گریهات را از چشمانت بیشتر دوست میدارم که می خواهم بمیرم و هیچگاه به چشم نبینم ! گناه ِ من نیست زیبا زنانه گریه میکنی و شاعرانه گلایه ! نگران نباش تقدیری در کار نیست کابوس دیدهایم ! " سید محمد مرکبیان " برگرفته از وبلاگ...
-
تو نیستی
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 08:01
خدا می دانست که بهشت وعده ای بیش نبود اگر به تو می رسیدم من. تو نیستی و تلفیق توامان زیبایی و زندگی میسر نیست. هیچ کس شبیه تو نیست، هیچ وقت، هیچ کس شبیه تو نبوده و نیست. تو نیستی و این بیرحمانه ترین امتحان خداست. "امیر صابر نعیمی" برگرفته از وبلاگ http://anniversary.blogfa.com /
-
دستهای تو
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 08:00
من هنوز هم فکر میکنم جنگی در کار نیست! و دستهایِ تو جز برایِ نوازش از جیبهایت بیرون نمیآیند! وقتی دشمنت خانهزاد باشد چگونه میتوانی به چیزی جز جنگهایِ داخلی فکر کنی؟ چشمهایت را ببند و به تصرف دستهایی فکر کن که در جبههی بیپناهیشان سنگر گرفته اند... "نسترن وثوقی" برگرفته از وبلاگ شاعر...
-
کنار می کشم که رد شوی، نایستی!
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 15:45
دستم را که رها می کنی، سُر می خورم توی بغل شب، دو دستی می چسبدم . بوسه ات را بغض می کنم، نوازشت را می گریم، و هم آغوشی ات را عق می زنم توی صورت شهر ! لبخند می پاشی روی بالشم . چشمت را نمی فهمم، زبانت را هم، با این حال به تمام ِ لهجه های دنیا، دوستت دارم ! حتا به لهجه ی سکوت وقتی به نام...
-
نداشتن تو
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 15:43
و از میان تمامِ آرزو ها دردناک ترینش نخواستن تو در نداشتنِ توست و کاش کاش گریزی بود از عمقِ وحشت آورِ این درد که در تخیلِ عشق رسیدن چه بروزِ محالی دارد و در سلوکِ عشق چه ناعادلانه ست بودن... ... و غریبانه بودن و چه غم انگیز شهوت بی امانِ انگشتانِ من برای نوازش تلخی دستانِ تو "نیکی فیروزکوهی"
-
خوشا رسیدن با هم
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 15:42
به غیر از آیینه کس روبروی بستر نیست و چشم آینه جز ما به سوی دیگر نیست چنان در آینه خورده گره تنم به تنت که خود تمیز تو و من ز هم میسر نیست هزار بار کتاب تن تو را خواندم هنوز فصلی از آن کهنه و مکرر نیست برای تو همه از خوبی تو می گوید اگرچه آینه چون شاعرت سخنور نیست ولی از آینه چیزی مپرس از من پرس که او به راز تنت از من...
-
عشق جایش تنگ است
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 08:55
نامه ای در جیبم و گلی در مشتم غصه ای دارم با نی لبکی سر کوهی گر نیست ته چاهی بدهید تا برای دل خود بنوازم... عشق جایش تنگ است! "حسین منزوی" ---------------------------------------------------------------- + پرنده با انبوه حسرت در قلب خود؛ به تنگ ماهی خیره شده و می گوید: تو که سقف قفست شکسته ، پس چرا پرواز نمی...
-
عین شین قاف
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 08:54
حرف که می زنی من از هراس طوفان زل می زنم به میز به زیر سیگاری به خودکاری تا باد مرا نبرد به آسمان . لبخند که می زنی من عین هالوها زل می زنم به دست هات به ساعت مچی طلایی ات به آستین پیراهنت تا فرو نروم در زمین . دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته ای در کلمه ای انگار در عین در شین در قاف در نقطه ها "مصطفی...
-
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 08:50
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غرل شبیه غزل های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی ترا کنار خود احساس می کنم اما چقدر دل خوشی خواب...
-
خاطرات یک دختر جوان
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 09:22
معرفی کتاب: «خاطرات یک دختر جوان» خاطرات آن فرانک نوشته های یک دختر جوان یهودی است که در تابستان 1943 در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم در وحشت از نازی ها مجبور شد همراه با اعضای خانواده اش در شهر آمستردام به زندگی مخفی روی آورد. به مدت بیش از دو سال, آن و پدر و مادر و خواهرش با چهار یهودی دیگر در این مخفیگاه به سر میبرند. در...
-
تو را به خانه دعوت کردم
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 08:27
باران را به خانه دعوت کردم آمد، ماند، و رفت شاخه گلی برایم جا گذاشته بود آفتاب را به خانه دعوت کردم آمد، ماند، و رفت آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود درخت را به خانه دعوت کردم آمد، ماند، و رفت شانه سبزی برایم جا گذاشته بود تو را به خانه دعوت کردم تو، زیباترین دختر جهان و آمدی و با من بودی و وقت بازگشت گل و آینه و شانه...
-
یک صندلی برای نشستن کنار تو
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 08:25
چشمــی بــه تخــت و بخــت نــدارم ! مــرا بــس است، یــک صنــدلــی بــرای نشستــن، کنــار تــو ... "حسین منزوی" (شعر کامل، در ادامه مطلب) متن کامل شعر: از روز دستبرد به باغ و بهار تو دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو تقویم را معطل پاییز کرده است در من مرور باغ همیشه بهار تو از باغ رد شدی که کشد سر مه تا ابد بر...
-
بومرنگ
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 08:22
میترسیدم عاشقت شده باشم مثل زمین که میترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود و آسمان که میدانست یک شب، پرندهای تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری میبَرد میترسیدم و عشق در تمامِ خوابهایم میغلتید میترسیدم و ملافهها حالتِ تهوّع داشتند گاهی برای ترسیدن دیر میشود آنقدر که دستهایت را با تمامِ پنجرهها باز میکنی و یادت...
-
سنگ
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 10:51
سنگ شدهام و برای تراشیدنِ شاعری از سنگ هم مردِ میدان نیستی سنگ شدهام و کلاغها هر بلایی که خواستند، تکهتکه بر سرم بیاورند اگر قلب این مجسمه یکبارِ دیگر بتپد . " لیلا کردبچه" از مجموعه: حرفی بزرگتر از دهان پنجره
-
حاصل بوسه های تو
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 10:50
حاصل بوسه های تو اکنون منم شعری که از شکوفه های بهاری سنگین است و سر به سجده بر آب فرود آورده دعا می خواند. "شمس لنگرودی" برگرفته از: وبلاگ « میخانه خاموش »
-
باد
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 10:49
باد بازیگوش بادبادک را بادبادک دست کودک را هر طرف میبُرد کودکیهایم با نخی نازک به دست باد آویزان ! "قیصر امین پور"
-
قطار
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 10:49
قطار میرود ... تو میروی ... تمام ایستگاه میرود ... و من چقدر سادهام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستادهام و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام! "قیصر امین پور"
-
اعتماد
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 10:23
وقتی که چشم بسته روی طنابی که یک سرش در دست تو بود بند بازی می کردم ... دریافتم که همیشه در عشق مساله اعتماد بوده است میان چشم های بسته من و دست های لرزان تو ! "میلاد تهرانی"
-
وقتی تو نیستی
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 10:22
خرت و پرتهای این خانه چشم تو را که دور میبینند یکبند پشت سرم حرف میزنند گلدانها پردهها تختخواب آشفته ظروف تلنبار بر هم مجلات بازمانده بر میز حتا این گربهی بیچشم و رو که در غیاب تو ترجیح میدهد حیاط همسایه را ... میگویند تو که نیستی تنبل میشوم و سمبَل میکنم هر مهمی را کسی نیست به این کلهپوکها بگوید وقتی تو...
-
حتی اگر نباشی
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 10:20
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را میجویمت چنان که لب تشنه آب را محو توام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را بیتابم آنچنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایستهای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی، میآفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ای...
-
رقص
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 09:07
وقتی که با تو به رقص برمی خیزم پاهایم سنبله های گندم می شوند و گیسوانم طولانی ترین رودخانه ی جهان! "سعاد الصباح"
-
گناه
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 09:07
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه بر دوش تو نهاده شود باری از گناه گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم ... گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه ! سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم از این نفس کشیدن اجباری، از گناه بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق یک عمر...
-
حسرت همیشگی
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 09:06
حرفهای ما هنوز ناتمام ... تا نگاه میکنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر میشود. "قیصر امین پور"
-
من از تو ناگزیرم
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 08:51
ما در عصر احتمال به سر میبریم در عصر شک و شاید در عصر پیشبینی وضع هوا از هر طرف که باد بیاید ... در عصر قاطعیت تردید عصر جدید عصری که هیچ اصلی جز اصل احتمال، یقینی نیست اما من بی نام تو حتی یک لحظه احتمال ندارم چشمان تو عینالیقین من قطعیت نگاه تو دین من است من از تو ناگزیرم من بی نام ناگزیر تو میمیرم "قیصر...
-
لحظهای دریاب...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 14:04
دیوانه ی رویت شده ام ، لحظه ای دریاب چون ماهی دور از وطن و کاسه ی بی آب با هر نفســــم نقش تو شد زنده در این جام این جســــم که افتـاده به آب و تن بی تاب در صبــــح ازل ، نام تو شــــد وِرد زبانم عمریست زغم مانده به دل حسرت یک خواب در هــر ورق از دفتــر تقـــدیر چه جویم ؟ من کوفته ام روز و شب از عشق تو هر باب هر...
-
دلتنگی من
شنبه 26 مردادماه سال 1392 09:53
شک ندارم ماه را دلتنگی من کامل کرده است. "ساره دستاران" -------------------------------------------------------- + هفته گذشته تعطیلات تابستانی مان بود! ببخشید بیخبر رفتم و یک هفتهای بدون آپ ماند اینجا!
-
زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود
شنبه 26 مردادماه سال 1392 09:52
زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود ... روزهای سخت، همچون برگهای پاییزی شتابان فرو می ریزند، در زیر پاهای تو، اگر بخواهی ... فراموش نکن ! برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند. از: زنده یاد نادر ابراهیمی منبع: وبلاگ سمفونی زندگی
-
مرگ من!
شنبه 26 مردادماه سال 1392 09:50
دو شب از مرگِ من گذشته است از آخرین نامه از خداحافظ از جستجو ی آخرین کلام در نگاهت از آخرین باری که با تردید گفتی چقدر دوستم داشتی و من در وهمِ غیر قابل باوری ، باور کردم ، دیگر دوستم نداری بی تو بی خودم بی حضورِ عشق سخت گریسته ام رغبتِ عجیبی دارم به دیوانه شدن رغبت عجیبی به بیراهه زدن دوست دارم دستهایم را روی...
-
تو میدانی از مرگ نمی ترسم
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 13:13
تو می دانی از مرگ نمی ترسم فقط حیف است هزار سال بخوابم و خواب تو را نبینم ... "عباس معروفی"
-
پنجره را باز کن
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 13:11
پنجره را باز کن، همه چیز را به باد گفته ام ... "کامران رسول زاده" از کتاب: «فکر کنم باران دیشب مرا شسته, امروز توام»