-
به کجا چنین شتابان؟
شنبه 13 مهرماه سال 1392 08:39
- به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید - دل من گرفته زینجا هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟ - همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم به کجا چنین شتابان؟ - به هر آن کجا که باشد بجز این سرا، سرایم ! - سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها، به باران برسان سلام ما را ! از: محمدرضا شفیعی...
-
نباید عاشقت می شدم!
شنبه 13 مهرماه سال 1392 08:37
نگاهت را هنوز از روی عینکم پاک نکرده ام و ته کفش هایم هنوز یک تکه از جنگل حضور دارد ! من هنوز خوابهای سفید می بینم و فکرهای کهنه ای دارم ... می دانم اشتباه کردم نباید عاشقت می شدم ! "راحله ترکمن"
-
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 08:03
ﻣﻦ ﻫﻨوز ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ... ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ . از : ناظم حکمت --------------------------------------------------------- پی نوشت (5 دی ماه 92): این شعر در سایت ها و وبلاگ های ادبی هم به نام ناظم حکمت ثبت شده و هم به نام خانم راحله...
-
مثل نیلوفر آبی
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 08:00
مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات روی میزت راه میهی؟ میشود وقتی مینویسی دست چپت توی دست من باشد؟ اگر خوابم برد موقع رفتن جا نگذاری مرا روی میز! از دلتنگیت میمیرم. @ وقتی نیستی می خواهم بدانم چی پوشیده ای و هزار چیز دیگر @ تو بگو چطور به خودم و خدا کلافه بپیچم تا بیایی؟ * خنده های تو کودکی ام را...
-
دوست داشتن را فراموش نکن
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 07:57
اگر مرا دوست نمیداری دوست نداشته باش من هرطور شده خودم را ازین تنگنا نجات میدهم اما دوست داشتن را فراموش نکن عاشق دیگری باش این ترانه نباید به پایان برسد سکوت آدمها را میکشد این چشمه نباید بند بیاید میخکهایی که در قلبها شکوفا شدهاند از تشنگی میخشکند اگر دوستداشتن را فراموش نکنی تمام زیباییها را به یاد خواهی...
-
در خواب تو، بیدار بودم
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 07:59
در خواب تو بیدار بودم سرگردان و بیدار حتا همان لباس صورتی هم تنت نبود موهات دور صورتت ... دیدهای ماه خرمن میزند؟ آسمان مثل پردههای سیاه از دور صورتش فرومیریزد دیدهای؟ ... نفس میزدی و من بین لبها و سینههات سرگردان بودم گفتی کجایی؟ گفتم سرگردانی قید زمان است نه مکان . "عباس معروفی"...
-
مرسی که هستی
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 07:58
... مرسی که هستی و هستی را رنگ میآمیزی هیچ چیز از تو نمیخواهم فقط باش فقط بخند فقط راه برو... نه ، راه نرو میترسم پلک بزنم دیگر نباشی . "عباس معروفی"
-
موج نوازشی، ای گرداب
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 07:56
کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی! نفرین به زیبایی _آب تاریک خروشان_ که هست مرا فرو پیچید و برد! تو ناگهان زیبا هستی، اندامت گردابی است موج تو اقلیم مرا گرفت تو را یافتم، آسمان ها را پی بردم تو را یافتم، در ها را گشودم، شاخه ها را خواندم افتاده باد آن برگ، که به آهنگ های وزش هایت نلرزد! مژگان تو لرزید، رویا در هم شد...
-
تا تو در آغوشِ من گل نکنی
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 07:55
هیچ می دانی؟ تا تو در آغوش من گل نکنی این بهار ، بهار نمیشود... "نیکی فیروزکوهی"
-
مرا ببخش اگر دوستت دارم
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 14:14
این ابرها را من در قاب پنچره نگذاشته ام که بردارم. اگر آفتاب نمی تابد تقصیر من نیست با این همه شرمنده توام خانه ام در مرز خواب و بیداری ست زیر پلک کابوس ها مرا ببخش اگر دوستت دارم و کاری از دستم بر نمی آید. "رسول یونان" برگرفته از وبلاگ: http://baharaneman.mihanblog.com
-
گنجشک ها
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 14:13
بچه ها خنده خنده به گنجشک ها سنگ می زنند و آنها جدی جدی میمیرند! "اقتباس از شعر اریش فرید، شاعر اتریشی"
-
انسانم! ساکت، چون درخت سیب
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 14:12
انسانم ! ساکت، چون درخت سیب ! گسترده، چون مزرعه ی یونجه ! و بارور، چون خوشه ی بلوط ! به جز خداوند، چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ! ؟ "حسین پناهی"
-
آن گاه که در گذشتم
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 14:11
جانانم آن گاه که در گذشتم ، از من شمش طلا مساز تا در خزانه ی بانک ها که همچون گورستان است احساس وحشت نکنم و نیز از من مترسکی برای پرندگان در مزرعه تعبیه مکن تا یخ بندان مرا منجمد نکند و جغدها مرا دشمن نپندارند شاعر من آن گاه که در گذشتم ، از من مرکب بساز و با من سطر به سطر آفرینش هایت را بنویس تا طعم جاودانگی را در...
-
تو، تمام آن چیزی هستی که من به خواب دیده بودم
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 14:36
بعد از انتظار طولانی آسمان و تنگدستی زمین و سالهای ترس برای ملامت سقف های کوتاه و دلجویی چلچله های فروردین به ملاقات تو آمدم ! تا نامم را، دلم را و واژگانم را به تو بسپارم ...! عرق پیشانیام را بگیر می خواهم دو زانو در برابرت بنشینم و تا حریر پیراهنت را شاپرکها بیرون می آورند دستی به گیسوانت فرو برم میان خنده های تو ،...
-
شیشه ی عطرم شکسته بود
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 14:34
هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟ شیشه ی عطرم شکسته بود! حیاط پر از بوی خدا شده بود! ستاره ام - درشت و درخشان- روبه رویم پشت به دیوار، سر بر گریبان برده بود و من در آغوش ماه برای همیشه به خواب رفته بودم! با گونه ی خیس و کبود سیزده سالگی ام که جای آخرین بوسه ی مادرم بود! "زنده یاد حسین پناهی"
-
چرا نمی شناسی ام؟
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 14:29
چقدر شبیه مادرم شده ام چرا نمی شناسی ام ؟! چرا نمی شناسمت ؟ می دانم که مرا نمی شنوی و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند با توام بی حضور تو بی منی با حضور من می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند...
-
زبان نگاه
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 14:24
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه عشق نهان من و توست این همه قصه فردوس و تمنای بهشت گفت و گویی و خیالی ز جهان من...
-
نگاهم کن
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 13:11
آسمان را نگاه میکنم قدش آنقدر بلند است که تقویم را برمیدارم تک تک برگهایش را با بادبادکی به آسمان میسپارم... حالا میتوانم برگردم به اول زمان اما نه! دیگر به بهشت نمیروم آنجا خون تاوان سیبی بود که با عشق به تو دادم... تنها گوشه ی ته چشمان تو بهشت که هیچ ابدیتی است برای من نگاهم کن... "گیلدا ایازی"
-
کنار این همه مهمان
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 13:10
کنار این همه مهمان چقدر تنهایم !؟ وقتی میان این همه ناخوانده کفش های تو نیست ... " اصغر معاذی" برگرفته از وبلاگ شاعر: http://www.maazi.blogfa.com/9101.aspx پ.ن: مشابه (بخوانید کپی) این شعر را در صفحه آقای ناصر رعیت نواز در سایت "شعر نو" بخوانید: اینجا تاریخ درج شعر در وبلاگ آقای معاذی فروردین 91...
-
ترا می خواهم
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 13:09
تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم توئی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس، مرغی اسیرم... "فروغ فرخزاد"
-
شبانگاهان
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 13:07
شبانگاهان که مه می رقصد آرام میان آسمان گنگ و خاموش تو در خوابی و من مست هوس ها تن مهتاب را گیرم در آغوش ... "فروغ فرخزاد "
-
نگاه کن ...
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 13:05
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها،ز...
-
اگر یک شب جایِ خدا را بگیرم
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 07:59
اگر یک شب جایِ خدا را بگیرم مرا با این شکل و شمایل این لباس ها... توی اتاقت راه می دهی؟ بعد آرام بگیری و فکر کنی خسته ای بندِ دلم پاره شود با همین دست ها برایت... شعر دانه کنم گردنبند بسازم؟ پنجره باز بماند دمِ صبح... موهایت را روی دوشم می اندازی؟ کدام ستاره را به بالشت سنجاق کنم زودتر پلکت سنگینی می کند؟ چند فرشته...
-
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 07:58
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست این قافله از قافله سالار خراب است اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما...
-
پلنگ و ماه
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 07:51
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود ... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری که هر دو باورمان ز آغاز به...
-
تو بگو دوستم داری
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 16:21
تو بگو دوستم داری من ثابت می کنم انسان جانوری پرنده است ! "حسن خرمی" برگرفته از وبلاگ: http://pettra.blogfa.com /
-
گناه
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 16:20
چه دلپذیراست اینکه گناهانمان پیدا نیستند وگرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان شکل مان را دگرگون نمی کنند چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس. "فدریکو...
-
ما بزرگ شدهایم...
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 15:16
نامهای از سهراب سپهری: ... یک زمانی بود آدم ها خیال می کردند یک گنجشک برای تمام آسمان بس است. چه آرزوی کوچکی داشتند. آدم هایی پیدا می شدند که تمام عمر عاشق می ماندند. چه حوصله ای . خوشا به حال ما که با چند قدم از روی همه چیز رد می شویم. بی آن که دعایی خوانده باشیم روی دیوار کلیسا نقاشی می کنیم، به همان سبکباری که...
-
باغ بی برگی
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 16:48
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاک غمناکش ساز او باران، سرودش باد جامهاش شولای عریانیست ور جز اینش جامهای باید، بافته بس شعله ی زر تارِ پودش باد گو بروید، یا نروید، هرچه در هرجا که خواهد، یا نمیخواهد باغبان و رهگذاری نیست باغ نومیدان، چشم در راه بهاری...
-
واژههایت در قلب من
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 16:38
واژههایت در قلب من دایرههای سطح آب را مانندند ! بوسهات بر لبانم، به پرندهیی در باد میماند ! چشمان سیاهم بر روشنای اندامت، فوّارههای جوشان در دل شب را یادآورند! "فدریکو گارسیا لورکا" از کتاب: جهان در بوسه های ما زاده می شود / دفتر ششم: فدریکو گارسیا لورکا / ترجمه: یغما گلرویی