-
دانستن این همه سکوت
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 12:19
محبوبم! من هم دلم نمی خواهد در ایستگاهی توقف کنم که تحمل باران را ندارد می خواهم سرم را از پنجره صبح بیرون بیاورم و در تابستان نگاهت به درختی تکیه دهم که خانم جان شب های جمعه با دو مروارید درشت که زیاد هم دوستشان نداشت کنارش می نشست و آیت الکرسی می خواند. من هم از رنگ سبز که این روزها خیلی زیاد در کوچه پیدایش می شود...
-
کاش می دانستی
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 12:16
به مرگ گرفته ای مرا تا به تبی راضی شوم کاش می دانستی به مرگ راضی ام وقتی که تب می کنم از دوری ات ! از: محسن کیوان
-
شک دارم...
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 12:15
شک دارم به ترانه ئی که زندانی و زندانبان با هم زمزمه کنند ! از: زنده یاد حسین پناهی
-
آینده!
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 12:14
ایستاده و آرام به سمت آینه می خزم با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها و تازه میشود دل از تماشای دو مروارید درخشان بر کیسه ی پاره پوره ی صورتم . جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود ! کدام بود؟ این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را حرام دیدارش کردم؟ از: حسین پناهی
-
وقتی راه رفتن آموختی...
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 08:35
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا راههایی که می روی جزئی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند . دویدن بیاموز چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر . و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی برای آن که به اندازه...
-
سرم را بر آستانهی سنگ میگذارم
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 08:33
سرم را بر آستانهی سنگ میگذارم و لبم را بر لب آب و دست در دست باد میروم برای سوختن در جایی که نمیدانم. “بیژن جلالی”
-
رنگ عشق
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 12:28
در و دیوار دنیا رنگی است رنگ عشق ... خدا جهان را رنگ کرده است رنگ عشق ... و این رنگ، همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد از هر طرف که بگذری لباست به گوشه ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد اما کاش چندان هم محتاط نباشی ! شاد باش و بی پروا بگذر ... که خدا کسی را دوست تر دارد که لباسش رنگی تر است ! از: عرفان نظرآهاری برگرفته...
-
زنی عاشق در میان دوات
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 09:04
می خواهم با مورچگان دوستی کنم تا بیاموزم که آرام و بی صدا به سوی تو بیایم و رازهایم را به تو بیاموزم بی هیچ هراسی ... من از سلاله ی عربی هستم متجدد و نو آیین ماهران را از برنشستن بر طوفان هراسی نیست ماهران را از تندر گفتارها باکی نیست و از صاعقه های بهتان ها ... می خواهم با نبضت دوستی کنم و ایقاع درونی ام را با تو بر...
-
آدم ها ...
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 08:46
آدم ها همه چیز را همین طور حاضر و آماده از مغازه ها می خرند، اما چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست. گفت: تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن پرسید: اهلی کردن یعنی چه؟ گفت: یعنی ایجاد علاقه کردن و این چیزی ست که این روزها پاک فراموش شده. پرسید: راهش چیست؟ گفت: باید صبور باشی... خیلی صبور. از:...
-
مذهب
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 08:44
من سال ها نماز خوانده ام . بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند . روزی در مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت : " نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید "! مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم، بی آن که خدایی داشته باشم!...
-
نمیگویم دوستت میدارم
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 08:43
نمیگویم دوستت میدارم عشق ِ به تو اعتراف سنگینیست در روزگار ِ عدم ِ قطعیت لیلی ِ تو بودن متهمام میکند به چشمهای ِ سیاهی که نداشتهام مینویسم دوستت میدارم و قایماش میکنم ... تو به درد زندگی نمیخوری تو را باید نوشت و گذاشت وسط ِ همان شعرها و قصههایی که ازشان آمدهای ... از: مریم ملک دار برگرفته از وبلاگ:...
-
دلم باران می خواهد
شنبه 11 آبانماه سال 1392 08:58
دلم باران می خواهد و چتری خراب و خیابانی که هیچ گاه به خانه ی تو نرسد ! از: رضا کاظمی
-
عجیب به هم ریخته ام
شنبه 11 آبانماه سال 1392 08:54
عجیب به هم ریخته ام اتاقم را که به خاطر می آوری؟ ! پر از تکه های کاغذ فیلترهای سیگار و تختِ دو نفره ای که همیشه یک نفر روی آن می خوابد تو همیشه نق می زدی حالا اما نیستی که بگویی جمع کن خودت را ! از: علی درویش
-
بیش از این دیگر نمیتوانم دوستت بدارم
شنبه 11 آبانماه سال 1392 08:50
بیش از این دیگر نمیتوانم دوستت بدارم بیش از این دیگر نمیتوانم با تو یگانهتر درآیم که لبهای من دیگر نهفتن لبهای تو را نمیتواند و دستهای من دیگر طوق میان تو را بسنده نیست و واژگانی که میشناسم طراز خالهای تنت را کم آمدهاند. از: نزار قبانی
-
چند یک دقیقه سکوت...
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 07:49
چند یک دقیقه می ایستم چند یک دقیقه سکوت می کنم چند یک دقیقه شکر می کنم که هستید . و من صبح ها پا می شوم و صورتم را با دستهای کسی می شویم که گناه گریه هایم را به گردن نمی گیرد! از: بنفشه ابوترابی برگرفته از وبلاگ: http://mmaahhssaa.blogfa.com
-
سنگ آفتاب – 2
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 07:48
هذیانم را دنبال میکنم، اتاقها، خیابانها کورمالکورمال بهدرونِ راهروهای زمان میروم از پلّهها بالا میروم و پایین میآیم بیآنکه تکان بخورم با دست دیوارها را میجویم به نقطهی آغاز بازمی گردم چهرهی تو را میجویم به میانِ کوچههای هستیام میروم در زیرِ آفتابی بیزمان و در کنار من تو چون درختی راه میروی تو چون...
-
ماهی تنگ کوچک
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 12:04
ماهی ِ تُنگ کوچکی هم اگر بودم فراموشم نمیشد دریا... هیچ موجودی نداشتههایش را فراموش نمیکند. " سید محمد مرکبیان"
-
از کجا که من دوباره باز نگردم؟
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 08:43
از هر خیالی که بنفشه ای سر می زند زندگی ام را برگ برگ روی میز می چینم خدانگهدار عُمرهای کاغذی! که بقای باشکوهتان به بازیگوشی کبریت و انگشتی بسته است با اینهمه خاکسترم را روی مزارعی بپاشید که از یادِ دیم و دانه و داس رفته باشند از کجا که گنجشک های خشک شده در طاقچه ها، دوباره نخوانند؟ از کجا که هیمه های زمستانی در کوره...
-
عادت تابستانی
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 08:42
بانوی من! که چون سنجابی ترسان بر درختان سینه ام می آویزی عاشقان جهان در نیمه تابستان عاشق شده اند منظومه های عشق در نیمه تابستان سروده شده اند انقلاب های آزادی در نیمه تابستان برپا شده اند اما رخصت فرما از این عادت تابستانی خود را باز دارم و با تو بر بالشی از نخ نقره و پنبهی برف سربگذارم. از: نزار قبانی برگرفته از...
-
آزادی
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 08:35
کسانی از سرزمینمان سخن به میان آوردند من اما به سرزمینی تهیدست میاندیشیدم به مردمانی از خاک و نور به خیابانی و دیواری و به انسانی خاموش -ایستاده در برابر دیوار - و به آن سنگها میاندیشیدم که برهنه بر پای ایستادهاند در آب رود در سرزمین روشن و مرتفع آفتاب و نور . به آن چیزهای از یاد رفته میاندیشیدم که خاطرهام را...
-
دلتنگ که شدی
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 11:07
دلتنگ که شدی برای دو نفر چای بریز سهم خودت را بنوش و بگذار سهم من به عادت همیشگی اش از دهن بیفتد! از: محمدمسعود کرمی
-
سنگِ آفتاب – 1
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 11:04
بیدی از بلور، سپیداری از آب، فوارهای بلند که باد کمانیاش میکند، درختی رقصان اما ریشه در اعماق، بستر رودی که میپیچد، پیش میرود، روی خویش خم میشود، دور میزند و همیشه در راه است: کوره راهِ خاموشِ ستارگان یا بهارانی که بی شتاب گذشتند، آبی در پشت جفتی پلک بسته که تمام شب رسالت را میجوشد، حضوری یگانه در توالی...
-
تمام اتاق بوی تو را گرفته است
شنبه 4 آبانماه سال 1392 14:06
تمام اتاق بوی تو را گرفته است زیر سیگاری را خالی می کنم می شورم اما هنوز هم دهانش بوی آخرین بوسه را می دهد پنجره را باز میکنم پرده عطر تو را در اتاق دور می زند و من آغوش تو را بیرون می آورم و با دگمه هایش فال می گبرم می آید نمی آید می آید نمی آید اگر دگمه ی افتاده ی یقه ات را دوخته بودم حتما می آمدی ! از: سمانه سوادی
-
بوی آبی لاجورد
شنبه 4 آبانماه سال 1392 14:04
رنگها را با انگشتهای تو شمردم باز هم یکی زیاد آمد میشود این انگشت را دو بار ببوسم گلبهی را هم بردارم؟ راستش را بخواهی جیبهام پر از رنگ است . اگر صبح زودتر از من بیدار شدی بوسم کن اما اگر من زودتر بیدار شدم بر سینهات منتظر همان بوسه میمیرم؟ ... با بودنت بهشت را دیدم حالا خدا دنبال سیب سرخی میگردد تا از بهشت...
-
عشق را چگونه می شود نوشت؟
شنبه 4 آبانماه سال 1392 14:02
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم عشق را چگونه می شود نوشت در گذر این لحظات پرشتاب شبانه که به غفلتِ آن سوال بی جواب گذشت دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش می دادم که در آن دلی می خواند: من تو را ، او را کسی را دوست می دارم. از: حسین پناهی
-
اگر اسکندر ...
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 15:14
اگر اسکندر سربازانش را از تاریخ بیرون بیاورد و خون های ریخته به رگ های صاحبانشان برگردند من هم دست و پای گمشده ام را پیدا می کنم برای بغل کردنت ... ! از: مجید رفعتی + قشنگ بود این شعر و متفاوت! ------------------------------------------------------------------------- مسیر کوهنوردی دربند، دره اوسون دره اوسون در این فصل...
-
چشمانت را ببند
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 15:12
چشمانت را ببند و فکر کن روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای این شهر زنی را که روی پای خودش راه می رود دوست ندارد ! از: پوپک ریاضی
-
دنیا دیوارهای بلند دارد
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 15:11
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت . نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید . اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد . کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد . شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم ! دیوارهای دنیا...
-
کنار تو ...
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 15:03
چمدانم را برداشتم و آمدم اما این فقط یک شوخی ست و یا لااقل تو باور نکن! جدایی بریدن درخت از ریشه است و اره کردن زندگی که مرگ را رقم می زند اما من زنده ام و این یعنی من آنجایم کنار تو کنار تو و درخت توت و اسب. از: رسول یونان برگرفته از وبلاگ: http://just-poem.blogfa.com/
-
از تمام هیاهوی این دنیا
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 09:51
از تمام هیاهوی این دنیا تنها پنجره ای می خواهم که سالها در انتظار تو بر شیشه های مه گرفته اش آه بکشم ... از: راحله ترکمن