زندگی ام را برگ برگ روی میز می چینم
خدانگهدار عُمرهای کاغذی!
که بقای باشکوهتان
به بازیگوشی کبریت و انگشتی بسته است
با اینهمه خاکسترم را روی مزارعی بپاشید
که از یادِ دیم و دانه و داس رفته باشند
از کجا که گنجشک های خشک شده
در طاقچه ها، دوباره نخوانند؟
از کجا که هیمه های زمستانی
در کوره ها، دوباره سبز نشوند؟
از کجا که من دوباره باز نگردم؟
از: حسین منزوی
عالی
ماهی ِ تُنگ کوچکی هم اگر بودم
فراموشم نمیشد دریا
هیچ موجودی
نداشتههایش را فراموش نمیکند.
_سیدمحمد مرکبیان__