-
در پاییز یافتمت
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 10:20
بهار به بهار ... در معبر اردیبهشت، سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم و میان شکوفه های نارنج در جستجویت بودم ! در پاییز یافتمت ... تنها شکوفه ی جهان که در پاییز روییدی ! از: سید علی صالحی -------------------------------------- + همیشه تو آسمون، از یه ارتفاعی به بعد، دیگه هیچ ابری وجود نداره؛ پس هر وقت آسمون دلت ابری شد،...
-
با فنجانی چای هم می توان مست شد!
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 10:13
با فنجانی چای هم می توان مست شد! اگر اویی که باید باشد، باشد ... از: حسین پناهی
-
بوی صبح میدهی
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 10:12
بوی صبح میدهی، و گنجشکها در خندههایت پرواز میکنند. حسودیام میشود به خیابانها و درختهایی، که هر صبح بدرقهات میکنند... حسودیام میشود به شعرها و ترانههایی که میخوانی - خوشا به حال کلماتی، که در ذهن تو زیست میکنند!- دلم میخواهد یکبار دیگر شعر را خیابان را تمام شهر را، با کودک مهربان دستهایت از اول، قدم...
-
می نویسم چنان زیبایی
شنبه 2 آذرماه سال 1392 11:26
می نویسم چنان زیبایی که صخره ها سر راهت آب می شوند تا با تو راهی دریا شوند کرجی ها به صخره پناه می برند تا پیشت بمانند و به بستر دریا نیفتند می نویسم چنان زیبایی که تمامی آب ها دهانه ی دریا جمع می شوند تا ورود تو را ببینند ای رود ! انگشتت را به من ده به ساحل شعرهای من قدم نه نمی توانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارم...
-
جنگل سبز چشمانت
شنبه 2 آذرماه سال 1392 11:25
جنگل سبز چشمانت هیاهوی آهوی چموشی را به دستم داد، تا ورق ورق از تو بنویسم ... و در بیشه زار آغوشت سرمست از شهد لبانت، بغل بغل واژه های معطر عشق را، بچینم... به پایت ریزم و تاجی از میخک های احساس، بر پیچکِ زلف مُشکینت بگذارم وه! که چه تربناک می شود، نبض سرانگشتانم از واژه ی "تو " از: زهره طغیانی 92/9/1
-
میخواهم در خواب تماشایت کنم
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 10:34
میخواهم در خواب تماشایت کنم میدانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد. میخواهم تماشایت کنم در خواب، بخوابم با تو تا به درون خوابت درآیم چنان موج روان تیرهای که بالای سرم میلغزد، و با تو قدم بزنم از میان جنگل روشن مواج برگهای آبی و سبز همراه خورشیدی خیس و سه ماه به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی تا موحشترین هراسهایت...
-
در کنار توام دوست من
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 10:27
در کنار تواَم! دوست من احساسم را با تو در میان میگذارم اندیشههایم را با تو قسمت میکنم راهی مشترک پیشِ پایت میگذارم اما ازآنِ تو نیستم با مسئولیت خود زندگی میکنم مرا به ماندن مجبور نکن! دوست من احساسم را به کفهی قضاوت نگذار نه اندیشهیی برایم معین کن و نه راهی برای درنوشتن به...
-
رد انگشت هات
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 10:24
رد انگشت هات تنم را شعله ور می کند به این لبخند می زنم که هر ناخنی دست مهربانی هم همراهش هست . نیست؟ @ من عاشق توام بانوی تو وقتی مرا نبینی نیستم؛ نابود و نیست . @ خوشبختی تعریف های گونه گون دارد به تعداد آدم های دنیا . عمر من یکی به خوشبختی قد نمی دهد گل قشنگم ! می دانم در انتظار تو فرو می شکند و تو خوب می دانی که من...
-
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 11:48
تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا عطر دستهایت، دلتنگی ام را به باد می سپارد . "سیاوش میرزایی" پی نوشت، 94.05.31: این شعر در فضای مجازی بیشتر به نام سید علی صالحی ثبت شده است و در این وبلاگ هم قبل از این به نام آقای صالحی ثبت شده بود. با جستجویی که در اینترنت کردم، عدم...
-
در انتظار توام
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 09:04
در انتظار توام در چنان هوایی بیا که گریز از تو ممکن نباشد تو تمام تنهاییهایم را از من گرفتهای خیابانها بی حضور تو راههای آشکار جهنماند … از: شمس لنگرودی
-
سنگِ آفتاب – 3
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 08:57
من از درون تالارهای صوت میگذرم، از میان موجودات پژواکی میلغزم، از خلال شفافیت چونان مرد کوری میگذرم، در انعکاسی محو و در بازتابی دیگر متولد میشوم، آه جنگل ستونهای گلابتونی شده با جادو، من از زیر آسمانههای نور به درون دالانهای درخشان پاییز نفوذ میکنم، * من از میان تن تو همچنان میگذرم که از میان جهان، شکم تو...
-
چون سیب رسیده ای
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 14:32
چون سیب رسیده ای رها شده در رؤیا با رود می روم کاش شاخه ای که از آب می گیردَم دست تو باشد. "رضا کاظمی" اردیبهشت 87 منبع: وبلاگ آقای رضا کاظمی http://baroun82.persianblog.ir/post/88/ پی نوشت (94.01.17): این شعر قبلا اینجا به نام شمس لنگرودی ثبت شده بود. یادم نیست که از کجا و کدام منبع شعر رو برداشت کرده بودم....
-
عاشق که می شوی
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 14:28
عاشق که می شوی لالایی خواندن هم یاد بگیر شب های باقیمانده ی عمرت به این سادگی ها صبح نخواهند شد...! از: مهدیه لطیفی
-
تنهایی یک درختم
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 14:15
تنهایی ِ یک درختم و جز اینام هنری نیست که آشیان تو باشم! از: احمد شاملو
-
ببین چگونه تو را دوست دارم
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 13:23
نگاه کن، پرندگان زمستانی، چگونه در دل من خود را گرم می کنند و ماه نیمه، در طراوت روحم، نیم دیگر خود را می جوید ببین چگونه تو را دوست دارم که آفتاب یخ زده در رگ هایم می خزد و در حرارت خونم پناهی می جوید . دوستت دارم افیانوس ها کنار جوی خانه تو زانو می زنند و رد قدم های تو را می بویند توفان ها به کناری می ایستند تا نسیم...
-
زن که باشی
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 15:22
زن که باشی نمی توانی انکار کنی تشنه ی بوی تن مردت هستی همیشه و هر لحظه دست خودت نیست زن که باشی آفریده می شوی برای عشق ورزیدن برای نگاههای مهربانانه برای بوسه های آتشین زن که باشی تمام تنت طعم تلخ عطر گس مرد را می طلبد زن که باشی سرشاری از عاشقی های ناتمام پر شده ای از زیبایی از هر زیبایی زن که باشی اما دست خودت نیست...
-
خواب هایم بوی تن تو را می دهد
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 15:08
خواب هایم بوی تن تو را می دهد نکند آن دورترها نیمه شب در آغوشم می گیری؟ "فدریکو گارسیا لورکا"
-
نبودن قشنگ!
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 14:17
برایت قهوه می ریزم، کمی شیر، دو قاشق شکر، می گذارم جلویت روی میز، گلدان گل را کنارتر می گذارم تا بهتر ببینمت. قیافه جدی به خودم می گیرم و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است، می گویم: قهوه ات سرد میشود. هر کجا که هستی، زودتر به خانه بیا و همانطور می نشینم تا تو یک روز بیایی... از: نیکی فیروزکوهی
-
متولد شدم در مرز نازک نیستی
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 14:01
آفریدگارا بگذار دهان تو را ببوسم غبار ستارهها را از پلک فرشتگانت بروبم کف خانهات را با دمب بریده شیطان جارو کنم متولد شدم در مرز نازک نیستی سگهای شما از دهان فرشتگان دو رو نجاتم دادند پروردگارا نه درخت گیلاس، نه شراب به از سر اشتباهی، آتش را به نطفههای فرشتهای آمیختی و مرا آفریدی . اما تو به من نفس بخشیدی عشق من...
-
از دیدار تو بازمیگردم
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 08:01
از دیدار تو بازمیگردم با دستهایی که در دستهایام جا ماندهاند و حرفهایی که در دهانام ... از دیدار تو بازمیگردم با چشمهایی، که راه خانه را بازنمیشناسد کسی در رگهایام راه میرود کسی در قلبام میایستد و در جیبهایم دستیست که بوی ِ عشق میدهد ... در آیینه نگاه میکنم تو را میبینم از: مریم ملک دار برگرفته از...
-
بگذار قفل ها و کلید ها کار خودشان را کنند
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1392 22:45
بگذار قفل ها و کلید ها کار خودشان را کنند ما چرا باور کنیم درهای بسته ی بین خودمان را؟ چرا به جای گریستن به تنهایی اعتقاد نیاوریم؟ نگاه کن گنجشک های مست پشت پنجره زندگی را با خود از این شاخه به آن شاخه می برند تو اما روی کاناپه بست نشسته ای و می گذاری کوچه هایمان به بن بست برسند بی خیال با کاموا های آبی ات دریا می...
-
من، اندازه ی تنت را خوب بلدم
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1392 22:36
نبودی و من قصه های زیادی بافتم، برای بودن تو . هه ! به چه می خندی ! ؟ می دانم، قصه هایم را خوب بلدی بهانه می خواستم تا چیزی برایت ببافم . من، اندازه ی تنت را خوب بلدم . از: حامد طبری
-
چرا صدایم کردی
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1392 22:29
بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم چرا صدایم کردی چرا ؟ سراسیمه و مشتاق سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی نشان به آن نشان که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت و عصر عصر والیوم بود ! از: حسین پناهی
-
چقدر با من دویده ای
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 14:39
چقدر با من دویده ای قطار لحظه های نیامده را؟ چقدر انتظار کشیده ای ؟ با من یا برای من در ایستگاه هایی با باران های چهار فصل و مسافران مه آلودی که زنانی ابدی اند و اندوه را در چمدان هایشان حمل می کنند چقدر مرا محرمانه توی سینه ات از این ایستگاه به آن ایستگاه برده ای و نام تمام زنان مه آلود را پرسیدی؟ کوچک ترین شباهتم را...
-
چگونه فکر می کنی پنهانی ...
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 14:39
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟ تو که قطره بارانی بر پیراهنم دکمه طلایی بر آستینم کتاب کوچکی در دستانم و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم مردم از عطر لباسم می فهمند که معشوقم تویی از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده است ... از: نزار قبانی
-
به احترام بودنت ...
شنبه 18 آبانماه سال 1392 09:06
به این روزها بگو به احترام بودنت بایستند. به این ساعتها بگو آهستهتر بروند؛ میخواهم کنار دستهایت مقبرهای بسازم و تمام ابرها را از تمام پاییزها، تمام گنجشکها را از تمام درختها، به صبح این خانه بیاورم، ساعت را کوک کنم و در انتظار «صبح بخیر» تو دراز بکشم. از: مریم ملک دار
-
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
شنبه 18 آبانماه سال 1392 08:58
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است پشت سر هر آنچه که دوستش می داری و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی بهتر است بالاتر را نگاه نکنی زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح...
-
دانستن این همه سکوت
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 12:19
محبوبم! من هم دلم نمی خواهد در ایستگاهی توقف کنم که تحمل باران را ندارد می خواهم سرم را از پنجره صبح بیرون بیاورم و در تابستان نگاهت به درختی تکیه دهم که خانم جان شب های جمعه با دو مروارید درشت که زیاد هم دوستشان نداشت کنارش می نشست و آیت الکرسی می خواند. من هم از رنگ سبز که این روزها خیلی زیاد در کوچه پیدایش می شود...
-
کاش می دانستی
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 12:16
به مرگ گرفته ای مرا تا به تبی راضی شوم کاش می دانستی به مرگ راضی ام وقتی که تب می کنم از دوری ات ! از: محسن کیوان
-
شک دارم...
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 12:15
شک دارم به ترانه ئی که زندانی و زندانبان با هم زمزمه کنند ! از: زنده یاد حسین پناهی