-
... عاشق که شدم بر می گردم
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 09:47
بیا پشت یک میز بنشینیم هر دو مسلح به دفتر و قلم تو اولین لحظه ای را بکِش که مرا دیده ای من عاشقانه ای می شوم که اولین بار برایت نوشته ام. صدای قناری گرممان نمی کند دستت به کشیدن نمی رود دستم به نوشتن نمی رسد. جناب گارسون لطفا شکلات مرا سر میز دیگری بگذار عاشق که شدم بر می گردم. از: اعظم کمالی + با تشکر از خانم بهاره...
-
خوبم...
شنبه 27 مهرماه سال 1392 09:21
خوبم ... درست مثل مزرعه ای که محصولش را ملخ ها خورده اند دیگر نگران داس ها نیستم! از: فریبا عرب نیا + با تشکر از خانم هلیا برای ارسال این شعر زیبا --------------------------------------------------------------------- دفتر عشق: تنها منظره ای که پریشانی اش لذت بخش است تصویرِ ی است از گیسوانِ تو در باد . "منبع:...
-
ای کاش حواست نباشد
شنبه 27 مهرماه سال 1392 09:20
ای کاش حواست نباشد از خانه بیرون بزنی من به کوچه بیایم و به باران فکر کنم و تو روزنامه ات را روی سرت بگیری من تمام کوچه را بدوم و کمی چتر تعارفت کنم حتما مسیرمان یکی ست حالا که مقصد تویی ! از: سمانه سوادی
-
تو...
شنبه 27 مهرماه سال 1392 09:19
امشب تمام حوصله ام را در یک کلام کوچک در «تو» خلاصه کردم: ای کاش می شد یک بار تنها همین یک بار تکرار می شدی! تکرار... از: قیصر امین پور برگرفته از وبلاگ: http://just-poem.blogfa.com/
-
جهنم سرگردان
شنبه 27 مهرماه سال 1392 09:18
شب را نوشیده ام و بر این شاخه های شکسته می گریم. مرا تنها گذار ای چشم تبدار سرگردان ! مرا با رنج بودن تنها گذار. مگذار خواب وجودم را پر پر کنم. مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم. سپیدی های فریب روی ستون های بی سایه رجز می خوانند. طلسم شکسته خوابم را بنگر بیهوده به زنجیر مروارید...
-
دلواپس تو نیستم
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 08:13
بانو! تو هم باید از این همه بهار ، که می آید و بی تأمل می گذرد از این همه تابستان که ترانه و اثر را به خاطر ندارد از این همه تگرگ که شکوفه و شادمانی را غارت می کند و این مهتاب پریشان که بر پیشانی ما می ریزد خسته شده باشی تو هم باید رویاهایت را در 7 سالگی گم کرده باشی که با آمدن باران گریه ات می گیرد! بانو! چرا یک...
-
تو چشم به راه بهار بودی
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 08:09
به ع.م که گفت: منتظر بهارم ... تو چشم به راه بهار بودی من نشسته بودم روی پله ها گلدان ها را رنگ می زدم سبز سرخابی نارنجی آبی فکر کردم این رنگ ها چیزی به یادت آورده اند چیزی شبیه گذشته ای شیرین نمی دانم شاید باز می خواستی صدایم کنی با دستهایت... تنم را آتش بزنی با دستهایت تار به تار موهایم را ببافی به رویاهایی نزدیک تر...
-
من و خورشید
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 08:07
آب؟ بگو آب و من روی تنت باران ببوسم برو ! هرجا که میخواهی برو اما دورتر از یک نفس نرو آتش؟ بگو آتش و من کف دستهام را روی پوستت شعله ور کنم کلمات را مثل گلبرگ زیر پای تو میریزم که راه گم نکنی و بر کاغذم بمانی رحم؟ تو بگو رحم کن من خدا را بین نفسهای تو به التماس میاندازم یاس به نخ میکشم کلمات را به گردن تو...
-
مومیایی خاطرات
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 13:24
بانو ! ما میان پریشانی و سالخوردگی گمشدن دوباره ی جهان را گریه می کنیم و این آفتاب بی رمق پاییز گلوی هیچ پرنده ای را گرم نمی کند اگرچه، آنقدر مهربان باشد که تا آمدن شکوفه های سیب در سبد بماند . بانو ! هرچه سالخورده تر می شوی رؤیاهایت شگفت تر می شود و لبانت، عطرآگین تر باور کن مومیایی خاطرات را خاک هم نمی تواند پنهان...
-
دوستم داشته باش
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 13:16
دوستم داشته باش مثلِ پدری که دخترش را دختری که موهایش را موهایی که باد را و بادی که گلهای پبراهنم را دوست دارد ...! از: سمانه سوادی
-
به آتش نگاهش اعتماد نکن
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 13:16
به آتش نگاهش اعتماد نکن لمس نکن به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند به سرزمینی بی رنگ بی بو ، ساکت آری ... بگریز و پشت ِ ابدیتِ مرگ پنهان شو اگر خواستار جاودانگیِ عشقی. از: حسین پناهی
-
زمین
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 13:13
از این تنهایی هزارساله خستهام از این که صدای تو را بشنوم خیال کنم وهم بوده این که هرچی بخواهم بخرم می گویم حالا نه صبر می کنم وقتی آمدی از این اجاق خاموش این قابلمه ها، ماهیتابه ها این شراب که هنوز بازش نکرده ام گیلاس های خاک گرفته بشقاب های دلمرده این فیلم که قرار بود با هم ببینیم متکایی که سرت را می گذاشتی خودم که...
-
چشمهای تو
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 14:50
چه کاری از من برمیآید؟ وقتی خدا تمام خودش را میریزد توی چشمهای تو و نگاهام میکند ... از: مریم ملک دار
-
موهای باز تو
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 14:49
هر گوشــه یِ شهر را که نگاه میکنی دِلــی اُفتـاده انگار ، بازیِ مرگ آورِ باد با موهایِ بـازِ تو نمی خواهد تمامی داشته باشد ...! از: محمد رضا صالحی
-
در غیاب پنجره ها
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 14:48
در غیاب پنجره ها صدای تو روزنی است به اتاقی که از ان آوازهای تاریک جهان می آید. در آغاز فصلها صدا می کنی و هر بار هزار پرندهی دور باز می گردند از جزیره های نا امید و من از خوابهای روز باز می گردم تا در آوازهایت بشنوم حرفهای از دست رفته را که از تاریکی گذشت. از: هیوا مسیح برگرفته از وبلاگ:...
-
ترجمه بوسه های تو
شنبه 20 مهرماه سال 1392 09:15
ترجمۀ بوسه های تو شعرهاییست که دهان به دهان نسل در نسل در هزارۀ تاریخ می پیچد . از: نیلوفر ثانی ----------------------------------------------------------- دفتر عشق: شعر صدای نفس های توست وقتی سر بر سینه ام می گذاری و کلمات گورشان را گم می کنند ! "منبع: نت"
-
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی
شنبه 20 مهرماه سال 1392 07:53
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم تو را میبینم و میلم، زیادت میشود هر دم به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم نه راهست این که بگذاری مرا در خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم ندارم دستت از دامن، بجز در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی، به گرد دامنت گردم...
-
خالی
شنبه 20 مهرماه سال 1392 07:52
عجیب هوس کرده ام دستهایت را مثل نوزادی که در جستجوی سینه ی مادرش با دهان باز تمام گهواره را نفس می کشد دستهای من خالی اتاق را به کبودی می رود وقتی نا امید می شود از لمس مهربان ترین اتفاقی که نمی افتد از چشمهایم...! از: سمانه سوادی
-
کافه چی
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 10:25
من قولِ تو را به تمامِ شهر داده بودم به تمام کوچه های بن بست به تمام سنگفرشهای خیس به تمام چترهای بسته به تمام کافه های دنج اما حالا که فنجان ها از من نا امید شده اند باور میکنم از اول هم کافه چی قولِ تو را به قهوه ی دیگری داده بود ! از: سمانه سوادی ------------------------------------------------- سمانه سوادی، متولد...
-
انعکاس
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 10:24
کوه نیستی اما، صدایت که می زنم، شعر و شور و عشق به من باز می گردد... از: مریم ملک دار برگرفته از کتاب: نام دیگر حوا
-
رسالت دیگری در میانه نیست
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 10:23
از تو با عطرها وُ آینهها از تو با خنیاگران دوره گرد از تو با بلوغ پسکوچهها از تو با تنهایی انسان از تو با تمام نفسهای خویش سخن خواهم گفت! تو را به جهان معرفی خواهم کرد تا تمام دیوارها فرو ریزند و عشق بر خرابههای تباهی مستانه بگذرد! رسالت دیگری در میانه نیست! من به این رباط آمدهام تا تو...
-
مرز میان من و تو
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 07:35
تنها مرز میان من و تو تکه پارچه ای ست... دکمه ی اولت را باز کن حواس شعر که پرت شد لشکر بوسه را برای فتح سرزمین تنت تجهیز کرده ام . از: شهریار شفیعی
-
پیلهی دستان تو
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 07:34
برای پروانه شدن پیلهی دستان تو کافیست... من را محکمتر در آغوش بگیر. از: مریم ملک دار
-
پیوند آهنگ و رنگ
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 07:32
... گاه، صدایی که به گوش می رسد ، انگیزه ای نزدیک برای رنگ پذیرری دارد. باد می پیچد و برگ های خزانی را می پیماید . بنگرید، پیش روی ما جنبش (تلاطمی) است از رنگ. اینک اگر دیده فروبندیم، دور نیست که همان همهمه ی باد را به رنگ همان برگهای خزان دریابیم و یا نسیمی که بر چمنی سبز بگذرد. میّسر تواند بود که در پرتو همسایگی...
-
عاشقت نیستم!
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 10:12
عاشقت نیستم ! حتی اگر به شیشه آبی که هر روز بی لیوان سر می کشی حسادت کنم ! یا به هر شی مسخره ای که از من به تو نزدیک تر است ! از: علی درویش + فکر کنم این شعر رو باید بیش از یک بار بخوانید تا منظور شاعر و لحن شعر رو بدرستی درک کنید. برای من که اینطور بوده! :)
-
مراسم کتابخوانی
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 10:09
تنم را بکشم به لبهات میسوزم؟ یا آب میشوم؟ بگذار برات کتاب بخوانم بنشین اینجا کتاب را بگیر توی دستهات ورق بزن دستم را دورت حلقه میکنم از بالای شانهات کتاب نفس میکشم لای موهات ورق بزن . اگر توی گوشت گفتم دوستت دارم و فرار کردم چی؟ از پلههای کودکی بالا میآیم تاب میخوری در تنهایی من عاشقت میشوم نگاهت مرا مرد...
-
دروغ
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 10:05
پرندهها موجودات خوشخیالی هستند میدانند پاییز از راه میرسد میدانند باد میوزد، باران میبارد اما خاطراتشان را میسازند ... پرندهها همهچیز را میدانند .. اما، هر پاییز که میشود قلبشان را برمیدارند و به بهار دیگری کوچ میکنند... دنیا آنقدرها هم کوچک نیست که بتوانی صداها را به خاطر بسپاری و یادت بماند که در...
-
هیچ چیزی از تو نمیخواستم...
شنبه 13 مهرماه سال 1392 09:20
هیچ چیزی از تو نمیخواستم عشق من ! فقط میخواستم در امتداد نسیم گذشته را به انبوه گیسوانت ببافم تار به تار گره بزنم به اسطورههای نارنجی که هنگام راه رفتن ستارههای واژگانم برایت راه شیری بسازند میخواستم سر هر پیچ یک شعر بکارم بزنی به موهات که وقتی برابر آینه میایستی هیچ چیزی جز دستهای من بر سینهات دل دل نکند...
-
دستانم بوی گل می داد
شنبه 13 مهرماه سال 1392 08:50
دستانم بوی گل می داد به جرم چیدن گل به کویر تبعیدم کردند و یک نفر نگفت شاید گلی کاشته باشد ... از: سینا به منش ---------------------------------------------------------- + در بیش از 500 هزار سایت و وبلاگ این شعر به نام "چه گوارا" یا "دکتر شریعتی" منتشر شده است، اما این شعر در سال 72 توسط سینا بهمنش...
-
کمترین تحریری از یک آرزو
شنبه 13 مهرماه سال 1392 08:47
کمترین تحریری از یک آرزو این است آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی ... در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است . کمترین تصویری از یک زندگانی، آب، نان، آواز، ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز ......