کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

گفتم که می روم

گفتم که می روم

می روم

دور شدنم را می بینی

می بینی

از انتهای افق خواهم گذشت

خواهم گذشت

از سرزمین های غریب

که نشانی از ردپای تو ندارند

از اقیانوس ها

که بوی تنت را نشنیده اند

از جنگل

که نمی توانند مثل تو

مرا در خود گم کنند

 

خواهم رفت

آن‌قدر دور خواهم رفت

که دور ِ زمین از زیر پایم بگذرد

تا ببینی باز

روبه‌روی تو ایستاده‌ام!

 

"شهاب مقربین"

 

از کتاب: سوت زدن در تاریکی


نامه هایی که خواننده ندارند - 2

خلسه ی عمیقی ست نبودنت. هر تلاشی برای بیداری می کنم به نتیجه نمی رسد! بوسه هایم را پاکت به پاکت پست می کنم، نامه هایم برگشت می خورند! تو از هیچ کجای ذهنم مدام متولد می شوی و می میری و من درد بدنیا آمدن و مردنت را هر روز در کسری از ثانیه تجربه می کنم! درد هایم از شمار انگشت های دستت فراتر می روند و به انگشت انگشتری ات که می رسند، می گریند. کمی نگاهم کن، موهایم سیاه تَر از موهای دختران مشرق است. عطر تنم به عطر های فرانسوی طعنه می زند و پوست تنم... فراموش کن...! این همه کلمه نوشتم که بگویم: نامه هایی که خواننده ندارند یعنی ... نامه هایی که تو را ندارند!

 

"روشنک آرامش"

از دفتر: نامه هایی که خواننده ندارند


تمام چیزی که در دلم هست

تمامِ آن چیزی که درباره‌ی تو در سرم هست
ده‌ها کتاب می‌شود
اما تمام چیزی که در دلم هست
فقط دو کلمه است:
"دوستت دارم".

"ویکتور هوگو"

 

مرا تنگ در آغوش بگیر

مرا تنگ در آغوش بگیر

آن چنان

که کسی نتواند

مرا از تــو جدا کند

مرا سخت ببوس

میانه ی این آغوش های آسان

مرا میان حجاب گیسوانت پنهان کن

مرا بپوش

از چشم های بی پروا

مرا غرق کن

در تلاطم آغوشت ...

آنچنان که از تو

به هیچ ساحلی نرسم!

 

"علیرضا اسفندیاری"

یک تکه هایی از خودت را بگذار برای من

یک تکه هایی از خودت را بگذار برای من

همان هایی که دوستشان نداری

هیچ کجا همراهت نمی‌بری

همان هایی که پنهان‌شان می‌کنی بین لباس‌ها

آویزان می‌کنی به چوب رختی

همان هایی که مدتهاست قاب کرده ای به دیوار

کنار ساعت قدیمی پدربزرگ که سال‌هاست خاک می‌خورد

همان تکه های ناجور که وصل تنت نمی‌شود...

 

همان ها را بگذار برای من

این تکه ها شبیه توست

شبیه کسی که رفتن نمی‌دانست

این تکه ها نمی‌روند

می‌مانند کنار من

تا باهم خستگی دَر کنیم

با یک چای داااغ

وسط زمستان رفتنت...

 

"عاطفه حاجی"


نان و نمک

به حرمت نان و نمکی

که باهم خورده ایم...

نان را تو ببر

که راهت بلند است و طاقتت کوتاه،

نمک را بگذار برای من.

می خواهم این "زخم"،

تا همیشه تازه بماند...!

 

"پرویز محمدی"

بگذار لب هایت برای بوسیدن باشد

بگذار

لب هایت

برای بوسیدن باشد...

چشم هایت

به اندازه ی کافی

حرف برای گفتن دارد!

 

"پرویز محمدی"


به تو اندیشیدن سکوت من است

به تو اندیشیدن سکوت من است
عزیزترین، طولانی ترین و طوفانی ترین سکوت
تو درونم هستی، همیشه
همچون قلبی که ندیده ام
همچون قلبی که به درد می آورد
همچون زخمی که زندگی می بخشد.

"روبر دسنوس"

(شاعر فرانسوی)


تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
 که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
 غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست.


"محمدعلی بهمنی"


دارم به دست‌های تو می‌رسم

دارم به دستت می‌رسم

مثل نامه‌ای که لای کوله‌ای پیر جا مانده بود

یا راهی که سخت بود وُ برگشت خورده بود

دارم به دست‌های تو می‌رسم

مثل بادبان‌هایی که به نیزه‌های دُن کیشوتی می‌رسند،

که پاره شوند، که رها شوند

مثل ماهی‌یِ سیاه صمد

که دل به دل نهنگ می‌زند

و در آب‌های آزاد نفس می‌کشد

دارم به دستت می‌رسم!

مثل من که به دست‌های تو می‌رسد

از آن بالا می‌رود، خدا می‌چیند

تو را می‌بوسد

وَ آرام می‌میرد..!

 

"افشین صالحی"

 

از کتاب: کاش جایی بود، که نبود


نامه هایی که خواننده ندارند - 1

برهنه و بی حس تملک، راه گم کرده ام به سمت خیال تو... خسته نمی شوی از صدا زدنم؟ مگر نمی دانی این آغوش نه زمستان می شناسد نه پاییز! فقط تابستانی سوزان است! زیر سایه ی نفس های تو. آرام بگیر قلب من. این تپیدن ها دردی از دلتنگی دوا نمی کند. بعضی آدم ها تابستان را دوست ندارند. تابستان که می شود می روند ییلاق تن های خنک! تو همیشه تابستانی! صبر کن... شاید روزی مردی از غرب دور، -که یخ زده است از خنکای پاییز- دلش را به گرمای آغوش تو ببندد...!

 

"روشنک آرامش"

 (نامه هایی که خواننده ندارند)


 

هیچ کس شبیه تو نیست

حتی یک نفر در این دنیا
شبیه تو نیست...
نه در نفس کشیدن،
نه در نفس نفس نفس زدن،
و نه از قشنگی...

 نفس مرا بند آوردن!!

 

"عباس معروفی"

زندان کوچک تو

در زندان کوچک تو
سردی دیوارها
به چشمانت
رنگ آسمانی می بخشد

دیری است که عشقی از تو
در من نمانده
در زندان کوچک تو
ما شبیه پروانه ها هستیم
و برای گریز از یکدیگر
به شیشه های پنجره کوبیده می شویم

من برای نجات خویش
گلهای اتاقت را
آب می دهم
عطر آن ها
سردی لب های تو را دارد.

"واچاگان پاپویان"

 

برگرفته از وبلاگ: ققنوس کبود


گریه

و از تمام تو

تنها "شب" برایم مانده است

و چشم هایم

که خیالت را بهم می بافند

در این تاریکی

نمی توان رمان های عاشقانه خواند

و آرام گرفت

از چشم های سیاهم همین بر می آید

که پشت پلک هایم پنهانت کنم

گریه کنم..

       گریه کنم..

                 گریه کنم...

 

"امیرمحمد مصطفی زاده"

در هوای تو

هر روز

به دار می آویزند مرا

خاطراتی که از تو دستور می گیرند!

 

خاطراتی که مُدام

صندلی را از زیر پایم می کشند!

اما نمی دانند که من

نمی میرم!

نمی میرم!

فقط در هوای "تو" معلّق می مانم...

 

"مینا آقازاده"

تو بر لب‌هایم خفته بودی

دیروز
یک سال تمام
در جست‌وجویت بودم
اما تو بر لب‌هایم خفته بودی
بعد، اشتباهاً
لب‌هایم را به بهار دوختم
چشم‌هایم را به باران
قلبم را به گل
و تو
با سپیده‌ی صبح
شبنم شدی و به درونم غلتیدی
تا گلی که در اعماق قلبم بود
پژمرده نشود.

"واچاگان پاپویان"

(شاعر ارمنستانی)

 

این بار زنده می‌خواهمت

این بار زنده می‌خواهمت

نه در رویا، نه در مجاز

این که خسته بیایی

بنشینی در برابرم

در این کافه‌ پیر

نه لبخند بزنی

آن‌گونه که در رویاست

و نه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم!

 

صندلی‌ات را عوض کنی

در کنارم بنشینی

سر خسته‌ات را

روی شانه‌ام بگذاری

و به جای دوستت دارم

بگویی:

گم کرده ام تو را! کجایی؟

 

"آ.کلوناریس" (شاعر یونانی)

ترجمه: احمد پوری


زخم و قلب

زخمی اگر بر قلب بنشیند،

تو، نه می توانی زخم را از قلبت واکنی،

نه می توانی قلبت را دور بیاندازی!

"زخم" تکه ای از "قلبِ" توست،

زخم

و قلبت

یکی هستند!

 

"محمود دولت آبادی"

 

از کتاب: جای خالی سلوچ / نشر چشمه

از درد های کوچک است که آدم می نالد

از درد های کوچک است که آدم می نالد

وقتی ضربه سهمگین باشد،

لال می شوی ...!

 

"ژان دلابرویه"

آدم ها یک بار عمیقا عاشق می شوند

آدم ها

یک بار عمیقا عاشق می شوند.

چون فقط یک بار نمی ترسند

که همه چیز خود را از دست بدهند؛

اما بعد از همان یک بار

ترس آنها آنقدر عمیق می شود

که عشق دیگر دور می ایستد!

 

"آلبر کامو"

 

 

+ آلبر کامو (فرانسوی: Albert Camus; زادهٔ ۷ نوامبر ۱۹۱۳ - درگذشتهٔ ۴ ژانویه ۱۹۶۰). نویسنده، فیلسوف و روزنامه‌نگار فرانسوی بود. او یکی از فلاسفهٔ بزرگ قرن بیستم و از جمله نویسندگان مشهور و خالق کتاب بیگانه و برنده جابزه نوبل ادبی است.