کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

در من همیشه تو بیداری

در من همیشه تو بیداری
ای که نشسته ای به تکاپوی خفتنِ من
در من
همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
ای چشم های گیاهانِ مانده در تن خک
کجای ریزش باران شرق را خواهید دید؟
اینک

میان قطره های خون شهیدم
فوج پرندگان سپید
با خویش می برند
غمنامه ی شگفت اسارت را
تا برج خون ملتهب بابک خرم
آن برج بی دفاع.

 

"خسرو گلسرخی"


شال سبز

که ایستاده به درگاه ... ؟
آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار
بر گونه های تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است... ؟
در رزیش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه ی تو از چیست؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
در چشم من
همیشه زمستان است.

 

"خسرو گلسرخی"


نشانی چشمهای تو

وقتی به بچه های جهان یاد دادم اسمت را هجی کنند

دهان‌شان به درخت توت بدل شد

تو، عشق من!
وارد کتاب های درسی و جعبه های شیرینی شدی.

تو را در کلمات پیامبران پنهان کردم
در شراب راهبان

در دستمال های بدرقه
آیینه های رویا

چوب کشتی ها...

وقتی به ماهی ها نشانی چشم‌هات را دادم

نشانی ها را از یاد بردند

وقتی به تاجران مشرق زمین

از گنج های تنت گفتم

قافله های روانه به سوی هند برگشتند

تا عاج های سینه‌ی تو را بخرند

وقتی به باد گفتم

گیسوهای سیاهت را شانه کند

عذر خواست که عمر کوتاه است

و گیسوهای تو بلند

 

"نزار قبانی"

(ترجمه رضا عامری)

 

از کتاب: صد نامه عاشقانه / نشر چشمه / چاپ چهارم بهار 1395 (چاپ اول 1388)

 

 

جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟

روزی نو

آغازی نو

جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟

تا در سپیده های تو پهلو گیرم

عطر گل شب بو کجایی؟

دلم می خواهد

چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی

آسمان آب شده در تنگ بلورین من

موجی کف بر لبم

که به اشتیاق تو تا ساحل می دوم

و لب پر زنان به بستر خود می روم

بی آنکه تو را ببینم

روزی تو

آغازی نو

جغرافیای خانه ی من، کجایی؟

 

"شمس لنگرودی"


بهار آورده‌ام ...

در زمستانی که بی‌هنگام آمده بود
و ابرهایی که ناغافل،
تو
بهار را به پنجره‌ام هدیه کردی
و ماه مهربان را
به دست‌هایم.
حالا کجا مانده‌ای
دوباره بیایی کنار پنجره‌ام
بگویی: سلام،
بهار آورده‌ام، نمی‌خواهی؟!

 

رضا کاظمی "

 

 

بیست و نهمین نمایشگاه کتاب تهران، غرفه انتشارات مهر نوروز، 19 اردیبهشت 1395

از راست به چپ:

آرش ناجی، افشین صالحی، نیما اسماعیلی، محسن حسینخانی، رضا کاظمی و مهدی اشرفی


این پرنده در این قفس تنگ نمی خواند

پرپرواز ندارم

اما

دلی دارم و حسرت درناها

و به هنگامی که مرغان مهاجر

در دریاچه ی ماهتاب

پارو می کشند

خوشا رها کردن و رفتن

خوابی دیگر

به مردابی دیگر

خوشا ماندابی دیگر

به ساحلی دیگر

به دریایی دیگر

خوشا پر کشیدن

خوشا رهایی

خوشا اگر نه رها زیستن

مردن به رهایی!

آه!

این پرنده

در این قفس تنگ

نمی خواند.

 

"احمد شاملو"

 

از مجموعه: آیدا، درخت خنجر و خاطره / شعر: شبانه

 

گوشه تنهایی

شب اگر باشد و

مـِی باشد و

مـن باشم و تـو

 

به دو عـالـم ندهم

گوشـه‌ی تنـــهایی را ...

 

"حسین منزوی"


در میان من و تو فاصله هاست

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دست‌های تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

چشم‌های تو

به من می بخشد شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی


"حمید مصدق"


(متن کامل شعر در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...

این روزها به آرامی دوستت دارم

این روزها

به آرامی دوستت دارم

جوری کنار تو می آیم

مبادا که ناز خوابِ شیرینت بیاشوبد

کابوس شود

وَ بترسد

طوری سلام می کنم

مبادا که فکر قشنگت

خش گیرد وُ

او را بد بیند

 

این روزها

به آرامی دوستت دارم

وقتی نگاهت می کنم

که حوصله‌ ات پیش کسی نباشد

حواست پرت شود

برنجد از

کسی که برایت اوست

 

این روزها

من،

به آرامی دوستت دارم!

 

"افشین صالحی"

 

از کتاب: کاش جایی بود؛ که نبود! / انتشارات مهر نوروز / چاپ اول 1394

 

بیست و نهمین نمایشگاه کتاب تهران، همراه با افشین صالحی و محسن حسینخانی عزیز


دستت مثل یک شعر سیاسی گرم است

...

تنها تو وقتی صدا می زنی

نامم دهان به دهان می چرخد

ماه کامل می شود

و با ده انگشت می تابد.

بلبلی پشت سنگ می خواند

با رگه هایی از طلا.

 

دستت

مثل یک شعر سیاسی گرم است.

 

"غلامرضا بروسان"

 

از کتاب: مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است / انتشارات فرهنگ تارا / چاپ پنجم 1394

--------------------------------------


پی نوشت:

+ برای نمایشگاه کتاب امسال اگر بخوام شاعر و یا کتابی را معرفی کنم، کتابهای زنده یاد بروسان را به همه دوستان توصیه می کنم. نمایشگاه سال قبل کتاب "در آب ها دری باز شد" را گرفتم که یکی از بهترین انتخاب‌هایم بود و امسال هم کتاب "مرثیه ..." یکی از بهترین‌هاست. از انتشارات تارا خبر ندارم اما من این کتاب را از غرفه نشر مروارید تهیه کردم.

++ البته هنوز فرصت نشده خیلی از کتابهایی را که خریدم ورق بزنم. اما کتاب بروسان اگر بهترین نباشد، قطعا یکی از بهترین‌هاست.

+++ سایر آثار منتشر شده و زندگی نامه غلامرضا بروسان: اینجا


تو را در کوهستان به خاطر می آورم

تو را در کوهستان به خاطر می آورم

به هنگام در به دریِ باد

وقتی پلی را از جا می کند

در اتاقی کوچک، به اندازه ی کف دست

و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است.

تو را به هنگام باریدن باران

-حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب می کند-

تو را در مه

وقتی که به رود نزدیک می شود

چون پیغامی خونین به خاطر می آورم

و سنگ‌ها

سعی می کنند خونت را پنهان کنند .

 

"غلامرضا بروسان"

 

از کتاب: یک بسته سیگار در تبعید


یاد تو

امروز که اینجا آفتابی بود

بیشتر از همیشه یاد تو بودم.

نه به خاطر خورشید زیبایش

یا دلچسبی  گرمایش؛

یا به خاطر اینکه تعطیلی بود و

من تمام روز لم داده بودم و کتاب می خواندم؛ نه

به یاد تو بودم به خاطر تمام حرف هایی که می شد

با تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد؛

به خاطر صدای تکه های یخ لیوان شربتی که برایت می ریختم؛

به خاطر تمام عکس هایی که می گرفتم

تا سال‌ها بعد در یک آلبوم جلد چرمی سبز رنگ نشانت دهم

به خاطر شعر... این شعر.

می بینی؟

نزدیک بودن، زیاد هم دور نیست...

 

"نیکى فیروزکوهى"

 

یک روز از فکر کردن به تو دست می کشم

یک روز از فکر کردن به تو دست می کشم

می روم سراغ کارهای ناتمام

شعرهای نگفته

نشست و برخاست با سایه ها

خیابان گردی های بی سلام.

کارهایم که تمام شد

من می مانم و یک عالمه وقت

من می مانم و تحمل ثانیه های سخت!

آن وقت می نشینم و

سر فرصت

به تو فکر می کنم.

 

"مریم نوابی نژاد"

از کتاب: یک جنگل مداد حرف داشتم اگر... / نشر مروارید / چاپ دوم 1393



در سرزمینی که عشق آهنی ست

...

در ژرف تو
آینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد
و دستان تو محلولی ست
که انجماد روز را
در حوضچه ی شب غرق می کند.

ای صمیمی
دیگر زندگی را نمی توان
در فرو مردن یک برگ
یا شکفتن یک گل
یا پریدن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم.

آیا شود که باز درختان جوانی را
در راستای خیابان
پرورش دهیم
و صندوق های زرد پست
سنگین
ز غمنامه های زمانه نباشند؟
در سرزمینی که عشق آهنی ست
انتظار معجزه را بعید می دانم!

...

پرندگان همه خیس اند
و گفتگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس اند
در سرزمینی که عشق کاغذی است
انتظار معجزه را بعید می دانم!

 

"خسرو گلسرخی"


 

 

درباره شاعر:

خسرو گلسرخی (زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت - درگذشت ۲۹ بهمن ۱۳۵۲) شاعر و نویسنده مارکسیست بود. او در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود. گلسرخی از جمله روشنفکران آن دوران بود که از جنبش‌های چریکی حمایت می‌کرد. گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شدند. گلسرخی در دادگاهی که به صورت زنده پخش شد از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود دفاع کرد. با حکم دادگاه او و کرامت‌الله دانشیان اعدام شدند. گلسرخی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن شده است. پس از انقلاب مجموعه اشعاری از او با نام «خسته‌تر از همیشه» و «ای سرزمین من» منتشر شد.

 درباره خسرو گلسرخی بیشتر بخوانید: ویکی پدیا


رویش ناگزیر

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام

و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم‌دار است

با ریشه چه می کنید؟

 

گیرم که بر سر این بام

بنشسته در کمینِ پرنده ای

پرواز را علامت ممنوع می زنید

با جوجه های نشسته ی در آشیانه چه می کنید؟

 

گیرم که باد هرزه ی شب‌گرد

با های و هوی نعره ی مستانه در گذر باشد

با صبح روشنِ پُرترانه چه می کنید؟

 

گیرم که می زنید

گیرم که می بُرید

گیرم که می کشید

با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟

 

"شهریار دادور" (استکهلم)


از کتاب: از ارتفاع قله ی نام و ننگ

انتشار: ژانویه ی 1990 ـ  1368

 

منبع: وبلاگ شاعر www.bizavaal.blogfa.com

--------------------------------------------

+ این شعر در اغلب سایت ها و وبلاگها به نام خسرو گلسرخی و یا حتی شاملو و ... ثبت شده است که اشتباه می باشد.

برای اثبات این مدعا رجوع شود به صفحه ترانه شناسی داریوش (سایت ویکی پدیا) و همچنین کامنت دوست عزیزم آقای بهرام محمودی در ذیل همین پست.

با سپاس از جناب محمودی عزیز

-------------------------------------------

+ این شعر توسط داریوش اقبالی در ترانه "بغض"، آلبوم "بچه های ایران" دکلمه شده است.

دانلود آهنگ "بغض" داریوش


هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست

هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست
تلفن همراهت را
همیشه روی ضربان قلب من کوک کن
بی تو
هیچ فردایی
آمدنی نمی شود!

"
روشنک آرامش"


از کتاب: هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست / نشر کوله پشتی

 

 

+ بیست و نهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، نشر کوله پشتی، سالن A1 ، راهروی ٦، غرفه های ١١و٤٣


سلام، من عاشق تو‌ام!

سلام

من،

عاشق تو‌ام

عاشق تو،

علاقه‌ی خوبم!

 

این عاشقانه مبارکت باشه

این روز به شادی، به خیر و خوشی

به دور از دردِ دوری وُ

زخم دورویی باشه

برای تو این روز آسمان را آرزو دارم

به هر هوایی که دوست داری

زمین را

به هر رویِشی که آرزو داری

 

و برایِ خودم،

تو را آرزو می‌کنم!

 

می‌دانم

حتمن می‌گویی عاشقانه که روز سرش نمی‌شود

سال نمی‌فهمد

تو که خوب می‌دانی

هر روز در همین سطرها

در همه‌ی خواب‌ها

و درخیال من جاری هستی

درسطرهایی که برای تو نامه می‌نویسم

شعر می‌خوانم

درخواب‌هایی که کنار تو می‌خوابم

کنار من بیدار می‌‌شوی

و درخیالی که

زنده‌ام

زنده‌گی می‌کنم

و من ..

شاید که در سفرهای تو باشم!

 

بیخیال

نگران نباش

گفتم این روز بهانه‌ای باشد

برای دوباره سلام

دوباره دوستت دارم مدام

که شاد باشی

که نگران من نباشی

گفتم،

کسی پرسید بگویی که گفت

که نوشت

که گفت وُ نوشت وُ خواند:

 

سلام!

علاقه‌ی خوبم

علاقه جان من، می‌دانی

من،

عاشق تو‌ هستم.

 

"افشین صالحی"


آموزگار شعر

با یاد شاعر عشق و صلح، نزار قبانی:


این روزها پُرم از آواز کبوتران غرناطه
پر از پروازِ عصفورهای دمشقی
پر از آوازِ تنبورهای شامی
این روزها پرم
از نزار قبانی !
عینکی از شعرهای تو بر چشم گذاشته ام
و به کشف جهان رفته ام
به جهانی دیدنی
و دوست داشتنی!
از تو آموخته ام
که پرنده بی امید نمی خوانَد
و عشق پشت چراغ قرمز نمی ماند!

ای آموزگارِ روزگار من !
ای زار و نزار من !
کجا رفتی که بعد از تو
قصه ها تمام شدند
و شهرزاد خودکشی کرد !

 

"یدالله گودرزى"


+ با تشکر از خانم لیلا ریاحی برای ارسال شعر


زیبایی می تواند بی رحم باشد

سه شعر از خانم روشنک آرامش:

 

1)

تو را می شود جور عجیبی دوست داشت

آن‌قدر که در حافظه ی هیچ انسانی نگنجد

تو را می شود

آن‌قدر عمیق دوست داشت

که سنگی برای پیمودنش

هزار سال راه طی کند!

 

2)

زیبایی می تواند بی رحم باشد

درست شبیه چال ظریف گونه ی چپ تو

وقتی عمیق می خندی!

 

3)

دل‌تنگم شو

به دیدنم بیا...

معلوم نیست این روز های عاشقی

تا کجا به تقویم وفادارند!

 

"روشنک آرامش"

 

از کتاب: اشک هایم دریا را خیس می کنند / انتشارات الف



+ بیست و نهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، غرفه شماره 17، سالن ملل، نشر ادبی الف

 

تمام نام‌ها

بی هیچ نام

می آیی

اما تمام نام های جهان باتوست

وقت غروب نامت

دلتنگی ست

وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی

نام تو وسوسه است

زیر درخت سیب نامت

حواست

و چون به ناگزیر

با اولین نفس که سحر می زند

می گریزی

نام گریزناکت

رویاست...

 

"حسین منزوی"

 

از کتاب: ترمه و تغزل – برگزیده شعر حسین منزوی

انتشارات روزبهان / چاپ هشتم / بهار 94