«بهترین شعرهایی که خواندهام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-
درباره من
نام: نیما، .....................................................
متولد: 9 اسفند 54، ........................................
محل سکونت: تهران، .......................................
وضعیت تاهل: متاهل .......................................
ایمیل: nima_m406[at]yahoo[dot]com
...................................................................
در میان باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی من، چرا که در این کوچه ها تنها پروانه ها قدم می گذارند که رقص شاپرکها را به وادی عشق تنها به عشق هایی مثل تو تقدیم کنند. و به راستی که عجب رنگارنگ شدن از طبیعت عشق قشنگ است...
...................................................................
ادامه...
از وقتی این پستو گذاشتین تا امروز بیش از بیست بار خوندمش..... آدمو قانع میکنه...
ستاره
سهشنبه 11 خردادماه سال 1395 ساعت 10:58 ق.ظ
اگر عاشق کسی دیگر شوم دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام کمی خسته ام ، کمی شکسته کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام
اُزدمیر آصاف
فرزانه
سهشنبه 11 خردادماه سال 1395 ساعت 05:56 ق.ظ
شاهد مرگ ِ غم انگیز بهارم ، چه کنم ؟ ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم ؟
نیست از هیچ طرف ، راه ِ برون شد ز شبم زلف افشان تو گردیده حصارم ، چه کنم ؟
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته این ایل و تبارم ، چه کنم ؟
من کزین فاصله ، غارت شده چشم توام چون به دیدار تو افتد سر و کارم ، چه کنم ؟
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است میله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟!
از وقتی این پستو گذاشتین تا امروز بیش از بیست بار خوندمش.....
آدمو قانع میکنه...
اگر عاشق کسی دیگر شوم
دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام
کمی خسته ام ، کمی شکسته
کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام
اُزدمیر آصاف
شاهد مرگ ِ غم انگیز بهارم ، چه کنم ؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم ؟
نیست از هیچ طرف ، راه ِ برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم ، چه کنم ؟
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته این ایل و تبارم ، چه کنم ؟
من کزین فاصله ، غارت شده چشم توام
چون به دیدار تو افتد سر و کارم ، چه کنم ؟
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟!
چگونه از یادم می روی
وقتی هر صبح
خورشید با گرمی دست های تو
مرا از خواب بیدار می کند
وقتی گنجشک ها
از پشت پنجره یک ریز
تو را صدا می زنند
چگونه از یادم می روی
وقتی گل های توی گلدان
هنوز عطر دست های تو را می دهند
وقتی ساعت روی دیوار
روی پنج و بیست و هفت دقیقه
رفتن تو مرده است
چگونه از یادم می روی
وقتی در روز های بارانی
با من در کوچه ها قدم می زنی
وقتی گمان می کنم
تمام این ها خیال است
تو دستانم را می فشاری
نه ، تو هرگز
از یاد نرفته ای
من جای تو خود را از یاد برده ام
و تنها با تو زیسته ام
آری
تنها با تو
ای یار
ای یگانه ترین ...
((محمد شیرین زاده))