کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

تنها عشق تو ...

درحال مرگ

همچنان که سرما در بَرَم می گرفت

دانستم که از تمام زندگی، تنها تو را،

تنها تو را پشت سر، جا گذاشته ام

دهانت روز و شبم

و پوستت یک جمهوری

که دولتِ بوسه های من، بنیانش نهاد.

در حال مرگ، کتاب ها و قلم ها

چونان گنجینه هایی بودند که بی تابانه پایان می گرفتند

و آن خانه ای که ما

من و تو، دستادستِ هم ساخته بودیم

از میانه رفت و هر چیزی رنگ نابودی گرفت

مگر چشمانِ تو

تنها نگاه توست در برابر این همه پوچی

تنها تلألو توست در برابر این همه خاموشی

و تنها عشق توست که سایه ها را در پشت نگه می دارد.

 

"پابلو نرودا"

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره به آن مشو که می می نخوری

صد لقمه خوری که می غلام است آن را

 

"خیام"

--------------------------------------------------------

28 اردیبهشت ماه، سالروز بزرگداشت حکیم عمر خیام، پدر رباعی در ادبیات فارسی، شاعر، منجم و فیلسوف ایرانی بر تمام ایرانیان گرامی باد.

--------------------------------------------------------


آرامگاه خیام در باغ امامزاده محروق نیشابور

+ لازم به ذکر است که این آرامگاه زیبا را طراح و معمار برجسته ایرانی، پروفسور هوشنگ سیحون در سال ۱۳۳۸ ه.ش مبتنی بر اصول ریاضی و مثلثاتی خیامی، محاسبه و طراحی کرده است.

***

زندگی نامه خیام:

عمر خیام نیشابوری (نام کامل: غیاث‌الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری) (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی در نیشابور - درگذشته ۱۲ آذر ۵۱۰ خورشیدی در نیشابور) فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و رباعی سرای ایرانی در دورهٔ سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است و لقبش «حجةالحق» بوده‌است؛ ولی آوازهٔ وی بیشتر به واسطهٔ نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آن‌که رباعیات خیام را به اغلب زبان‌های زنده ترجمه نموده‌اند، ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب‌زمین گردیده‌است.

یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، که در دورهٔ سلطنت ملک‌شاه سلجوقی (۴۲۶ - ۴۹۰ هجری قمری) بود، دانست. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعات‌اش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضی‌دانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرده‌است.

رباعی را نخست رودکی پدید آورد، اما رباعیات خیام در ادب فارسی سیمایی متمایز دارد که شالوده اصلی آنها اندیشیدن به راز هستی و دچار حیرت شدن است.

(منبع: ویکی پدیا)

زیبایی

اشک های تو

شانه ام را خیس می کند

و زخم سال های پیش را می سوزاند

در تو کدام رودخانه می گرید

و ماهی در آستین کدام رود

در تو

روشنایی عجیبی

که درختان سیب را بارور می کند

و دریایی که هنوز

در گوش دکمه های تو می خواند

زیبایی تو

همیشه چیزی را از قلم می اندازد

 

"غلامرضا بروسان"

--------------------------------------------------------


+ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﻴﻤﺘﻲ "ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ" ﺑﺎﺵ...
ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺍﺕ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻋﺮﺽ "ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺖ" ﺑﺎﺷﺪ!

من در جریان زندگی نیستم

من در جریان زندگی نیستم،

تو در جریان باش !

که دارم با نسیم

جغرافیای صورتت را لمس میکنم،

کاش بودی

 

"کامران رسول زاده"


از کتاب: «فکر کنم باران دیشب مرا شسته, امروز توام»

 

تو نیامدی

صبح
سوار بر قطار ستارگان سحرگاهی از راه رسید
تو نیامدی
گنجشک های منتظر
دور خانه ی من نشستند
و به هر سایه به خود لرزیدند
تو نیامدی

شعر از دلم به دهانم
از لب هایم به دلم پر کشید
تو نیامدی

آفتاب
از سر سروها به انتهای خیابان سر کشید
تو نیامدی.

مه میداند
که باید برخیزد
و به خانه ی خود بیاید
در سینه ی من.

 

"شمس لنگرودی"

جهان برای من با میلاد تو آغاز شده

جهان برای من

با میلاد تو آغاز شده

و برگهای تقویم تنها

دیوارهایی فرضی است

که فاصله را یادآوری می کنند

تا باور کنیم بی آغوش

عشق

افسانه ای بیش نیست

 

اما حالا که دوباره میلاد توست

بیا با هم دیوانگی کنیم

مثلا من ماه را جای تو می بوسم

و تو با قاصدکی برای چشمانم لبخند بفرست

بعد با هم به ریش تقویم و دیوارهایش میخندیم

تنها خدا می داند

هر بار که می خندی

دیوارها کابوس آوار می بینند

 

"گیلدا ایازی"

سرانگشتانت شکوفه می دهند

سرانگشتانت شکوفه می دهند
تا من ببویمشان
و دست هایت به لب هایم آب
تا زنده بمانم
چون مادری به کودک خویش.
آه انگشتانت
آنها حتی قلب مرا شخم زده اند
و اکنون قلبی سوخته ام
آنگاه که تو
حجم خالی آغوشم را پر می کنی
قلبی سوخته
در کوزه آبی که تو می نوشانی ام.

 

"پابلو نرودا"

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . .. .،

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .


امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن

 

"پابلو نرودا"

ترجمه از: احمد شاملو

جایی که اینجا نیست

راه دوری برای رفتن ندارم

جای نزدیکی برای ماندن

و بلاتکلیفی پاهایم راه به هرجا می­برند،

تنهایی‌ام

چمدانم را برمی دارد و دنبالم می آید

همین است که کفش

کشفِ پیش پا افتاده ای می شود

چمدان

گوش سنگینی که ازاین حرف ها پُر است

و قطاری که دور می شود

شاید

شاید به سرزمین دیگری برسد

همین است

که خیابان وطنم می شود

و هرکه سراغم می آید

- به من دست نزنید آقا!

آوارگی واگیر دارد

یکی بیاید

سیگاری میان لب هایم روشن کند

از خانه که بیرون می آمدم انگشتانم را جا گذاشتم

گذاشتم مشق های دخترم را بنویسند

وقتی از مدرسه برمی­گردد

و سراغِ لانه ی خالیِ پشت پنجره می رود

یکی بیاید

پیش پایم را ببیند

از خانه که بیرون می آمدم چشم هایم را جا گذاشتم

گذاشتم در انتظار پرستوی کوچکی باشند

که امسال هم از کوچ جا خواهد ماند

یکی بیاید

بگوید اگر غیر از اینجا جای دیگری نیست،

قطاری که دور می شود

چرا دور می شود؟

 

"لیلا کردبچه"

از مجموعه: کلاغمرگی

تنهایی، تلخ ترین بلای بودن نیست

باید باور کنیم
تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خسته‌ای
که در خلوت خانه پیر می شوی...
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی می بریم
که تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!

از: چارلز بوکوفسکی

------------------------------------------------------



+ هاینریش چارلز بوکوفسکی (به انگلیسی: Henry Charles Bukowski) (۱۹۲۰ -  ۱۹۹۴) شاعر و داستان‌نویس آمریکایی بود.

چارلز بوکوفسکی  در سال ۱۹۲۰ میلادی از مادری آلمانی و پدری آمریکایی-لهستانی در آندرناخ آلمان متولد شد. او بعد از سقوط اقتصاد آلمان و جنگ جهانی اول در سه سالگی همراه پدر و مادرش به آمریکا مهاجرت کرد..


پرندگان سفید

افسانه‌های هیمالایایی می‌گویند
پرندگان سفید زیبایی هستند
که همیشه در پرواز زندگی می‌کنند
آن‌ها در هوا زاده می‌شوند.
باید پرواز را
پیش از آن‌که سقوط کنند
یاد بگیرند
شاید تو نیز این‌گونه به دنیا آمده‌ای
که زمین زیرپایت مدام خالی می‌شود
شاید جاذبه‌ی زمین
علیه تو اقامه‌ی دعوی می‌کند
و احساس می‌کنی
کسی دیگر هستی.

برای کسی که در دل سقوط زندگی می‌کند
در آسمانی که زیر آسمان همگان است.

 

"جنیفر سویینی"

ترجمه‌ از: محسن عمادی

موهایت دفتر خاطرات ماست

هر چه موهایت بلندتر
عمر من بلندتر است
گیسوان آشفته روی شانه هایت
تابلویی از سیاه قلم و مرکب چینی و پرهای چلچله هاست
که به آن دعاهایی از اسماء الهی می بندم
می دانی چرا در نوازش و پرستش موهایت جاودانه می شوم ؟
چون قصه ی عشق ما از اولین تا آخرین سطر
درآن نقش بسته است
موهایت دفتر خاطرات ماست
پس نگذار کسی آن را بدزدد.

"نزار قبانی"

آرام

 دوست داشتنت
پیراهن نازکی ست
که آرام از روی بند
بر می‌دارم.

 

"غلامرضا بروسان"

----------------------------------------------------


دفتر عشق:

حالا که عشق پیله کرده است، بگذار پروانه ات شوم

سخنانی زیبا از دکتر علی شریعتی

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه می‌شود.

***

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند.

***

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری.

***

درد من حصار برکه نیست، درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است!

***

خدایا دل مرا آنقدر صاف بگردان تا قبل از پایین آمدن دستم دعایم مستجاب گردد.


"دکتر علی شریعتی"

 

تنها به من بیاندیش

هنوز بدرود نگفته ای، دلم برایت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زمانی از من دور باشی
هر وقت که کاری نداری انجام دهی
تنها به من بیاندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره چشم هایت
و دلتنگی

"جبران خلیل جبران"

بخواب تا نگاهت کنم

بخواب تا نگاهت کنم
و برای هر نفس تو
بوسه‌ای بنشانم به طعم ...
هرچه تو بخواهی

نفسم به تو بند است
بند دلم پاره می‌شود که نباشی
انگشت‌هات را پنجره کن
و مرا صدا بزن
از پشت آنهمه چشم

بخواب آقای من!
چقدر خورشید را انتظار می‌کشم
تا چشمانت را باز کنی

روی بند دلت راه می‌روم
بی ترس از افتادن
بی ترس از سقوط

یادم بده
تا من هم بگویم
که چگونه با جست و خیزهای دلم
آسایش را
از روح و روانم گرفته‌ام

روی دلت پا می‌گذارم
بی هراس از بودن
راه می‌روم روی بند
و می‌رقصم

رخت شسته نیستم با گیره‌ای سرخ یا سبز
که باد موهام را به بازی گرفته باشد
راه می‌روم روی بند

بخواب آقای من!
خدا به من رحم می‌کند
تو اما رحم نکن!

و بودن
چه هراسناک شده
بی تو
عشق من!

 

"عباس معروفی"

به سلامتی خودت بنوش

دست های تو
شادخواری سه شاعر حکیم است
که جام تلخ
در کام شیرین می ریزند
تا داستان دلدادگی مرا ببافند.

اشک های من
گریه های سه زن زیباست
که از دلتنگی ات
در قلب من
نام تو را مزه مزه می کنند
بانوی من!
جشن المکاشفه ی
سه پادشاه بزرگ
چشم های توست.
به سلامتی خودت
بنوش.


"عباس معروفی"

من خود دلم از مهر تو لرزید

من خود دلم از مهر تو لرزید, وگرنه

تیرم به خطا می رود اما به هدر, نه!

دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است

سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر, نه


با هرکه توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!

بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور

پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟


یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد

یک بار دگر, بار دگر, بار دگر ... نه!

 

"فاضل نظری"

چهل نامه کوتاه به همسرم (2)

همسفر!

در این راه طولانی ـ که ما بی خبریم و چون باد می گذرد ـ بگذار خرده اختلاف هایمان با هم، باقی بماند. خواهش می کنم!

مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی.

مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را، و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخاب مان یکی باشد، سلیقه مان یکی، و رؤیامان یکی.

همسفر بودن و هم هدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست. و شبیه شدن، دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است.

شاید «اختلاف» کلمه ی خوبی نباشد و مرا نگوید. شاید «تفاوت» ، بهتر از اختلاف باشد. نمی دانم؛ اما به هر حال تک واژه مشکل ما را حل نمی کند.

پس بگذار این طور بگویم:

عزیزمن!

زندگی را تفاوت نظرهای ما می سازد و پیش می برد نه شباهت هایمان، نه از میان رفتن و محو شدن یکی در دیگری ؛ نه تسلیم بودن، مطیع بودن، امر بر شدن و دربست پذیرفتن.

...


پس ، بانو!

بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.

بیا تصمیم بگیریم که حرکات مان، رفتارمان ، حرف زدن مان، و سلیقه مان، کاملاً یکی نشود...

و فرصت بدهیم که خرده اختلاف ها، و حتی اختلاف های اساسی مان، باقی بماند.

و هرگز، اختلاف نظر را وسیله تهاجم قرار ندهیم...

عزیز من! بیا متفاوت باشیم!

 

از: نادر ابراهیمی


نامه سی و چهارم

از کتاب: چهل نامه کوتاه به همسرم، نشر روزبهان


(متن کامل نامه در ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

از وقتی که عاشق شدم

از وقتی که عاشق شدم

فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم

فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم

و این عالی است

هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد

تو این شانس رو به من بخشیدی

متشکرم

 

"شل سیلور استاین"