باز از نهانه های طلب می لرزم
یک بوسه از میان دهانت
میل مرا به سوی تو آواز کرده است،
اما وقتی هر بوسه تو تشنه ترم می کند
شاید علاج تشنگی من،
تنها نوشیدن تمامی آن چشمه است
که از دهان کوچک تو
سر باز کرده است...
"حسین منزوی"
------------------------------------------------------------
زندگی نامه حسین منزوی:
حسین منزوی (یک مهر ۱۳۲۵ - اردیبهشت ۱۳۸۳) شاعر ایرانی است. او که بیشتر به عنوان شاعری غزلسرا شناخته شده است، در سرودن شعر نیمایی و شعر سپید هم تبحر داشت.
منزوی در سال ۱۳۸۳ بر اثر آمبولی ریوی و سرطان در تهران درگذشت و در کنار آرامگاه پدرش در زنجان به خاک سپرده شد.
و مشتاق حرف حرف نام تو باشم
مثل کودکی که مشتاق تکه ای حلواست
مدت هاست نامت
بر روی نامه هام نیست
از گرمی آن گرم نمی شوم
اما امروز در هجوم اسفند
پنجرهها در محاصره
می خواهم تو را به نام بخوانم
آتش کوچکی روشن کنم
چیزی بپوشم
و تو را ای ردای بافته از گل پرتقال
و شکوفههای شب بو احضار کنم
نمیتوانم نامت را در دهانم
و تو را در درونم پنهان کنم
گل با بوی خود چه میکند؟
گندم زار با خوشه؟
با تو سر به کجا گذارم؟
کجا پنهانت کنم؟
وقتی مردم تو را
در حرکت دستهام
موسیقی صدام
توازن گام هایم می بینند
تو که قطره بارانی بر پیرهنم
دکمه طلایی برآستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه لبم
با این همه فکر میکنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
مردم از عطر لباسم می فهمند
معشوق من تویی
از عطر تنم می فهمند
با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده
دیگر نمی توانم پنهانت کنم
از درخشش نوشته هام می فهمند به تو می نویسم
از شادی قدم هایم، شوق دیدن تو را
از انبوه گل بر لبم بوسهٔ تو را
چه طور می خواهی قصهٔ عاشقانه مان را
از حافظهٔ گنجشکان پاک کنی؟
و قانع شان کنی که خاطرات شان را منتشر نکنند؟
"نزار قبانی"
بگذار کمی از هم جدا شویم
برای نیکداشت این عشق، ای معشوق من
و نیکداشت خودمان
بگذار کمی فاصله بگیریم
چون می خواهم عشقم را بپرورانی
چون می خواهم کمی هم از من متنفر باشی
تو را قسم به آنچه داریم
از خاطره هایی که برای هر دویمان با ارزش بود
قسم به عشقی آسمانی
که هنوز بر لبهایمان نقش بسته است
و بر دستهایمان کنده ...
قسم به نامه هایی که برای من نوشته ای
و صورت چون گلت که در درون من کاشته شده
و مهری که بر گیسوانم و بر سر انگشتانم از تو به یادگار مانده
قسم به هر آنچه در یاد داریم
و اشکها و لبخندهای زیبایمان
و عشقی که از سخن فراتر
و از لبهایمان بزرگتر شده
قسم به زیباترین داستان عاشقانه زندگیمان
برو!
عاشقانه
بگذار از هم جدا شویم
چون پرندگانی که در هر فصل، از دشتها و تپهها کوچ میکنند
و چون خورشید ای معشوق من
که به هنگام غروب، تلاش میکند که زیباتر باشد
در زندگیم چون شک و رنج باقی بمان
یکبار اسطوره و
یکبار سراب باش
و پرسشی بر لبانم باش
که در پی پاسخ سرگردان است
از بهر عشقی آسمانی
که در دل و بر مژگان ما آرمیده است
و از بهر آنکه همواره زیبا بمانم
و از بهر آنکه همواره به من نزدیکتر باشی
برو!
بگذار چون دو عاشق از هم جدا گردیم
بگذار به رغم آنچه از عشق و مهر برای هم داریم از هم جدا گردیم
می خواهم از میان حلقههای اشک
به من بنگری
و از میان آتش و دود
به من بنگری
پس بگذار بسوزیم تا بخندیم
چون نعمت گریه را سالهاست
که فراموش کرده ایم
جدا شویم
تا عشق ما به روز مرگی
و شوق ما به خاکستر نشینی
دچار نشود
و غنچهها در گلدان نپژمرد
دل خوش دار ای کوچک من
که عشق تو چشم و دلم را آکنده است
و همچنان تحت تأثیر عشق بزرگ توأم
و همچنان در رویای اینم که از آن من باشی
ای تکسوار و ای شاهزاده من
اما ... من
از مهر خود بیمناکم
از احساس خود نیز
که روزی از دلبستگی هایمان آزرده شویم
از وصال و از در آغوش هم بودنمان بیمناکم
پس بنام عشقی آسمانی
که چون بهار در وجودمان به گل نشست
و چون خورشید در چشمانمان درخشید
و بنام زیباترین داستان عاشقانه روزگارمان
برو!
تا عشق ما پایدار بماند
و تا زندگانیش دراز باشد
برو!
"نزار قبانی"
دوستت میدارم!
چونان بلوطی که زخم یادگارِ عشقی برباد رفته را!
ستارهای که شب را
برای چشمک زدن!
و پرندهای اسیر
که پرندهی آزادی را!
تا رهایی به بار بنشیند،
آن سوی حیرانیِ میلههای قفس!
"یغما
گلرویی"
از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم
دفتر اول: من وارث تمام بردهگان جهانم!
--------------------------------------------------------------
+ در مورد نمایشگاه کتاب دوستان پرسیدند و پیشنهاد برای خرید کتاب.
شعر بدون شک مقولهایست سلیقهای و نام بردن از شاعری خاص کار آسانی نیست. اما به هر حال پیشنهاد های من:
از بین شاعران خارجی: نزار قبانی و پابلو نرودا را پیشنهاد میکنم. که میتوانید در نشر چشمه این کتابها را با ترجمه آقای احمد پوری پیدا کنید.
از بین شاعران داخلی: یغما گلرویی، سید علی صالحی، لیلا کرد بچه، مهدیه لطیفی، زنده یاد غلامرضا بروسان، و ...
اگر به اشعار کوتاه علاقه دارید: اشعار رضا کاظمی، کیکاووس یاکیده ، گروس عبدالملکیان و کامران رسول زاده را پیشنهاد میکنم.
* از بین همه شاعران فوق، اگر بخواهم نام یک شاعر را ببرم بدون شک کسی نیست جز نزار قبانی. عاشقانههای این شاعر سوری بی نظیرند.
فهرست تعدادی از کتابهای ترجمه و منتشر شده نزار قبانی:
- در بندر آبی چشمانت، ترجمه احمد پوری، نشر چشمه
- بلقیس و عاشقانههای دیگر، ترجمه موسی بیدج؛ نشر ثالث
- عشق پشت چراغ قرمز نمی ماند، ترجمه مهدی سرحدی، نشر کلیدر
- صد نامهی عاشقانه، ترجمه رضا عامری، نشر چشمه
- باران یعنی تو برمیگردی، ترجمه یغما گلرویی، نشر دارینوش
در مورد نزار قبانی همین نقد کوتاه بس که: (منبع یادم نیست)
* نزار قبانی یک شاعر نیست. یک "پدیده ی شعری " است. چهار حرف کوتاه نام او، دنیای بزرگ شعر عربی معاصر را در خود گرد آورده است و اکنون که حدود یک دهه از مرگ او می گذرد، ابیات و واژگان پرطنین سروده هایش، هنوز چون رودی خروشان در فرهنگ و زبان کشورهای عربی جاری است.
موفق باشید
تو را دوست میدارم!
چرا که تو
آزادی
در پسِ رنگین
کمانِ بیپرسشِ سَربَند،
در سایهسارِ
هر چه نباید کرد!
در بوسههای
نخستِ هر دیدار،
و آن سوی
نگاهِ عاصیام
که چشمان
بیقرارِ هزار پلنگِ خسته
پیش از جهیدنِ
واپسین را
با خود دارد !
"یغما
گلرویی"
از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم
دفتر اول: من وارث تمام بردهگان جهانم!
جهنم زیر پایت است
از امروز که هر لحظه هزار بار
سینه هایت را میان تنت گم می کنی
و شیرت در تمام قوطی های جهان خشک می شود
بغض می کنی
و دود اجاق های کور دنیا به چشمت می رود
روی شکمت دست می کشی
و ترک های حاملگی جای پنجه های ببری عقیم اند
که هرشب دشت های گرسنه را به خانه می آورد
و ناخن های پس از معاشقه اش را سیر می لیسید
از امروز
هیچ فردایی را با روز دیگری اشتباه نمی گیری
و تمام زندگی ات را
در امروزی جهنمی و طولانی فکر می کنی
به بهشتی که در چشم هایت آب می رود
آب می رود
آب می رود
آب می رود
آب می رود .
"لیلا کردبچه"
(دادگاه خانواده)
عطر گیسوهات را نسیم
نه از سمرقند
می آورد، نه بخارا
حالا دیگر
همه ی زنانِ شهر
بوی تو را
می دهند!
"رضا کاظمی"
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شبها در سینه ام می دوی
کافی ست خسته شوی
کافی ست بایستی! *
"گروس عبدالملکیان"
-----------------------------------------------------
* بر وزن ایستادن.
نــه مــرگ،
نــه تــرس!
ســرم فقــط بــرای بــوسیــدن دســتهــای تــو
خــم مــی شــود ...
"ناظم حکمت"
------------------------------------------------------------------
+ سلام به همه خوبان. چند روزی به دلیل مشغله کاری و ... نبودم و نرسیدم که آپ کنم. عذر مرا بپذیرید. سپاسگذار همه دوستانی هستم که این چند روزه با کامنتهای پرمهرشان بیادم بودند و منتظر به روز شدن وبلاگ.
+ با تاخیر! :
میلاد فاطمه زهرا (س) -روز زن و روز مادر- رو به همه دوستان عزیزم (خانمها) تبریک میگم.
و هر چند که حضوری خدمتشان رسیدهایم م م:
اما یک بار دیگر از اینجا هم به مریم نازنینم این میلاد فرخنده رو تبریییییییییییییک میگم.
تقدیم با عشق:
عکس: تهران، فشم، روستای روته، ارتفاعات قله آبک، 12 اردیبهشت 1392
دانلود این عکس با سایز 1200x900 و حجم 300 کیلو بایت: اینجا
-------------------------------------------------------------
+ در مورد موزیک وبلاگ پرسیدید:
راستش خودم هم اسم آهنگ و خواننده اش رو نمیدونم!
یک روزی، یک جایی، دیدیم و شنیدیم. ما هم مثل شما بسیار از این آهنگ خوشمان آمد و کد موزیکش رو درآوردیم (البته با ترفندهایی!)
و این شد که الان شما دارین اینجا گوش میدین.
هر کس میدونه به ما هم بگه که بسیار خوشحال خواهیم شد.
آن هنگــام کــه بــا لبــاســی
نــودوز
بــه
دیــدنــم مــی آیــی
شــوق
بــاغبــانــی بــا مــن اســت
کــه گلــی
تــازه
در بــاغچــه
اش روییــده بــاشــد . . .
" نزار
قبانی"
این که باید
فراموش ات می
کردم را هم
فراموش کردم
تو تکراری
ترین حضور روزگار منی
و من عجیب
به آغوش تو
از آن سوی
فاصله ها
خو گرفته ام
"سید محمد مرکبیان"
امروز دوباره
صبح با چشمان تو شروع شد
از دور نگاهت میکنم
برایت بوسه میفرستم
فکر میکنم
کاش چشمهات مال من بود
هنوز اما طناب دار
ته چشمانت پیداست
هر بار نگاهت کنم
ناگزیرم از مردن
گذشته توی سرم سوت میکشد
بسکه مرده ام
و دوباره – تولد!!
چشمهایت را به من بده
من تاب میسازم از طناب دار
جای مردن تاب میخورم کنار تو
تا ابد
...
میترسم از طناب دار
چشمهایت را به من بده
"گیلدا ایازی"
مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم
که یکی را
بدون تو
بدون لبخندت
برسانم به
انتها
و بارهای
دیگر
با دست هایی
که خاک شده اند
دوباره برویم
به روی زمینی که رد می شوی
و باد که می
آید
برساند به پیراهنت
که این گرد و
خاک
چقدر عاشق
آغوش تو بوده است
یک بار
منصفانه نیست زندگی
کم است برای
من که گم ات کردم
در اولین
نشانه که داشتم
و آن لحن
صدایت بود
که در ازدحام
خیابان
در لحظه محو
شد
و رهگذران
روی لحن تو
آن قدر در
آمد و شد بودند
که گم کردن
ات بدیهی بود
درست مثل این
که بدیهی است
تو گم شده ای
من پیر می
شوم
و مرگ که می
رسد
فکر می کند
چقدر شبیه
حرف های ناتمام
باز مانده
است دهانم
"ناهید عرجونی"
گنجشک محض
می خواند.
پاییز، روی
وحدت دیوار
اوراق می شود.
رفتار آفتاب
مفرح حجم فساد را
از خواب می
پراند:
یک سیب
در فرصت مشبک
زنبیل
می پوسد.
حسی شبیه
غربت اشیا
از روی پلک
می گذرد.
بین درخت و
ثانیه سبز
تکرار لاجورد
با حسرت کلام
می آمیزد.
اما
ای حرمت
سپیدی کاغذ !
نبض حروف ما
در غیبت مرکب
مشاق می زند.
در ذهن حال ،
جاذبه شکل
از دست می
رود.
باید کتاب را
بست.
باید بلند شد
در امتداد
وقت قدم زد،
گل را نگاه
کرد، ابهام را شنید.
باید دوید تا
ته بودن.
باید به بوی
خاک فنا رفت.
باید به
ملتقای درخت و خدا رسید.
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان
بیخودی و کشف.
از: سهراب سپهری
مجموعه: ماهیچ، ما نگاه
صدای تو خوب
است.
صدای تو
سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای
صمیمیت حزن میروید.
در ابعاد این
عصر خاموش
من از طعم
تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت
بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من
شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد.
و خاصیت عشق
این است.
کسی نیست،
بیا زندگی را
بدزدیم، آن وقت
میان دو
دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از
حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر
چیزها را ببینیم.
ببین، عقربکهای
فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به
گردی بدل میکنند.
بیا آب شو
مثل یک واژه در سطر خاموشیام.
بیا ذوب کن
در کف دست من جرم نورانی عشق را.
مرا گرم کن
(و یکبار هم
در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی
گرفت
و سردم شد،
آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق
مرا گرم کرد.)
در این کوچههایی
که تاریک هستند
من از حاصل
ضرب تردید و کبریت میترسم.
من از سطح
سیمانی قرن میترسم.
بیا تا نترسم
من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن
مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن
زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف
معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در
طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از
بمبهایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از
گونههایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند
مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن
گیروداری که چرخ زرهپوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد
آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر
چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به
موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از
طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.
و آن وقت من،
مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
تو را در
سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.
از: سهراب سپهری
مجموعه: حجم سبز
خوردن یک سیب رسیدهی سفید
در یک روز
شفاف و
روشن زمستانی
محبوب من!
دل بستن به
تو
مثل شادمانی
نفس کشیدن است
در یک درختزار
پوشیده از برف!
"ناظم
حکمت"
---------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
شعر هایم
به تمنای چشمان توست
چشمهایت را نبند
هستی ام به باد می رود...
"منبع: نت"
وقتی سیگارت را
در قلب ماهی
که به پنجره تابیده است خاموش میکنی
یعنی دیوانه ای
نه یعنی تحقیر شده ای
و جهان
برای تو کوچک است
آن قدر کوچک که فیلی می تواند,
خیلی راحت
تمام دریاها را ...
به یک جرعه بالا بکشد
پس سعی کن
با همه چیز کنار بیایی
فرار نکن
زمین به شکل احمقانه ای گرد است
"رسول یونان"
تو نیستی و هنوز مورچهها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما در شب دیده میشود
عزیزم
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر میگیرد
از ریل خارج نمیشود.
"غلامرضا بروسان"